فضای مجازی|عملیات روانی



یادگیری کودکان وقتی به بهترین شکل اتفاق می‌افتد که با بدن خود درگیر جهان خارج شوند.


یادگیری شخصی» شیوه‌ای از آموزش است که این روزها بین طرفداران تکنولوژی محبوبیت زیادی دارد. آن‌ها می‌گویند برای بچه‌ها رایانه‌ای شخصی تهیه کنید و رهایشان کنید در اینترنت تا هر چه خودشان می‌‌خواهند و هر طور که خودشان دوست دارند بیاموزند. اما پشت این شیوۀ آموزش خطای فلسفی بزرگی نهفته است: اینکه همه‌چیز را می‌شود با چشم آموخت. در حالی که مرلوپونتی به ما آموخته است ما نه‌فقط با چشم، بلکه با تمام بدنمان می‌آموزیم.


نیکولاس تامپیو، 

ایان —در مزرعه‌ای که برای آخر هفته به آنجا رفته‌ایم، خروس می‌خواند و خانوادۀ من با صدایش بیدار می‌شوند. هوا بسیار پرطراوت است و ستارگان پیش از برآمدن خورشید از پشت تپه در آسمان سوسو می‌زنند. به انبار علوفه می‌رویم که در آن اسب‌ها، گاوها، مرغ‌ها، خوک‌ها، سگ‌ها و گربه‌ها انتظارمان را می‌کشند. سطل‌های آب را می‌شوییم و دوباره پر می‌کنیم و به گاوها و اسب‌ها کاه و یونجه می‌دهیم. بچه‌ها برای صبحانه تخم‌مرغ جمع می‌کنند.

باد با خود بوی بهار و پایان زمستان را می‌آورد. وقتی از چاله‌های آب رد می‌شویم گِل به چکمه‌هایمان می‌چسبد. وقتی وارد طویله می‌شویم خوک‌ها به ما می‌خورند؛ وقتی به گوسفندها نگاه می‌کنیم دور هم یک گوشه جمع می‌شوند. یاد می‌گیریم که تخم‌مرغ‌ها و گوشتی که در شهر می‌خوریم از کجا می‌آیند، و چطور انبارهای علوفه را در قرن نوزدهم با چوب می‌ساختند و نه با تیرهای آهنی. بوی انبار علوفه را استشمام می‌کنیم، بافت چوبی نردبان را لمس می‌کنیم، حسِ در دست گرفتن بیل، لرزشی که با صدای خرخر خوک‌ها ایجاد می‌شود، مزۀ تخم‌مرغ تازه، و مصاحبت کشاورزان.

به عنوان یک پدر، برای من کاملاً بدیهی است که کودکان وقتی با کل بدنشان درگیر تجربه‌ای معنادار می‌شوند بسیار بهتر یاد می‌گیرند تا وقتی که پشت کامپیوتر می‌نشینند. اگر در این شک دارید، به واکنش کودکان وقتی فعالیتی را روی صفحه‌نمایش می‌بینند و وقتی خودشان آن را انجام می‌دهند دقت کنید. وقتی خودشان سوار اسب می‌شوند خیلی بیشتر درگیر می‌شوند تا وقتی که ویدئویی دربارۀ اسب‌سواری می‌بینند، همین طور وقتی با کل بدنشان ورزش می‌کنند در مقایسه با وقتی که نسخۀ شبیه‌سازی‌شدۀ آن ورزش را در یک بازی آنلاین انجام می‌دهند.

ولی این روزها افراد قدرتمند بسیاری هستند که میل دارند کودکان زمان بیشتری را جلوی صفحات کامپیوتر سپری کنند. خیّرینی مثل بیل گیتس و مارک زاکربرگ میلیون‌ها دلار برای ترویج یادگیری شخصی»۱ هزینه کرده‌اند، یعنی این که خود کودکان پشت کامپیوتر با خودشان کار کنند، و لورن پاول جابز هزینه‌های پروژۀ فرا‌-مدرسه۲ را تأمین کرده تا با بهره‌گیری از تکنولوژی از موانع روش آموزش سنتی گذر کند». ت‌گذارانی مانند وزیر آموزش و پروش ایالات متحده، بتسی دواس، می‌گویند یادگیری شخصی یکی از نویدبخش‌ترین تحولات در آموزش و پرورش از مهد کودک تا دیپلم است»، و ایالت رود آیلند یک برنامۀ یادگیری شخصی در سطح ایالتی را اعلام کرده که برای همۀ دانش‌آموزان مدارس دولتی اجرا می‌شود. اتاق فکرهایی مانند مؤسسۀ بروکینگز توصیه کرده‌اند که کشورهای آمریکای لاتین قطب‌های بزرگ یادگیری الکترونیکی و در دسترس برای میلیون‌ها نفر» ایجاد کنند. مدیران مدارس با صدای بلند از مزایای کامپیوترهای شخصی برای همۀ دانش‌آموزان از جمله بچه‌های مهدکودک می‌گویند.

بسیاری از بزرگسالان ثناگوی قدرت کامپیوترها و اینترنت هستند و بر این نظرند که کودکان باید هر چه سریع‌تر به این دو دسترسی پیدا کنند. ولی یادگیری با صفحه‌نمایش جای دیگر شیوه‌های ملموس‌ترِ کشف‌کردن جهان را می‌گیرد. بله انسان‌ها

از نظر مرلو‌‌پونتی، فلسفۀ اروپایی از مدت‌ها قبل فهمیدن از طریق دیدن» را بر فهمیدن از طریق انجام دادن» ترجیح می‌داده است

با چشمان خود یاد می‌گیرند، ولی نباید از گوش‌ها، بینی، دهان، پوست، قلب، دست و پا غافل شد. هر چه کودکان وقت بیشتری را پشت کامپیوتر سپری کنند، وقت کمتری برای گردش علمی، ساختن کاردستی، مسابقه دادن، در دست گرفتن کتاب، یا صحبت کردن با آموزگار و دوستان خود خواهند داشت. در قرن بیست‌ویکم، مدارس اتفاقاً نباید خیلی روزآمد باشند و بیشتر وقت کودکان را پشت کامپیوترها بگذرانند. در عوض، مدارس باید برای کودکان تجربه‌هایی غنی فراهم آورند که کل بدن آن‌ها را درگیر خود کند.

برای فهم بهتر این که چرا افراد بسیاری از یادگیری مبتنی بر صفحه‌نمایش استقبال می‌کنند، می‌توانیم به یک اثر کلاسیک از فیلسوفی قرن بیستمی رجوع کنیم، یعنی پدیدارشناسی ادراک نوشتۀ موریس مرلو‌پونتی (۱۹۴۵).

از نظر مرلو‌پونتی، فلسفۀ اروپایی از مدت‌ها قبل فهمیدن از طریق دیدن» را بر فهمیدن از طریق انجام دادن» ترجیح می‌داده است. افلاطون، رنه دکارت، جان لاک، دیوید هیوم، امانوئل کانت، هر یک به طریق خود، شکافی بین ذهن و جهان وضع می‌کنند، بین سوژه و ابژه، بین خودِ اندیشنده و چیزهای مادی. پیشفرض فیلسوفان این است که ذهن در فاصله‌ای نسبت به چیزها می‌ایستد و به آن‌ها نگاه می‌کند. وقتی دکارت گفت می‌اندیشم پس هستم»، در واقع داشت شکافی بنیادین بین خودِ اندیشنده و جسم مادی ایجاد می‌کرد. به رغم جدید بودن رسانه‌های دیجیتال، مرلو‌پونتی خواهد گفت اندیشۀ غربی از مدت‌ها پیش از ظهور آن‌ها این فرض را در خود داشته که ذهن، و نه بدن، جایگاه اندیشیدن و یادگیری است.

ولی از نظر مرلو‌پونتی، آگاهی در اصل نه یک ’من می‌اندیشم که‘، بلکه یک ’من می‌توانم‘ است». به عبارت دیگر، اندیشۀ انسان از دل تجربۀ زیستۀ او سر بر می‌آورد، و آنچه ما می‌توانیم با بدن‌هایمان انجام دهیم عمیقاً بر آنچه فیلسوفان بدان می‌اندیشند و دانشمندان کشف می‌کنند شکل می‌دهد. او می‌نویسد، کل عالم علم بر شالودۀ جهان زیسته بنا شده است». پدیدارشناسی ادراک با این نیت نوشته شده بود که خوانندگان را در درک بهتر پیوند میان جهان زیسته و آگاهی یاری رساند. فیلسوفان معمولاً می‌گویند ما بدن داریم». اما همان طور که مرلو‌پونتی اشاره می‌کند: من روبروی بدن خودم نمی‌ایستم، من در درون بدن خودم هستم، یا اصلاً من بدن خودم هستم.» همین تصحیح کوچک پیامدهای مهمی برای یادگیری دارد. این که بگوییم من بدن خودم هستم یعنی چه؟


ذهن خارج از زمان و مکان نیست. بدن است که می‌اندیشد، حس می‌کند، میل می‌کند، درد می‌کشد، تاریخچه‌ای برای خودش دارد، و رو به آینده می‌نگرد. مرلو‌پونتی اصطلاح قوس قصدی»۳ را ابداع کرد تا توضیح دهد که آگاهی چطور گذشتۀ ما، آیندۀ ما، محیط انسانی ما، موقعیت جسمانی ما، موقعیت ایدئولوژیکی ما، و موقعیت اخلاقی ما» را به هم پیوند می‌دهد. او خوانندگان را به ابعاد بی‌شماری از جهان توجه می‌دهد که در اندیشیدن ما رسوخ می‌کنند.

مرلو‌پونتی از ما می‌خواهد دست از این باور برداریم که ذهن انسان فراتر از مابقی طبیعت است. انسان‌ها حیواناتی اندیشنده هستند که اندیشیدن آن‌ها همیشه درآمیخته با حیوانیت آن‌ها بوده است. همان طور که متخصص علوم شناختی، آلن جاسناف، اخیراً در مقاله‌ای در ایان توضیح داده است، حتی آرمانی‌کردن مغز مستقل از باقی اعضای بدن نیز اشتباه است. فرآیند یادگیری وقتی رخ می‌دهد که یک ذهنِ بدنمند آمادۀ ورود» به جهان می‌شود.

مثال رقصیدن را در نظر بگیرید. از یک منظر دکارتی، ذهن مثل عروسک‌گردانی است که نخ‌ها را می‌کشد تا عروسک تکان بخورد و بدن را به حرکت درمی‌آورد. در این دیدگاه، هر کس برای این که رقصیدن را یاد بگیرد باید مجموعه‌ای از حرکات را به خاطر بسپرد. اما از نظر مرلو‌پونتی راه یاد گرفتن

انسان‌ها با همۀ اعضای بدنشان یاد می‌گیرند، می‌اندیشند و ارزش‌گذاری می‌کنند: بدن‌های ما چیزهایی را می‌دانند که ما نمی‌توانیم آنها را بیان کنیم

رقص این است که فرد همین بدن جسمانی خود را از نظر مکانی حرکت دهد: برای این که رقص جدید شامل عناصر مشخصی از توانایی کلی حرکت باشد، نخست باید حرکتی دریافت کرده باشد.» ذهن قبل از این که بدن حرکت کند نه تأمل می‌کند و نه تصمیمی آگاهانه می‌گیرد؛ بدن حرکت را به دست می‌گیرد.

مدت‌هاست که فیلسوفان می‌گویند ذهن در جایگاه تماشاچی قرار دارد، و بدن در واقع در جهان دست به کار است. فهم عرفی این است که سر جایگاه اندیشه» است، در حالی که مناطق اصلی بدن من به کنش‌ها اختصاص یافته‌اند»، و اعضای بدن من هستند که به آن‌ها ارزش می‌دهند». انسان‌ها با همۀ اعضای بدن خود یاد می‌گیرند، فکر می‌کنند و ارزش‌گذاری می‌کنند، و بدن‌های ما چیزهایی را می‌دانند که ما هرگز نمی‌توانیم به طور کامل آن‌ها را در قالب کلمات بیان کنیم.

البته ممکن است کسی بگوید این مسئله فقط دربارۀ کارهای بدنی صادق است، مثل رقصیدن، و در مورد کارهای فکری صدق نمی‌کند. مرلو‌پونتی در پاسخ خواهد گفت: بدن ابزار اصلی ما برای داشتن جهان است». هر چیزی که یاد می‌گیریم، بدان می‌اندیشیم، یا آن را می‌شناسیم از بدن ما ناشی می‌شود. با گام زدن در یک مرغزار، پیمودن حاشیۀ یک رود، و راندن قایقی در یک دریاچه است که می‌توانیم در علم جغرافیا حرفی برای گفتن داشته باشیم. در گفتگو با دیگران و یادگرفتن داستان‌های آن‌هاست که می‌توانیم ادبیات تولید کنیم. وقتی می‌خواهیم برای خانواده‌مان غذا بخریم است که احساس می‌کنیم باید ریاضیات بدانیم. همیشه نمی‌توان راهی که از تجربه به شناخت می‌رسد را از فعالیتی در کودکی تا بصیرتی در بزرگسالی ردگیری کرد. اما با دور زدن بدن هیچگاه نمی‌توانیم چیزی یاد بگیریم: بدن لنگرگاه ما در جهان است.»

اگر به مرلو‌پونتی نشان می‌دادند که دانش‌آموزان از روی صفحه‌نمایش درس‌هایشان را یاد می‌گیرند احتمالاً تعجب نمی‌کرد. دانش‌آموزان می‌توانند خودشان را در جهانی تصور کنند که روی صفحه‌نمایش می‌بینند، همان طور که افراد زیادی توانایی انتزاعی اندیشیدن را دارند. از آنجا که کودکان در معرض جهان و انسان‌های دیگر قرار می‌گیرند، باید بتوانند درکی از آنچه روی صفحه‌نمایش می‌بینند نیز داشته باشند.

با این حال، مرلو‌پونتی دلایلی برای ما خواهد آورد که در برابر روند کامپیوتری شدن آموزش مقاومت کنیم. طرفداران یادگیری شخصی به مزایای پشت کامپیوتر نشستنِ بچه‌ها در بخش عمده‌ای از زمانِ مدرسه‌شان اشاره می‌کنند، از جمله این که دانش‌آموزان با سرعت متناسب با خودشان به سمت اهداف آموزشی حرکت می‌کنند. ولی، از یک منظر پدیدارشناختی، روشن نیست که چرا دانش‌آموزان باید بخواهند که مدت زیادی را در این وضعیت باشند در حالی که این کار با زندگی عادی و گوشت‌وپوست‌دار آن‌ها بسیار فاصله دارد. آموزگاران و والدین باید از مشوق‌هایی استفاده کنند، تهدید کنند و حتی از دارو استفاده کنند تا کودکان مدت‌های طولانی حاضر بشوند پشت کامپیوتر بنشینند، و این در حالی است که خودشان می‌خواهند بدوند، بازی کنند، نقاشی بکشند، غذا بخورند، ترانه بخوانند، مسابقه بدهند و بخندند. شفاف بگویم، طرفداران یادگیری مبتنی بر صفحه‌نمایش انگار گاهی یادشان می‌رود که کودکان در واقع حیوانات جوانی هستند که می‌خواهند در جهان حرکت کنند، نه این که فقط آن را از دور تماشا کنند.

در مزرعه، کودکان من از حضور کنار حیوانات، درختان، مراتع، جویبارها، ستارگان و دیگر اشیای مادی چیزهایی یاد می‌گیرند. در این شرایط همه چیز بسیار واقعی‌تر و بی‌واسطه‌تر است تا وقتی که همین چیزها با وساطت یک صفحه‌نمایش تجربه می‌شوند. البته این تجربه به سبب رابطۀ خوبی که ما با میزبانانمان ساختیم این قدر عمق پیدا کرد. وقتی بچه‌های من می‌خواستند سوار اسب بشوند کشاورزان مزرعه آن‌ها را کمک می‌کردند و وقتی می‌خواستند به بچه‌ها 

برای ایجاد اعتماد و همدلی در میان انسان‌ها حضور جسمانی آنها در کنار هم ضروری است

توضیح بدهند که چطور گوسفندها را از این آغل به آغل کناری ببرند مستقیم در چشم بچه‌ها نگاه می‌کردند. در گرگ‌ومیش هوای پیش از شام بچه‌های ما با بچه‌های آنها کنار جویبارها بازی می‌کردند و لذت می‌بردند. وقتی سوار ماشین شدیم که از مزرعه به سمت شهر بیاییم، چشمان پسر کوچکم پر از اشک شده بود؛ نمی‌خواست دوست‌های تازه‌اش را ترک کند.

از نظر طرفدارانی مانند بتسی دواس، آموزش مبتنی بر کامپیوتر دانش‌آموزان را توانا می‌سازد تا با استقلال و با سرعت خودشان کار کنند، در خانه و نه در آن مدارس دولتی خشک و بی‌روح. اما، بنا به تجربه‌ای که در مزرعه داشتم، به شما می‌گویم این خودش یکی از مشکلات یادگیری از روی صفحه‌نمایش است: کودکان فرصت پیدا نمی‌کنند روابط انسانی ایجاد کنند، روابطی که برای داشتن یک تجربۀ آموزشی رضایت‌بخش بسیار حیاتی هستند.

مار هولمز در کتاب مهم خود با عنوان دیپلماسی رو‌ در‌ رو: عصب‌شناسی اجتماعی و روابط بین‌الملل(۲۰۱۸)، از علمی سخن می‌گوید که این برداشت شهودی را تأیید می‌کند. هولمز با بهره‌گیری از پژوهش‌هایی در فلسفۀ ذهن، علوم شناختی و عصب‌شناسی اجتماعی می‌گوید برای ایجاد اعتماد و همدلی در میان انسان‌ها حضور جسمانی آنها در کنار هم ضروری است. گرچه پژوهش او به این پرسش اختصاص دارد که چرا دیپلمات‌ها در مباحث مهم بر داشتن ملاقات رو‌ د‌ر رو اصرار دارند، اثر او این را هم توضیح می‌دهد که چرا مردم دیدار حضوری را رضایت‌بخش‌تر از ارتباط از طریق صفحه‌نمایش می‌دانند.

مطابق گفتۀ هولمز، دیپلمات‌ها بر ملاقات حضوری با همکاران خود اصرار دارند. مذاکره‌کنندگان خوب نوعی حسِ بازیگری» دارند که فقط وقتی به کار می‌افتد که با همقطاران خود غذایی بخورند، قدمی بزنند، دست بدهند، یا گفتگوهای خصوصی داشته باشند. دیپلمات‌ها می‌دانند که باید با همقطاران خود در هوای واحدی نفس بکشند و به چشمان همدیگر نگاه کنند اگر بناست به بهترین نتایج دست پیدا کنند.

هولمز از عصب‌شناسی استفاده می‌کند تا توضیح دهد که چرا ملاقات رو‌ در‌ رو، همیشه، به نتایج بهتری منجر می‌شود. پژوهشگرانی مانند مارکو یاکوبونیِ عصب‌شناس، در دانشگاه کالیفرنیا، واقع در لس‌آنجلس، تصویر نظام آئینه‌ای» در مغز را ترسیم کرده‌اند که به انسان‌ها امکان می‌دهد نیت‌های همدیگر را بفهمند. در مغز، عصب‌هایی آئینه‌ای وجود دارد که وقتی ما عملی را انجام می‌دهیم یا وقتی می‌بینیم شخص دیگری آن عمل را انجام می‌دهد فعال می‌شوند. روان‌شناسی عامیانه می‌گوید وقتی ما فرد دیگری را می‌بینیم، قبل از آن که بخواهیم تصمیم بگیریم چطور واکنش نشان دهیم کمی فکر می‌کنیم. مطابق نظریۀ همانندسازی» جدید، در واقع وقتی عصب‌های آئینه‌ای فعال می‌شوند ما چیزی که فرد دیگر احساس می‌کند را انگار که برای خودمان آن اتفاق افتاده باشد احساس می‌کنیم. نظام آئینه‌ای همگام‌سازی عصبی پیشرفته‌ای را بین افراد امکان‌پذیر می‌سازد».

برقرار کردن رابطۀ شخصی به آدم‌ها امکان می‌دهد تا تغییرات ظریف در چهرۀ طرف مقابل را متوجه شوند» و صداقت و صمیمیت او را تشخیص دهند. عصب‌شناسی نشان می‌دهد که انسان‌ها در خواندن ذهن یکدیگر بسیار ماهرند. مردم اغلب همدیگر را فریب می‌دهند، اما مواجهۀ رو‌ ‌در ‌رو در پی بردن به فریبکاری طرف مقابل بسیار مفید است. در بازی‌های آنلاین میزان اعتماد متقابل افراد بسیار کمتر از بازی‌های واقعی است. به همین ترتیب، میزان سازگاری و جفت‌شدگی» افراد هنگامی که رو در روی هم قرار 

رفت‌وبرگشت‌های عاطفی‌ای که در مزرعه وجود دارد، همگام شدن با آن ضرباهنگ و ایجاد پیوند با افراد دیگر نمی‌توانند پشت صفحه‌نمایش ایجاد شوند

دارند نیز بیشتر است: ساده بگویم، تعامل رو‌ در ‌رو سازوکاری بی‌رقیب برای فهم نیات دیگران است».

فناوری‌های جدید چقدر می‌توانند جانشین خوبی برای تعامل‌های رو‌ ‌در ‌رو باشند؟ هولمز تصدیق می‌کند که نوشتن، تماس صوتی یا تماس تصویری در بسیاری از رابطه‌ها اغلب خوب عمل می‌کنند، اما تأکید می‌کند که برای رسیدن به بالاترین سطح اعتماد و پیوند اجتماعی افراد باید جسماً با هم ملاقات کنند. هولمز به نقل از جامعه‌شناسی در دانشگاه پنسیلوانیا به نام رندال کالینز شرح می‌دهد که افراد مایل‌اند به صورت جسمانی نزد دیگران حضور پیدا کنند تا انرژی عاطفی، نوعی احساس اعتماد به نفس، سرخوشی، قدرت، اشتیاق، و ابتکار عمل»، ایجاد کنند. ارتباط از طریق ایمیل یا اینترنت موجب می‌شود فهم زبان بدن طرف مقابل دشوار گردد یا درک اتفاقات پس‌زمینه‌ای که برای طرف مقابل در پشت دوربین کامپیوتر رخ می‌دهد سخت بشود. ارتباط از فاصله دور آن پیوند جسمانی و عاطفی» را که در حضور مشترک دیده می‌شود تأمین نمی‌کند.

می‌توانیم برخی یافته‌های عصب‌شناسی اجتماعی در نظریۀ روابط بین‌الملل را به نظریۀ تعلیم و تربیت نیز تسری دهیم. قرار دادن کودکان در برابر صفحه‌نمایش به آنان امکان می‌دهد به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، در سراسر جهان با کسانی آشنا شوند، بازی کنند، مطالعه کنند، خرید کنند و غیره، کارهایی که در غیر این صورت امکان‌پذیر نیستند. اما اگر یادگیری را یک آئین برقراری تعامل» در نظر بگیریم، آنگاه در یادگیری مبتنی بر صفحه‌نمایش انرژی عاطفی کمتری در مقایسه با حضور جسمانی در مکان واحد با دیگر آموزگاران و دانش‌آموزان ایجاد خواهد شد. دانش‌آموزانی که به صفحه‌نمایش نگاه می‌کنند نسبت به آموزگاران یا دانش‌آموزان دیگر به همان اندازه اعتماد نخواهند داشت و نگران آنان نخواهند بود. درست است که افراد از پشت کامپیوتر و وقتی دیده نمی‌شوند خیلی راحت‌تر می‌توانند فکرشان را بیان کنند، اما این یعنی احتمالاً بی‌خیال‌تر و پرخاشگرتر هم خواهند بود. افراد در اجتماعاتِ آموزشی آنلاین به اندازۀ یک اجتماع حضوری سرمایه‌گذاری نمی‌کنند.

آن رفت‌وبرگشت‌های عاطفی‌ای که در مزرعه وجود دارد، همگام شدن با آن ضرباهنگ و ایجاد پیوند با افراد دیگر نمی‌توانند پشت صفحه‌نمایش ایجاد شوند. آموزگاران باید در نظر داشته باشند که چطور می‌توانند چنین فرصت‌هایی را برای تعداد بیشتری از دانش‌آموزان فراهم آورند، از جمله آنانی که والدینشان وقت یا بودجۀ کافی ندارند که خودشان به چنین سفرهایی بروند.

رسانه‌های دیجیتال، حتی وقتی به نحو مناسب استفاده شوند، می‌توانند روند آموزش و حیات اجتماعی بسیاری از جوانان را بدتر کنند. رسانه‌های دیجیتال در بهترین حالت مجموعه‌ای از مزایا و معایب هستند، و بسیاری از افراد جوان ترجیح می‌دهند وقت کمتری را پشت صفحه‌نمایش سپری کنند. اکثر ما تا حدی به این امر واقف‌ایم. وقتی مدارس خصوصی تبلیغ می‌کنند، تصاویر این تبلیغ‌ها اغلب از کودکانی است که مشغول فعالیت بدنی هستند یا مشغول بازی با گروهی از دوستان خودند. کسانی که می‌گویند کودکان باید وقت بیشتری را پشت صفحات نمایش بگذرانند در واقع با عقل سلیم، فلسفه و علم می‌جنگند.

یک پاسخ معقول به این حرف این است که بسیاری از جوانان از بودن پشت صفحه‌نمایش لذت می‌برند، و با بودن روی شبکۀ اینترنت کارآمدی خود را افزایش می‌دهند. این ادعایی است که در گزارش حقوق کودکان در عصر دیجیتال» (۲۰۱۴) بیان شده است؛ این گزارش را گروهی از پژوهشگران استرالیایی با همکاری بنیاد کودکان سازمان ملل (یونیسف) انجام داده‌اند. پژوهشگران با کودکانی از سرتاسر جهان مصاحبه کرده‌اند و با استفاده از کلمات و مثال‌های آنان چنین جمع‌بندی کرده‌اند: با شنیدن احساسات کودکانی از هشت کشور مختلف به این نتیجۀ شفاف و 

صفحات نمایش چشمۀ زندگانی بسیاری از تجربه‌های آموزشی را خشکانده‌اند، تجربه‌هایی که با گوشت و پوست خیلی بهتر به دست می‌آیند

مهم می‌رسیم: لازم است گام‌هایی ضروری برداریم تا تضمین شود که همۀ کودکان می‌توانند از فرصت‌های دسترسی دیجیتال بهره ببرند».

این گزارش شرح می‌دهد که کودکان از صرف وقت در رسانه‌های دیجیتال در واقع چه منافعی می‌برند. کودکان می‌توانند به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، خدماتی که می‌خواهند زودتر به دستشان می‌رسد، خودشان را بات و هنرمند عرضه می‌کنند، تفریح می‌کنند، و دوستی‌هایی با افراد دیگر در سرتاسر جهان می‌سازند. گزارش بر خطرات رسانه‌های دیجیتال صحه می‌گذارد، از جمله این که کودکان در معرض تصاویر خشن و وگرافی قرار می‌گیرند، ممکن است در استفاده از این وسایل افراط کنند، و مسائل حریم شخصی نیز در میان است. اما همچنین گفته می‌شود که بر روایت مخاطرات» بیش از حد تأکید شده است. اگر کودکان و مراقبت‌کنندگان از آنان مسئولیت‌پذیر باشند، آنگاه به احتمال زیاد از منافع دسترسی آنلاین بهره‌مند خواهند شد.

با این حال، در مؤخره‌ای توجه‌برانگیز، این گزارش حرف‌های کودکان را از سرتاسر جهان در پاسخ به این پرسش آورده است که اگر رسانه‌های دیجیتال نبودند چه اتفاقی می‌افتاد؟ بعضی از پاسخ‌ها از نوجوانانی از کشورهای مختلف بدین قرار است: وقت بیشتری را بیرون سپری می‌کردم، به جای تلویزیون دیدن یا گوشی همراهم یا هر چیزی، کارهای مفیدتری برای انجام دادن پیدا می‌کردم» (استرالیا). اگر هیچ رسانۀ دیجیتالی نداشتم، احتمالاً کتاب داستان می‌خواندم» (تایلند). مشکلی ایجاد نمی‌کرد. بالاخره سیم ما که به رسانه‌های دیجیتال وصل نیست. رسانه‌های دیجیتال ما را کنترل نمی‌کنند» (ترکیه). افراد می‌توانند با اعتماد به نفس بیشتری با دیگران چهره به چهره و نه از طریق اینترنت صحبت کنند، در واقع می‌توانند با آن‌ها گفتگو داشته باشند» (استرالیا). افراد یاد می‌گیرند که با چیزهای دیگر زندگی را سپری کنند، از راه‌های دیگر بهره ببرند» (برزیل). اولش عادت کردن به آن سخت است، اما چون هیچ کس آن را ندارد، همه به شرایط جدید عادت می‌کنند. بهتر هم می‌شود، چون همه می‌توانند بیشتر حرف بزنند، برای دوستی‌هایشان بیشتر کار کنند» (استرالیا).

اگر حرکت به سمت یادگیری دیجیتال ادامه یابد، کودکان وقت بیشتری را، اگر نگوییم بیشتر وقتشان را، در مقابل صفحات نمایش سپری خواهند کرد. قبل از این که به مدرسه بروند از اپلیکیشن‌ها استفاده خواهند کرد، روزهای خود را در مقابل کامپیوترها خواهند گذراند، مشقشان را آنلاین انجام می‌دهند، و بعد هم خودشان را با رسانه‌های دیجیتال سرگرم خواهند کرد. کودکان در حال از دست دادن فرصت تجربۀ جهان با تمام غنای آن هستند. تمامیت یک مزرعه بسیار فراتر از آن چیزی است که پیکسل‌ها و اسپیکرها می‌توانند منتقل کنند. صفحات نمایش چشمۀ زندگانی بسیاری از تجربه‌های آموزشی را خشکانده‌اند، تجربه‌هایی که با گوشت و پوست خیلی بهتر به دست می‌آیند. این خیزش به سمت یادگیری مبتنی بر صفحه نمایش تنها در صورتی ناگزیر خواهد شد که آدمیان برای متوقف ساختنش هیچ اقدامی نکنند. پس بیایید آن را متوقف کنیم.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را نیکولاس تامپیو نوشته است و در تاریخ ۲ اوت ۲۰۱۸ و با عنوان 

Look up from your screen» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. 

•• نیکولاس تامپیو (Nicholas Tampio) دانشیار علوم ی در دانشگاه فوردهام نیویورک است. او نویسندۀ دو کتاب شجاعت کانتی (Kantian Courage) و پندارۀ ی دلوز (Deleuze’s Political Vision) است. هستۀ مشترک: استانداردهای آموزش ملی و تهدید دموکراسی (Common Core: National Education Standards and the Threat to Democracy) آخرین کتابی است که از او منتشر شده است.

[۱] personal learning
[۲] XQ: Super School
[۳] intentional arc


یادگیری کودکان وقتی به بهترین شکل اتفاق می‌افتد که با بدن خود درگیر جهان خارج شوند.


یادگیری شخصی» شیوه‌ای از آموزش است که این روزها بین طرفداران تکنولوژی محبوبیت زیادی دارد. آن‌ها می‌گویند برای بچه‌ها رایانه‌ای شخصی تهیه کنید و رهایشان کنید در اینترنت تا هر چه خودشان می‌‌خواهند و هر طور که خودشان دوست دارند بیاموزند. اما پشت این شیوۀ آموزش خطای فلسفی بزرگی نهفته است: اینکه همه‌چیز را می‌شود با چشم آموخت. در حالی که مرلوپونتی به ما آموخته است ما نه‌فقط با چشم، بلکه با تمام بدنمان می‌آموزیم.


نیکولاس تامپیو، 

ایان —در مزرعه‌ای که برای آخر هفته به آنجا رفته‌ایم، خروس می‌خواند و خانوادۀ من با صدایش بیدار می‌شوند. هوا بسیار پرطراوت است و ستارگان پیش از برآمدن خورشید از پشت تپه در آسمان سوسو می‌زنند. به انبار علوفه می‌رویم که در آن اسب‌ها، گاوها، مرغ‌ها، خوک‌ها، سگ‌ها و گربه‌ها انتظارمان را می‌کشند. سطل‌های آب را می‌شوییم و دوباره پر می‌کنیم و به گاوها و اسب‌ها کاه و یونجه می‌دهیم. بچه‌ها برای صبحانه تخم‌مرغ جمع می‌کنند.

باد با خود بوی بهار و پایان زمستان را می‌آورد. وقتی از چاله‌های آب رد می‌شویم گِل به چکمه‌هایمان می‌چسبد. وقتی وارد طویله می‌شویم خوک‌ها به ما می‌خورند؛ وقتی به گوسفندها نگاه می‌کنیم دور هم یک گوشه جمع می‌شوند. یاد می‌گیریم که تخم‌مرغ‌ها و گوشتی که در شهر می‌خوریم از کجا می‌آیند، و چطور انبارهای علوفه را در قرن نوزدهم با چوب می‌ساختند و نه با تیرهای آهنی. بوی انبار علوفه را استشمام می‌کنیم، بافت چوبی نردبان را لمس می‌کنیم، حسِ در دست گرفتن بیل، لرزشی که با صدای خرخر خوک‌ها ایجاد می‌شود، مزۀ تخم‌مرغ تازه، و مصاحبت کشاورزان.

به عنوان یک پدر، برای من کاملاً بدیهی است که کودکان وقتی با کل بدنشان درگیر تجربه‌ای معنادار می‌شوند بسیار بهتر یاد می‌گیرند تا وقتی که پشت کامپیوتر می‌نشینند. اگر در این شک دارید، به واکنش کودکان وقتی فعالیتی را روی صفحه‌نمایش می‌بینند و وقتی خودشان آن را انجام می‌دهند دقت کنید. وقتی خودشان سوار اسب می‌شوند خیلی بیشتر درگیر می‌شوند تا وقتی که ویدئویی دربارۀ اسب‌سواری می‌بینند، همین طور وقتی با کل بدنشان ورزش می‌کنند در مقایسه با وقتی که نسخۀ شبیه‌سازی‌شدۀ آن ورزش را در یک بازی آنلاین انجام می‌دهند.

ولی این روزها افراد قدرتمند بسیاری هستند که میل دارند کودکان زمان بیشتری را جلوی صفحات کامپیوتر سپری کنند. خیّرینی مثل بیل گیتس و مارک زاکربرگ میلیون‌ها دلار برای ترویج یادگیری شخصی»۱ هزینه کرده‌اند، یعنی این که خود کودکان پشت کامپیوتر با خودشان کار کنند، و لورن پاول جابز هزینه‌های پروژۀ فرا‌-مدرسه۲ را تأمین کرده تا با بهره‌گیری از تکنولوژی از موانع روش آموزش سنتی گذر کند». ت‌گذارانی مانند وزیر آموزش و پروش ایالات متحده، بتسی دواس، می‌گویند یادگیری شخصی یکی از نویدبخش‌ترین تحولات در آموزش و پرورش از مهد کودک تا دیپلم است»، و ایالت رود آیلند یک برنامۀ یادگیری شخصی در سطح ایالتی را اعلام کرده که برای همۀ دانش‌آموزان مدارس دولتی اجرا می‌شود. اتاق فکرهایی مانند مؤسسۀ بروکینگز توصیه کرده‌اند که کشورهای آمریکای لاتین قطب‌های بزرگ یادگیری الکترونیکی و در دسترس برای میلیون‌ها نفر» ایجاد کنند. مدیران مدارس با صدای بلند از مزایای کامپیوترهای شخصی برای همۀ دانش‌آموزان از جمله بچه‌های مهدکودک می‌گویند.

بسیاری از بزرگسالان ثناگوی قدرت کامپیوترها و اینترنت هستند و بر این نظرند که کودکان باید هر چه سریع‌تر به این دو دسترسی پیدا کنند. ولی یادگیری با صفحه‌نمایش جای دیگر شیوه‌های ملموس‌ترِ کشف‌کردن جهان را می‌گیرد. بله انسان‌ها

از نظر مرلو‌‌پونتی، فلسفۀ اروپایی از مدت‌ها قبل فهمیدن از طریق دیدن» را بر فهمیدن از طریق انجام دادن» ترجیح می‌داده است

با چشمان خود یاد می‌گیرند، ولی نباید از گوش‌ها، بینی، دهان، پوست، قلب، دست و پا غافل شد. هر چه کودکان وقت بیشتری را پشت کامپیوتر سپری کنند، وقت کمتری برای گردش علمی، ساختن کاردستی، مسابقه دادن، در دست گرفتن کتاب، یا صحبت کردن با آموزگار و دوستان خود خواهند داشت. در قرن بیست‌ویکم، مدارس اتفاقاً نباید خیلی روزآمد باشند و بیشتر وقت کودکان را پشت کامپیوترها بگذرانند. در عوض، مدارس باید برای کودکان تجربه‌هایی غنی فراهم آورند که کل بدن آن‌ها را درگیر خود کند.

برای فهم بهتر این که چرا افراد بسیاری از یادگیری مبتنی بر صفحه‌نمایش استقبال می‌کنند، می‌توانیم به یک اثر کلاسیک از فیلسوفی قرن بیستمی رجوع کنیم، یعنی پدیدارشناسی ادراک نوشتۀ موریس مرلو‌پونتی (۱۹۴۵).

از نظر مرلو‌پونتی، فلسفۀ اروپایی از مدت‌ها قبل فهمیدن از طریق دیدن» را بر فهمیدن از طریق انجام دادن» ترجیح می‌داده است. افلاطون، رنه دکارت، جان لاک، دیوید هیوم، امانوئل کانت، هر یک به طریق خود، شکافی بین ذهن و جهان وضع می‌کنند، بین سوژه و ابژه، بین خودِ اندیشنده و چیزهای مادی. پیشفرض فیلسوفان این است که ذهن در فاصله‌ای نسبت به چیزها می‌ایستد و به آن‌ها نگاه می‌کند. وقتی دکارت گفت می‌اندیشم پس هستم»، در واقع داشت شکافی بنیادین بین خودِ اندیشنده و جسم مادی ایجاد می‌کرد. به رغم جدید بودن رسانه‌های دیجیتال، مرلو‌پونتی خواهد گفت اندیشۀ غربی از مدت‌ها پیش از ظهور آن‌ها این فرض را در خود داشته که ذهن، و نه بدن، جایگاه اندیشیدن و یادگیری است.

ولی از نظر مرلو‌پونتی، آگاهی در اصل نه یک ’من می‌اندیشم که‘، بلکه یک ’من می‌توانم‘ است». به عبارت دیگر، اندیشۀ انسان از دل تجربۀ زیستۀ او سر بر می‌آورد، و آنچه ما می‌توانیم با بدن‌هایمان انجام دهیم عمیقاً بر آنچه فیلسوفان بدان می‌اندیشند و دانشمندان کشف می‌کنند شکل می‌دهد. او می‌نویسد، کل عالم علم بر شالودۀ جهان زیسته بنا شده است». پدیدارشناسی ادراک با این نیت نوشته شده بود که خوانندگان را در درک بهتر پیوند میان جهان زیسته و آگاهی یاری رساند. فیلسوفان معمولاً می‌گویند ما بدن داریم». اما همان طور که مرلو‌پونتی اشاره می‌کند: من روبروی بدن خودم نمی‌ایستم، من در درون بدن خودم هستم، یا اصلاً من بدن خودم هستم.» همین تصحیح کوچک پیامدهای مهمی برای یادگیری دارد. این که بگوییم من بدن خودم هستم یعنی چه؟


ذهن خارج از زمان و مکان نیست. بدن است که می‌اندیشد، حس می‌کند، میل می‌کند، درد می‌کشد، تاریخچه‌ای برای خودش دارد، و رو به آینده می‌نگرد. مرلو‌پونتی اصطلاح قوس قصدی»۳ را ابداع کرد تا توضیح دهد که آگاهی چطور گذشتۀ ما، آیندۀ ما، محیط انسانی ما، موقعیت جسمانی ما، موقعیت ایدئولوژیکی ما، و موقعیت اخلاقی ما» را به هم پیوند می‌دهد. او خوانندگان را به ابعاد بی‌شماری از جهان توجه می‌دهد که در اندیشیدن ما رسوخ می‌کنند.

مرلو‌پونتی از ما می‌خواهد دست از این باور برداریم که ذهن انسان فراتر از مابقی طبیعت است. انسان‌ها حیواناتی اندیشنده هستند که اندیشیدن آن‌ها همیشه درآمیخته با حیوانیت آن‌ها بوده است. همان طور که متخصص علوم شناختی، آلن جاسناف، اخیراً در مقاله‌ای در ایان توضیح داده است، حتی آرمانی‌کردن مغز مستقل از باقی اعضای بدن نیز اشتباه است. فرآیند یادگیری وقتی رخ می‌دهد که یک ذهنِ بدنمند آمادۀ ورود» به جهان می‌شود.

مثال رقصیدن را در نظر بگیرید. از یک منظر دکارتی، ذهن مثل عروسک‌گردانی است که نخ‌ها را می‌کشد تا عروسک تکان بخورد و بدن را به حرکت درمی‌آورد. در این دیدگاه، هر کس برای این که رقصیدن را یاد بگیرد باید مجموعه‌ای از حرکات را به خاطر بسپرد. اما از نظر مرلو‌پونتی راه یاد گرفتن

انسان‌ها با همۀ اعضای بدنشان یاد می‌گیرند، می‌اندیشند و ارزش‌گذاری می‌کنند: بدن‌های ما چیزهایی را می‌دانند که ما نمی‌توانیم آنها را بیان کنیم

رقص این است که فرد همین بدن جسمانی خود را از نظر مکانی حرکت دهد: برای این که رقص جدید شامل عناصر مشخصی از توانایی کلی حرکت باشد، نخست باید حرکتی دریافت کرده باشد.» ذهن قبل از این که بدن حرکت کند نه تأمل می‌کند و نه تصمیمی آگاهانه می‌گیرد؛ بدن حرکت را به دست می‌گیرد.

مدت‌هاست که فیلسوفان می‌گویند ذهن در جایگاه تماشاچی قرار دارد، و بدن در واقع در جهان دست به کار است. فهم عرفی این است که سر جایگاه اندیشه» است، در حالی که مناطق اصلی بدن من به کنش‌ها اختصاص یافته‌اند»، و اعضای بدن من هستند که به آن‌ها ارزش می‌دهند». انسان‌ها با همۀ اعضای بدن خود یاد می‌گیرند، فکر می‌کنند و ارزش‌گذاری می‌کنند، و بدن‌های ما چیزهایی را می‌دانند که ما هرگز نمی‌توانیم به طور کامل آن‌ها را در قالب کلمات بیان کنیم.

البته ممکن است کسی بگوید این مسئله فقط دربارۀ کارهای بدنی صادق است، مثل رقصیدن، و در مورد کارهای فکری صدق نمی‌کند. مرلو‌پونتی در پاسخ خواهد گفت: بدن ابزار اصلی ما برای داشتن جهان است». هر چیزی که یاد می‌گیریم، بدان می‌اندیشیم، یا آن را می‌شناسیم از بدن ما ناشی می‌شود. با گام زدن در یک مرغزار، پیمودن حاشیۀ یک رود، و راندن قایقی در یک دریاچه است که می‌توانیم در علم جغرافیا حرفی برای گفتن داشته باشیم. در گفتگو با دیگران و یادگرفتن داستان‌های آن‌هاست که می‌توانیم ادبیات تولید کنیم. وقتی می‌خواهیم برای خانواده‌مان غذا بخریم است که احساس می‌کنیم باید ریاضیات بدانیم. همیشه نمی‌توان راهی که از تجربه به شناخت می‌رسد را از فعالیتی در کودکی تا بصیرتی در بزرگسالی ردگیری کرد. اما با دور زدن بدن هیچگاه نمی‌توانیم چیزی یاد بگیریم: بدن لنگرگاه ما در جهان است.»

اگر به مرلو‌پونتی نشان می‌دادند که دانش‌آموزان از روی صفحه‌نمایش درس‌هایشان را یاد می‌گیرند احتمالاً تعجب نمی‌کرد. دانش‌آموزان می‌توانند خودشان را در جهانی تصور کنند که روی صفحه‌نمایش می‌بینند، همان طور که افراد زیادی توانایی انتزاعی اندیشیدن را دارند. از آنجا که کودکان در معرض جهان و انسان‌های دیگر قرار می‌گیرند، باید بتوانند درکی از آنچه روی صفحه‌نمایش می‌بینند نیز داشته باشند.

با این حال، مرلو‌پونتی دلایلی برای ما خواهد آورد که در برابر روند کامپیوتری شدن آموزش مقاومت کنیم. طرفداران یادگیری شخصی به مزایای پشت کامپیوتر نشستنِ بچه‌ها در بخش عمده‌ای از زمانِ مدرسه‌شان اشاره می‌کنند، از جمله این که دانش‌آموزان با سرعت متناسب با خودشان به سمت اهداف آموزشی حرکت می‌کنند. ولی، از یک منظر پدیدارشناختی، روشن نیست که چرا دانش‌آموزان باید بخواهند که مدت زیادی را در این وضعیت باشند در حالی که این کار با زندگی عادی و گوشت‌وپوست‌دار آن‌ها بسیار فاصله دارد. آموزگاران و والدین باید از مشوق‌هایی استفاده کنند، تهدید کنند و حتی از دارو استفاده کنند تا کودکان مدت‌های طولانی حاضر بشوند پشت کامپیوتر بنشینند، و این در حالی است که خودشان می‌خواهند بدوند، بازی کنند، نقاشی بکشند، غذا بخورند، ترانه بخوانند، مسابقه بدهند و بخندند. شفاف بگویم، طرفداران یادگیری مبتنی بر صفحه‌نمایش انگار گاهی یادشان می‌رود که کودکان در واقع حیوانات جوانی هستند که می‌خواهند در جهان حرکت کنند، نه این که فقط آن را از دور تماشا کنند.

در مزرعه، کودکان من از حضور کنار حیوانات، درختان، مراتع، جویبارها، ستارگان و دیگر اشیای مادی چیزهایی یاد می‌گیرند. در این شرایط همه چیز بسیار واقعی‌تر و بی‌واسطه‌تر است تا وقتی که همین چیزها با وساطت یک صفحه‌نمایش تجربه می‌شوند. البته این تجربه به سبب رابطۀ خوبی که ما با میزبانانمان ساختیم این قدر عمق پیدا کرد. وقتی بچه‌های من می‌خواستند سوار اسب بشوند کشاورزان مزرعه آن‌ها را کمک می‌کردند و وقتی می‌خواستند به بچه‌ها 

برای ایجاد اعتماد و همدلی در میان انسان‌ها حضور جسمانی آنها در کنار هم ضروری است

توضیح بدهند که چطور گوسفندها را از این آغل به آغل کناری ببرند مستقیم در چشم بچه‌ها نگاه می‌کردند. در گرگ‌ومیش هوای پیش از شام بچه‌های ما با بچه‌های آنها کنار جویبارها بازی می‌کردند و لذت می‌بردند. وقتی سوار ماشین شدیم که از مزرعه به سمت شهر بیاییم، چشمان پسر کوچکم پر از اشک شده بود؛ نمی‌خواست دوست‌های تازه‌اش را ترک کند.

از نظر طرفدارانی مانند بتسی دواس، آموزش مبتنی بر کامپیوتر دانش‌آموزان را توانا می‌سازد تا با استقلال و با سرعت خودشان کار کنند، در خانه و نه در آن مدارس دولتی خشک و بی‌روح. اما، بنا به تجربه‌ای که در مزرعه داشتم، به شما می‌گویم این خودش یکی از مشکلات یادگیری از روی صفحه‌نمایش است: کودکان فرصت پیدا نمی‌کنند روابط انسانی ایجاد کنند، روابطی که برای داشتن یک تجربۀ آموزشی رضایت‌بخش بسیار حیاتی هستند.

مار هولمز در کتاب مهم خود با عنوان دیپلماسی رو‌ در‌ رو: عصب‌شناسی اجتماعی و روابط بین‌الملل(۲۰۱۸)، از علمی سخن می‌گوید که این برداشت شهودی را تأیید می‌کند. هولمز با بهره‌گیری از پژوهش‌هایی در فلسفۀ ذهن، علوم شناختی و عصب‌شناسی اجتماعی می‌گوید برای ایجاد اعتماد و همدلی در میان انسان‌ها حضور جسمانی آنها در کنار هم ضروری است. گرچه پژوهش او به این پرسش اختصاص دارد که چرا دیپلمات‌ها در مباحث مهم بر داشتن ملاقات رو‌ د‌ر رو اصرار دارند، اثر او این را هم توضیح می‌دهد که چرا مردم دیدار حضوری را رضایت‌بخش‌تر از ارتباط از طریق صفحه‌نمایش می‌دانند.

مطابق گفتۀ هولمز، دیپلمات‌ها بر ملاقات حضوری با همکاران خود اصرار دارند. مذاکره‌کنندگان خوب نوعی حسِ بازیگری» دارند که فقط وقتی به کار می‌افتد که با همقطاران خود غذایی بخورند، قدمی بزنند، دست بدهند، یا گفتگوهای خصوصی داشته باشند. دیپلمات‌ها می‌دانند که باید با همقطاران خود در هوای واحدی نفس بکشند و به چشمان همدیگر نگاه کنند اگر بناست به بهترین نتایج دست پیدا کنند.

هولمز از عصب‌شناسی استفاده می‌کند تا توضیح دهد که چرا ملاقات رو‌ در‌ رو، همیشه، به نتایج بهتری منجر می‌شود. پژوهشگرانی مانند مارکو یاکوبونیِ عصب‌شناس، در دانشگاه کالیفرنیا، واقع در لس‌آنجلس، تصویر نظام آئینه‌ای» در مغز را ترسیم کرده‌اند که به انسان‌ها امکان می‌دهد نیت‌های همدیگر را بفهمند. در مغز، عصب‌هایی آئینه‌ای وجود دارد که وقتی ما عملی را انجام می‌دهیم یا وقتی می‌بینیم شخص دیگری آن عمل را انجام می‌دهد فعال می‌شوند. روان‌شناسی عامیانه می‌گوید وقتی ما فرد دیگری را می‌بینیم، قبل از آن که بخواهیم تصمیم بگیریم چطور واکنش نشان دهیم کمی فکر می‌کنیم. مطابق نظریۀ همانندسازی» جدید، در واقع وقتی عصب‌های آئینه‌ای فعال می‌شوند ما چیزی که فرد دیگر احساس می‌کند را انگار که برای خودمان آن اتفاق افتاده باشد احساس می‌کنیم. نظام آئینه‌ای همگام‌سازی عصبی پیشرفته‌ای را بین افراد امکان‌پذیر می‌سازد».

برقرار کردن رابطۀ شخصی به آدم‌ها امکان می‌دهد تا تغییرات ظریف در چهرۀ طرف مقابل را متوجه شوند» و صداقت و صمیمیت او را تشخیص دهند. عصب‌شناسی نشان می‌دهد که انسان‌ها در خواندن ذهن یکدیگر بسیار ماهرند. مردم اغلب همدیگر را فریب می‌دهند، اما مواجهۀ رو‌ ‌در ‌رو در پی بردن به فریبکاری طرف مقابل بسیار مفید است. در بازی‌های آنلاین میزان اعتماد متقابل افراد بسیار کمتر از بازی‌های واقعی است. به همین ترتیب، میزان سازگاری و جفت‌شدگی» افراد هنگامی که رو در روی هم قرار 

رفت‌وبرگشت‌های عاطفی‌ای که در مزرعه وجود دارد، همگام شدن با آن ضرباهنگ و ایجاد پیوند با افراد دیگر نمی‌توانند پشت صفحه‌نمایش ایجاد شوند

دارند نیز بیشتر است: ساده بگویم، تعامل رو‌ در ‌رو سازوکاری بی‌رقیب برای فهم نیات دیگران است».

فناوری‌های جدید چقدر می‌توانند جانشین خوبی برای تعامل‌های رو‌ ‌در ‌رو باشند؟ هولمز تصدیق می‌کند که نوشتن، تماس صوتی یا تماس تصویری در بسیاری از رابطه‌ها اغلب خوب عمل می‌کنند، اما تأکید می‌کند که برای رسیدن به بالاترین سطح اعتماد و پیوند اجتماعی افراد باید جسماً با هم ملاقات کنند. هولمز به نقل از جامعه‌شناسی در دانشگاه پنسیلوانیا به نام رندال کالینز شرح می‌دهد که افراد مایل‌اند به صورت جسمانی نزد دیگران حضور پیدا کنند تا انرژی عاطفی، نوعی احساس اعتماد به نفس، سرخوشی، قدرت، اشتیاق، و ابتکار عمل»، ایجاد کنند. ارتباط از طریق ایمیل یا اینترنت موجب می‌شود فهم زبان بدن طرف مقابل دشوار گردد یا درک اتفاقات پس‌زمینه‌ای که برای طرف مقابل در پشت دوربین کامپیوتر رخ می‌دهد سخت بشود. ارتباط از فاصله دور آن پیوند جسمانی و عاطفی» را که در حضور مشترک دیده می‌شود تأمین نمی‌کند.

می‌توانیم برخی یافته‌های عصب‌شناسی اجتماعی در نظریۀ روابط بین‌الملل را به نظریۀ تعلیم و تربیت نیز تسری دهیم. قرار دادن کودکان در برابر صفحه‌نمایش به آنان امکان می‌دهد به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، در سراسر جهان با کسانی آشنا شوند، بازی کنند، مطالعه کنند، خرید کنند و غیره، کارهایی که در غیر این صورت امکان‌پذیر نیستند. اما اگر یادگیری را یک آئین برقراری تعامل» در نظر بگیریم، آنگاه در یادگیری مبتنی بر صفحه‌نمایش انرژی عاطفی کمتری در مقایسه با حضور جسمانی در مکان واحد با دیگر آموزگاران و دانش‌آموزان ایجاد خواهد شد. دانش‌آموزانی که به صفحه‌نمایش نگاه می‌کنند نسبت به آموزگاران یا دانش‌آموزان دیگر به همان اندازه اعتماد نخواهند داشت و نگران آنان نخواهند بود. درست است که افراد از پشت کامپیوتر و وقتی دیده نمی‌شوند خیلی راحت‌تر می‌توانند فکرشان را بیان کنند، اما این یعنی احتمالاً بی‌خیال‌تر و پرخاشگرتر هم خواهند بود. افراد در اجتماعاتِ آموزشی آنلاین به اندازۀ یک اجتماع حضوری سرمایه‌گذاری نمی‌کنند.

آن رفت‌وبرگشت‌های عاطفی‌ای که در مزرعه وجود دارد، همگام شدن با آن ضرباهنگ و ایجاد پیوند با افراد دیگر نمی‌توانند پشت صفحه‌نمایش ایجاد شوند. آموزگاران باید در نظر داشته باشند که چطور می‌توانند چنین فرصت‌هایی را برای تعداد بیشتری از دانش‌آموزان فراهم آورند، از جمله آنانی که والدینشان وقت یا بودجۀ کافی ندارند که خودشان به چنین سفرهایی بروند.

رسانه‌های دیجیتال، حتی وقتی به نحو مناسب استفاده شوند، می‌توانند روند آموزش و حیات اجتماعی بسیاری از جوانان را بدتر کنند. رسانه‌های دیجیتال در بهترین حالت مجموعه‌ای از مزایا و معایب هستند، و بسیاری از افراد جوان ترجیح می‌دهند وقت کمتری را پشت صفحه‌نمایش سپری کنند. اکثر ما تا حدی به این امر واقف‌ایم. وقتی مدارس خصوصی تبلیغ می‌کنند، تصاویر این تبلیغ‌ها اغلب از کودکانی است که مشغول فعالیت بدنی هستند یا مشغول بازی با گروهی از دوستان خودند. کسانی که می‌گویند کودکان باید وقت بیشتری را پشت صفحات نمایش بگذرانند در واقع با عقل سلیم، فلسفه و علم می‌جنگند.

یک پاسخ معقول به این حرف این است که بسیاری از جوانان از بودن پشت صفحه‌نمایش لذت می‌برند، و با بودن روی شبکۀ اینترنت کارآمدی خود را افزایش می‌دهند. این ادعایی است که در گزارش حقوق کودکان در عصر دیجیتال» (۲۰۱۴) بیان شده است؛ این گزارش را گروهی از پژوهشگران استرالیایی با همکاری بنیاد کودکان سازمان ملل (یونیسف) انجام داده‌اند. پژوهشگران با کودکانی از سرتاسر جهان مصاحبه کرده‌اند و با استفاده از کلمات و مثال‌های آنان چنین جمع‌بندی کرده‌اند: با شنیدن احساسات کودکانی از هشت کشور مختلف به این نتیجۀ شفاف و 

صفحات نمایش چشمۀ زندگانی بسیاری از تجربه‌های آموزشی را خشکانده‌اند، تجربه‌هایی که با گوشت و پوست خیلی بهتر به دست می‌آیند

مهم می‌رسیم: لازم است گام‌هایی ضروری برداریم تا تضمین شود که همۀ کودکان می‌توانند از فرصت‌های دسترسی دیجیتال بهره ببرند».

این گزارش شرح می‌دهد که کودکان از صرف وقت در رسانه‌های دیجیتال در واقع چه منافعی می‌برند. کودکان می‌توانند به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، خدماتی که می‌خواهند زودتر به دستشان می‌رسد، خودشان را بات و هنرمند عرضه می‌کنند، تفریح می‌کنند، و دوستی‌هایی با افراد دیگر در سرتاسر جهان می‌سازند. گزارش بر خطرات رسانه‌های دیجیتال صحه می‌گذارد، از جمله این که کودکان در معرض تصاویر خشن و وگرافی قرار می‌گیرند، ممکن است در استفاده از این وسایل افراط کنند، و مسائل حریم شخصی نیز در میان است. اما همچنین گفته می‌شود که بر روایت مخاطرات» بیش از حد تأکید شده است. اگر کودکان و مراقبت‌کنندگان از آنان مسئولیت‌پذیر باشند، آنگاه به احتمال زیاد از منافع دسترسی آنلاین بهره‌مند خواهند شد.

با این حال، در مؤخره‌ای توجه‌برانگیز، این گزارش حرف‌های کودکان را از سرتاسر جهان در پاسخ به این پرسش آورده است که اگر رسانه‌های دیجیتال نبودند چه اتفاقی می‌افتاد؟ بعضی از پاسخ‌ها از نوجوانانی از کشورهای مختلف بدین قرار است: وقت بیشتری را بیرون سپری می‌کردم، به جای تلویزیون دیدن یا گوشی همراهم یا هر چیزی، کارهای مفیدتری برای انجام دادن پیدا می‌کردم» (استرالیا). اگر هیچ رسانۀ دیجیتالی نداشتم، احتمالاً کتاب داستان می‌خواندم» (تایلند). مشکلی ایجاد نمی‌کرد. بالاخره سیم ما که به رسانه‌های دیجیتال وصل نیست. رسانه‌های دیجیتال ما را کنترل نمی‌کنند» (ترکیه). افراد می‌توانند با اعتماد به نفس بیشتری با دیگران چهره به چهره و نه از طریق اینترنت صحبت کنند، در واقع می‌توانند با آن‌ها گفتگو داشته باشند» (استرالیا). افراد یاد می‌گیرند که با چیزهای دیگر زندگی را سپری کنند، از راه‌های دیگر بهره ببرند» (برزیل). اولش عادت کردن به آن سخت است، اما چون هیچ کس آن را ندارد، همه به شرایط جدید عادت می‌کنند. بهتر هم می‌شود، چون همه می‌توانند بیشتر حرف بزنند، برای دوستی‌هایشان بیشتر کار کنند» (استرالیا).

اگر حرکت به سمت یادگیری دیجیتال ادامه یابد، کودکان وقت بیشتری را، اگر نگوییم بیشتر وقتشان را، در مقابل صفحات نمایش سپری خواهند کرد. قبل از این که به مدرسه بروند از اپلیکیشن‌ها استفاده خواهند کرد، روزهای خود را در مقابل کامپیوترها خواهند گذراند، مشقشان را آنلاین انجام می‌دهند، و بعد هم خودشان را با رسانه‌های دیجیتال سرگرم خواهند کرد. کودکان در حال از دست دادن فرصت تجربۀ جهان با تمام غنای آن هستند. تمامیت یک مزرعه بسیار فراتر از آن چیزی است که پیکسل‌ها و اسپیکرها می‌توانند منتقل کنند. صفحات نمایش چشمۀ زندگانی بسیاری از تجربه‌های آموزشی را خشکانده‌اند، تجربه‌هایی که با گوشت و پوست خیلی بهتر به دست می‌آیند. این خیزش به سمت یادگیری مبتنی بر صفحه نمایش تنها در صورتی ناگزیر خواهد شد که آدمیان برای متوقف ساختنش هیچ اقدامی نکنند. پس بیایید آن را متوقف کنیم.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را نیکولاس تامپیو نوشته است و در تاریخ ۲ اوت ۲۰۱۸ و با عنوان 

Look up from your screen» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. 

•• نیکولاس تامپیو (Nicholas Tampio) دانشیار علوم ی در دانشگاه فوردهام نیویورک است. او نویسندۀ دو کتاب شجاعت کانتی (Kantian Courage) و پندارۀ ی دلوز (Deleuze’s Political Vision) است. هستۀ مشترک: استانداردهای آموزش ملی و تهدید دموکراسی (Common Core: National Education Standards and the Threat to Democracy) آخرین کتابی است که از او منتشر شده است.

[۱] personal learning
[۲] XQ: Super School
[۳] intentional arc



شوهر اینستاگرامی کسی است که از یک شاخ اینستاگرام عکس می‌گیرد. ماجرا را ساده نگیرید، چرا که حرف از چندین ساعت عکس‌گرفتن در روز است. زندگی با چهره‌های پرطرفدار اینستاگرامی می‌تواند به جهنمی دردناک تبدیل شود چون مداوماً باید در جستجوی زاویه یا موقعیتی برای عکس‌گرفتن باشید و این پروژه تمام نمی‌شود. توی خانه، وقت سفر، طی تعطیلات، همه‌جا و همه‌وقت. ولی نکتۀ دیگری هم هست که شاید شرایط را خوشایندتر کند: کنار همسرتان هستید و پول درمی‌آورید.


اوایل این هفته، کریسی تیگن ویدئویی در اینستاگرام منتشر کرد؛ او در این ویدئو در ساحلی ژست‌های هنری می‌گیرد و همسرش از زاویه‌های مختلف و موقعیت‌های متنوع از او عکس می‌اندازد.

او در توضیح عکس نوشت: ممنون که همیشه در تحقق رؤیاهای اینستاگرامی‌ام همراهم هستی. این قطار به خاطر تو (و گوشی تو) است که حرکت می‌کند. تو همان ریلی هستی که پایۀ کار است. راهی هموار به امید و هزاران لایک و محتوایی برگزیده. کارت بسیار ارزشمند است. هیچ وقت حضورت برایم عادی نخواهد شد، شاهزادۀ من».

ادامه مطلب


دهکدۀ جهانی مارشال مک‌لوهان
مارشال مک‌لوهان، استاد ادبیات دانشگاه تورنتو، بدون آنکه کسی بداند چرا، معروف‌ترین چهرۀ علم ارتباطات است. او که مسیحیِ مؤمنی بود، معمولاً تصویری ویران‌شهری از آیندۀ ارتباطات تصویر می‌کرد. دهکده‌ای جهانی که هیچکس در آن خوشبخت نبود. مقاله‌ای جدید با استناد به حرف‌هایی منتشرنشده از او، معتقد است که مک‌لوهان عمدۀ دیدگاه‌های خود را از عارفی مسیحی وام گرفته بود که هیچ‌وقت نخواست نامی از او ببرد.

 

پیتر فوئرهرد، 

جی‌استور دیلی — نظریه‌پردازان علوم ارتباطات معمولاً بخت آن را نمی‌یابند که سلبریتی یا ستاره‌ای بین‌المللی باشند، ولی یک استثنای بسیار مهم وجود دارد. نام مارشال مک‌لوهان، استاد دانشگاه و مؤلف کانادایی، از دهۀ ۱۹۶۰ تا زمان مرگش در سال ۱۹۸۰ به شکل غیرمنتظره‌ای وارد گفت‌وگوهای جمعی شد و مک‌لوهان شهرتی همگانی پیدا کرد.

مک‌لوهان زادۀ بیست‌ویکم جولای ۱۹۱۱ بود و در سال ۱۹۳۷ به کلیسای کاتولیک رم گروید. پس از تحصیل در دانشگاه کمبریج، در دانشگاه تورنتو مشغول به تدریس شد و در آن‌جا به بررسی دنیای ارتباطات مدرن در دورۀ پس از جنگ جهانی دوم روی آورد. مک‌لوهان مبهوت زندگی فرزندان خودش بود؛ او فهمید فرزندانش فرهنگِ چاپ را که خودش در دل آن پرورش یافته بود، پشت سر گذاشته‌اند. شیوه‌هایی که فرزندانش به تماشای تلویزیون نوظهور می‌پرداختند، به رادیو گوش می‌دادند، مطالعه می‌کردند و چند کار را با هم انجام می‌دادند، مک‌لوهان را مجذوب خود کرده بود.

اصلی‌ترین مفهوم مک‌لوهان این بود که هر رسانۀ ارتباطی جدید کل بینش و چشم‌انداز کاربران خود را دگرگون می‌کند. مک‌لوهان شاهد این بود که رسانۀ نوپدید تلویزیون جهان را به سوی چیزی پیش می‌بَرد که آن را دهکدۀ جهانی می‌نامید و در این مسیر گروه‌های نژادی و فرقه‌ایِ جدا افتاده را تجزیه می‌کند و به روایت‌های تازه‌ای شکل می‌دهد که بین همۀ مردم مشترک است و این مردم به شیوه‌هایی از شنیدن و تجربه‌کردن داستان‌ها باز می‌گردند که پیش از صنعت چاپ رواج داشته است.

این مفهوم‌ها در میانه‌های دهۀ ۱۹۶۰ با سروصدای زیاد وارد ایالات متحدۀ آمریکا شد. گفته می‌شد نظریه‌های مک‌لوهان شکاف نسلی را توضیح می‌دهد. بنگاه‌های تجاری مبالغ کلانی به مک‌لوهان می‌پرداختند تا برای مدیرانشان دربارۀ مدل کسب‌وکارشان سخنرانی کند (مک‌لوهان معمولاً به آن‌ها می‌گفت که به هیچ وجه نمی‌دانند مشغول چه کاری هستند). چندین مجله و مقالۀ رومه به‌طور ویژه به او پرداختند. روشنفکران (و روشنفکرانِ آینده) جمله‌های مشهوری از مک‌لوهان، از قبیل رسانه همان پیام است»، را برای همدیگر تکرار می‌کردند. او حتی در فیلم آنی هال»، کمدی رمانتیکی به کارگردانی وودی آلن در سال ۱۹۷۷، حضور کوتاهی داشت و به طرح

بنگاه‌های تجاری مبالغ کلانی به مک‌لوهان می‌پرداختند تا برای مدیرانشان دربارۀ مدل کسب‌وکارشان سخنرانی کند
نظریاتش پرداخت.

اما به عقیدۀ تام ولف، نویسندۀ مقالۀ جهان جدید مک‌لوهان»۱، بخشی از مک‌لوهانیسم از چشم عموم پنهان مانده است. مک‌لوهان در جمعی خصوصی گفته بود بسیاری از نظریاتش را وام‌دار تیلار دو شاردن۲، عارف، دانشمند و الهی‌دان یسوعی، بوده است. از نگاه مک‌لوهان نظریه‌های تیلار دو شاردن به عصری اشاره داشت که در آن همۀ مردم جزئی از بدن مسیح شده‌اند و پیشرفت‌های فناورانه کلی یکپارچه پدید آورده است. تیلار دو شاردن که در سال ۱۹۵۵ درگذشت، به خاطر آموزه‌هایی شهرت داشت که در آن‌ها تکامل داروینی دشمن ایمان مذهبی نبود، بلکه نشانه‌ای از طرح بزرگ خداوند بود برای این‌که بشریت به کمال برسد.

مک‌لوهان این اثرپذیری را از نوشته‌ها و سخنرانی‌های عمومی پنهان نگه می‌داشت. ولف می‌گوید انگیزۀ مک‌لوهان برای این کار اجتناب از جنگ‌وجدل‌های مداومی بود که تیلار با اولیای کلیسای کاتولیک داشت، کسانی که دیدگاه‌های تیلار دو شاردن را مغایر ایمان به خداوند می‌دانستند و می‌کوشیدند صدای او را خاموش کنند. شاید هم از آن‌جا که مک‌‌لوهان در دانشگاهی کاتولیک مشغول به تدریس بود، در این مورد سکوت اختیار کرده بود تا موقعیت شغلی‌اش به خطر نیفتد.

از سوی دیگر مک‌لوهان می‌دید که اشاره به عارفی یسوعی می‌تواند کارش را با مخاطبان سکولار به بن‌بست بکشاند، مخاطبانی که لابد نسبت به سرایت دیدگاهی مذهبی به قلمروی نظریۀ ارتباطات بدگمان می‌بودند.

در هر صورت مک‌لوهان از موقعیت مرشدگونۀ خود راضی بود و به‌طور منظم به نظریه‌های او استناد می‌شد و طبقۀ روشنفکر جهان در آثارش تعمق می‌کردند. پدیدآورندگان فناوری نوظهور اینترنت در دهه‌ی ۱۹۹۰ نظریه‌های مک‌لوهان را به کار گرفتند. مخترعانی که در ایده‌های او این بصیرت را تشخیص دادند که رسانۀ خودشان [اینترنت] چگونه دارد جهان را دگرگون می‌کند. سال‌‌ها پس از مرگ مک‌لوهان، عکس او هنوز زینت‌بخش صفحات مجلۀ وایرد۳، انجیل چاپی عصر اینترنت، است؛ نوعی قدردانی از استاد ادبیات ناشناسی که شیوه و نوع نگاه جهان و جهانیان را به ارتباطات دگرگون کرد. به قول تام ولف، همانند اندیشه‌های فروید و آینشتین، نمی‌توان در اثرگذاری اندیشه‌های مک‌لوهان گزافه‌گویی کرد.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را پیتر فوئرهرد نوشته است و در تاریخ ۱۵ ژوئن ۲۰۱۸ با عنوان 

The Mystical Side of Marshall McLuhan» در وب‌سایت جی.‌استور دیلی منتشر شده است. وب‌سایت 

ترجمان آن را در تاریخ ۵ آذر ۱۳۹۷ با عنوان 

مرشد عرفانی مارشال مک‌لوهان» و ترجمۀ حسین رحمانی منتشر کرده است.
•• پیتر فوئرهرد (Peter Feuerherd) استاد ارتباطات دانشگاه سنت‌جان در نیویورک است که برای نشنال کاتولیک ریپورتر می‌نویسد.

[۱] McLuhan’s New World By: Thomas Wolfe, The Wilson Quarterly (1976-), Vol. 28, No. 2 (Spring, 2004), pp. 18-25
[۲] Teilhard de Chardin
[۳] Wired


از تیلور سوئیفت تا داعش آن‌ها را به شیوه‌ای یکسان به کار می‌گیرند، چه درسی در این مسئله وجود دارد؟

بسیاری از پروژه‌هایی که ابتدا به منظور اهدافی نظامی راه‌اندازی شده بودند، بعدها برای کسب درآمد نیز به کار گرفته شدند، از پودر پنیر بگیرید تا جی.پی.اس. اما شبکه‌های اجتماعی گویا مسیر برعکس را طی کرده‌اند. پلتفرم‌هایی که از اساس برای کسب سود طراحی شده‌ بودند، حالا به بخشی جدایی‌ناپذیر از هر اقدام ی و نظامی تبدیل شده‌اند. وضعیتی که به تعبیر نویسندگان کتابی جدید باعث شده است کل جهان به میدان نبردی دائمی تبدیل شود.


گفت‌وگوی شان ایلینگ با پیتر سینگر، 

ووکس — ما در دنیای بات‌ها و ترول‌های اینترنتی و فیدهای خبری گلچین‌شده زندگی می‌کنیم، دنیایی که در آن واقعیت در دسترس همگان است.

کتاب جدید لایک‌جنگ: جنگ‌افزار‌شدن شبکه‌های اجتماعی۱ به واکاوی این پرسش می‌پردازد که شبکه‌های اجتماعی چگونه فرهنگ ما را متحول و قواعد قدیمی ت و حتی جنگ را وارونه می‌کنند. نویسندگان کتاب، پیتر دبلیو. سینگر و امرسون بروکینگ، می‌خواهند نشان دهند که تمایز متعارف بین سرگرمی و ت، جنگ و صلح و حتی غیرنظامی و نظامی رفته‌رفته در حال ناپدید شدن است.

نگارندگان ادعا می‌کنند که اکنون شبکه‌های اجتماعی محلی برای کشمکش جهانی اطلاعات است که میلیون‌ها انسان از ده‌ها کشور دنیا بر روی پلتفرم‌های گوناگون برپا می‌کنند. شبکه‌های اجتماعی روش فکری ما، نحوۀ کسب اطلاعات و چگونگی درک ما از دنیای اطراف‌مان را تغییر می‌دهند و چیزی به‌نام میدان نبردِ»۲ جهانی ایجاد کرده‌اند که در آن ستاره‌های پاپ مانند تیلور سوئیفت و گروه‌های تروریستی مثل داعش برای مبارزۀ آنلاین بر سر جلب توجه ما از تاکتیک‌های یکسانی استفاده می‌کنند.

با سینگر، کارشناسی برجسته در مسائل امنیتی قرن بیست‌ویکم، مصاحبه‌ای انجام دادم دربارۀ پیامدهای این تغییرات و اینکه چرا شرکت‌های فناوری تاکنون مسئولیت پلتفرم‌های ساختۀ خودشان را نپذیرفته‌اند.

متن این مصاحبه با اندکی ویرایش در زیر می‌آید.

شان ایلینگ: شبکه‌های اجتماعی با ما چه می‌کند؟

پیتر دبلیو. سینگر: شبکه‌های اجتماعی همزمان ما را به هم متصل و از هم جدا کرده‌اند. خواه بحث از زندگی شخصی‌مان باشد یا ت یا جنگ، دیگر در‌بانی در کار نیست؛ همۀ ما می‌توانیم اطلاعاتی به دست آوریم و آن را به اشتراک بگذاریم. بنابراین در مقایسه با گذشته، بیشتر صاحب اختیار و قدرت شده‌ایم.

اما این از طرفی هم بدین معنی است که ما پیوسته به هزار سمت‌و‌سوی مختلف کشیده می‌شویم و معمولاً از مهم‌ترین مسائل دور می‌مانیم و ممکن است آلت دست دیگران شویم، چون همۀ این اطلاعات روی چند پلتفرم عظیم تلنبار می‌شود که بیش از هر کار دیگر برای پول‌‌درآوردن طراحی شده‌اند. درواقع حاصل کار بسیار شبیه نوعی میدان نبرد برای جلب توجه و کنترل دیگران است.

ایلینگ: شما خیلی تعمدی از عبارت میدان نبرد» استفاده می‌کنید و بیشتر صفحات کتاب شما به این موضوع اختصاص دارد که شبکه‌های اجتماعی چگونه به سلاح جنگی تبدیل شده است. آیا این جنگ‌افزار اکنون ارزان‌ترین و مؤثرترین سلاح است؟

سینگر: اینترنت در آغاز جایی بود برای اشتراک زمان کامپیوتری بین دانشمندان، سپس به‌سرعت به رسانه‌ای اجتماعی تغییر کاربری داد. اما اینترنت با خلق چنین ابزاری برای ارتباط انبوه، تبدیل شد به سیستم عصبی همه‌چیز، از تجارت گرفته تا اخبار و مثل هرچیز دیگر به نوعی جنگ‌افزار بدل شد.

این ابزار خیلی زود مورد استفادۀ همه قرار می‌گیرد، از گروه‌های تروریستی گرفته تا هواداران آنلاینِ خوانندگانی محبوب مثل کانیه وست و تیلور سوئیفت و همۀ این افراد آن را راهی برای دستیابی به اهداف خود می‌دانند. اینترنت خواه برای به‌کارگیری و تغییر محاوره یا داستان به‌نفع خود افراد یا برای جمع‌آوری اطلاعات محرمانه به‌منظور استفاده در هدایت عملیات فیزیکی به کار رود، ابزاری فوق‌العاده ارزان و پرکاربرد است. و صرف‌نظر از اینکه کاربرش کیست، دراصل از قواعدی یکسان تبعیت می‌کند.

آیا اینترنت مؤثرترین یا قوی‌ترین سلاح است؟ در برخی موارد مسلماً این‌گونه

تمایز متعارف بین سرگرمی و ت، جنگ و صلح و حتی غیرنظامی و نظامی رفته‌رفته در حال ناپدید شدن است

بوده است. برخی کشورها از آن برای رسیدن به اهداف سنتی جنگ استفاده کرده‌اند بی‌آنکه گلوله‌ای شلیک کرده باشند. و کشورهایی مثل روسیه، متفاوت‌تر از کشورهایی مثل آمریکا از آن بهره می‌گیرند. و به‌همین دلیل روسیه در چند سال اخیر در پیشبرد منافع خود بسیار موفق بوده است.

ایلینگ: آیا روسیه در این بازی سایبری بهترین است؟

سینگر: مطمئناً الان روس‌ها در صدر قرار دارند اما تنها نیستند. در این فضا صدرنشین بزرگ دیگری به‌نام داعش را می‌بینیم. تسلط آن‌ها بر شبکه‌های اجتماعی در صعودشان به صدر جدولِ بازی تروریسم و پشت‌سرگذاشتن القاعده و گروه‌های دیگر نقشی اساسی داشت. مردم با دیدن داعش با خود می‌گویند چطور گروهی با جهان‌بینی قرن‌هفتمی توانست اینقدر مشهور شود. پاسخ این است که آن‌ها در استفاده از فناوری قرن‌بیستمی بسیار ماهر بودند.

وقتی داعشی‌ها تصمیم گرفتند در ژوئن ۲۰۱۴ به موصل حمله کنند، چه کار کردند؟ آن‌ها این تصمیم را با یک هشتگ اعلام کردند. آن‌ها مثل روسیه قواعد بازی را فهمیده بودند، ازجمله اینکه: دنیا در حال تماشاست و نمی‌توانید چیزی را پنهان کنید، پس باید واقعیت را بپذیرید و از شبکه‌های اجتماعی برای تبدیل پیام خودتان به پویشی فراگیر استفاده کنید.

ایلینگ: فکر نمی‌کنم جامعۀ ما بتواند خود را به‌موقع با این تغییرات تکنولوژیک سازگار کند؛ یعنی این تحولات آنقدر جلوتر از قوانین و فرهنگ و نهادهای ما حرکت می‌کنند که در اصل ما را گروگان خود کرده‌اند.

سینگر: نمی‌دانم باید از واژۀ گروگان» استفاده کنم یا نه، اما قطعاً مشکلی داریم. همۀ این اتفاقات در حدود ۱۰سال اخیر رخ داده است و امروز مردم با یک میدان نبردِ جدید روبه‌رو شده‌اند که درک و پذیرش آن برایشان بسیار دشوار است.

ما در کتابمان با یکی از کارشناسان مطرح مبارزات ی دربارۀ انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا مصاحبه کرده‌ایم. او می‌گوید که چطور طبق همۀ قواعد شناخته‌شده، اصولاً ترامپ نباید برنده می‌شد. تعداد رقبا بیش‌ازاندازه بود، رومه‌ها از او حمایت نمی‌کردند، پویش او تقریباً هیچ دفتری نداشت، تبلیغات تلویزیونی کمتری داشت و مواردی از این قبیل. اما همۀ این‌ها قواعدی قدیمی‌اند و در عصر اینترنت دیگر جواب نمی‌دهند.


بنابراین به قواعد جدیدی نیاز داریم و این دربارۀ تک‌تک ما نیز صدق می‌کند. چون اگر همۀ راه‌هایی را که شبکه‌های اجتماعی و اینترنت برای پرت‌کردن حواس و کنترل شما به کار می‌گیرند نشناسید، هدفی آسیب‌پذیر خواهید شد. وقتی وارد اینترنت می‌شوید، پیوسته آماج حملۀ افرادی خواهید بود که به دنبال پول درآوردن از توجه شما، خشم شما یا هرچیز ممکن دیگر هستند.

در سال ۲۰۱۶ سراسر کشور غافلگیر شد و به‌همین دلیل روسیه توانست در جامعۀ ما چنان آشوبی ایجاد کند. اگر تشخیص ندهیم که جهان چقدر عوض شده است، نمی‌توانیم از خودمان محافظت کنیم. چرا که جهان تغییر کرده است و با سرعت بیشتر و بیشتری به تغییر خود ادامه خواهد داد.

ایلینگ: شما در کتاب از عبارت ماشین ناواقعیت۳» برای توصیف کارکرد اساسی شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌کنید. آیا امروزه فایدۀ ی شبکه‌های اجتماعی این است؟ ساخت واقعیت؟

سینگر: می‌توانید از شبکه‌های اجتماعی برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنید، هر هدفی که باشد. و این هدف برای خیلی از گروه‌ها خلق واقعیتی جدید است، چون مخاطبِ هدفْ درک خود را از جهان -نه فقط اخبار، بلکه تصویری که از دنیا می‌سازد- از دریچۀ شبکه‌های اجتماعی می‌گیرد.

بنابراین از بسیاری لحاظ این گفتۀ قدیمی در ذهن متبادر می‌شود که نمی‌توانید واقعیت‌های خودتان را داشته باشید. درواقع، اکنون می‌توانید واقعیت‌های خودتان را داشته باشید و نکتۀ هولناک در این میان آن است که همۀ عوامل پیش‌برندۀ شبکه‌های اجتماعی از جلمه الگوریتم‌ها و بازار، به این نوع تفکر پاداش می‌دهند. بنابراین همۀ کاربران شبکه‌های اجتماعی از امکانات آن به‌نفع اهداف خود استفاده خواهند کرد، خواه این کاربران افرادی باشند شهرت‌طلب یا

شبکه‌های اجتماعی همزمان ما را به هم متصل و از هم جدا کرده‌اند

شرکت‌ها یا گروه‌های تروریستی یا رسانه‌های خبری حامی جریانی خاص.

ایلینگ: نکتۀ عجیب دربارۀ شبکه‌های اجتماعی این است که از یک‌ طرف همه‌چیز را درحد تئاتر تقلیل داده‌اند، تئاتری که در آن همه‌چیز نمایش و برندسازی است و از طرفی هم مخاطرات را افزایش داده و گسترش خشونت عملی و هرج‌ومرج در دنیا را آسان‌تر کرده‌اند. من فکر نمی‌کنم به این زودی چاره‌ای برای عبور از این تنش پیدا کنیم.

سینگر: یکی از چالش‌های کتاب ما این بود که می‌خواستیم دوگانگی مد نظر شما را حل کنیم. سعی کردیم آن را پر کنیم از حس‌ها و شخصیت‌هایی که واقعاً ترسناکند، مانند خوانندۀ رپ ناموفقی که در اینترنت افراط‌گرا شده و یکی از سربازگیران ارشد داعش می‌شود؛ اما جنبۀ خوب زندگی آنلاین را نیز نشان داده‌ایم، مثلاً یک زن مسلمان آمریکایی که گروهی ایجاد کرد و به‌طنز اسم آن را ارتش دامبلدور [برگرفته از مجموعه داستان‌های هری پاتر] گذاشت. در این گروه نوجوان‌ها به‌صورت آنلاین با استفاده از تاکتیک‌ها و زبان مختص خود به دنبال افراط‌گرایان می‌گردند؛ و صادقانه باید گفت که کارشان را بهتر از وزارت خارجه انجام می‌دهند.

بخش دوم حرف‌ شما مربوط می‌شود به اینکه چرا شرکت‌های فناوری چنین دوران سختی داشته‌اند. از بسیاری جهات مثل این است که به‌خاطر اتفاقی که برای بچه‌هایشان افتاده باشد، چند مرحله دچار غم و غصه می‌شوند. آن‌ها پلتفرم‌هایی خلق کرده‌اند که عملاً کنترلش را از دست داده‌اند و اکنون با پیامدهای آن دست به گریبان شده‌اند. اما تناقضات همچنان پابرجاست و مطمئن نیستم واقعیت‌ها را صادقانه خواهند پذیرفت یا نه.

ایلینگ: می‌توانید برای روشن شدن منظورتان مثالی بیاورید؟

سینگر: مارک زاکربرگ مؤسس فیسبوک را در نظر بگیرید. درست بعد از انتخابات ۲۰۱۶، او همچنان اصرار داشت که اطلاعات غلط نمی‌توانسته بر روند انتخابات تأثیر داشته باشد؛ حرف‌هایی از این دست می‌زد و درعین‌حال به کارزارهای ی می‌گفت که اگر می‌خواهید پول‌های خود را برای اثرگذاری بر آرای مردم خرج کنید، فیسبوک بهترین جاست. پس هنوز نوعی انکارگرایی در شرکت‌های فناوری وجود دارد.

می‌بینیم که در موقعیت عجیب‌وغریبی قرار داریم که در آن تعداد انگشت‌شماری خورۀ فناوری درواقع از قدرتمندترین بازیگران جنگ و ت‌اند، چون پلتفرم‌هایی را کنترل می‌کنند که عملاً تعیین‌کنندۀ قواعد بازی جدید است. ابتدای کار، هرگز قرار نبود آن‌ها در این نقش ظاهر شوند و علاقۀ خاصی هم به جنگ و ت ندارند اما طوری تعیین‌کنندۀ بازی شدند که پیشتر قابل تصور نبود.

ایلینگ: من اخیراً با اریک واینستین، ریاضیدان و مدیرعامل شرکت سرمایه‌گذاری پیتر تیل، مصاحبه‌ای انجام دادم. به‌باور او فناوری که فرزند کاپیتالیسم است شاید درنهایت نابودکنندۀ آن باشد. به‌نظر شما می‌توانیم همین حرف را دربارۀ اینترنت و لیبرال دموکراسی هم بزنیم؟

سینگر: پرسش خوبی است. ما در یک نظام حکومتی زندگی می‌کنیم که فرزند و زاییدۀ عصر روشنگری است، دورانی که به‌لطف اختراع ماشینِ چاپ ممکن شد. اما حالا می‌فهمیم که رسیدن به پای تغییر و تحولاتْ روزبه‌روز دشوارتر می‌شود، تغییراتی که نه‌فقط در اصول ی ما بلکه در ایستم گستردۀ اطلاعاتی ما نیز رخ می‌دهد. 

اما باید به یاد داشته باشیم که این پدیده شمشیری دولبه است. چون درمقابلِ نمونه‌های بدِ استفاده از شبکه‌های اجتماعی به‌عنوان ابزاری برای جنگ و تضعیف دموکراسی‌، نمونه‌های خوبی داریم که نشان می‌دهد این پدیده منجر شده است به افزایش مشارکت شهروندان، آنهم در سطحی که از آتن باستان تا امروز بی‌سابقه است.

دولت‌های محلی با روش‌هایی نو و خلاقانه از شبکه‌های اجتماعی برای ترغیب شهروندان به مشارکت استفاده می‌کنند و برخی دولت‌های ملی مانند سوئیس و استرالیا نیز از آن 

دنیا در حال تماشاست و نمی‌توانید چیزی را پنهان کنید، پس باید واقعیت را بپذیرید و از شبکه‌های اجتماعی برای تبدیل پیام خودتان به پویشی فراگیر استفاده کنید

به‌شیوه‌هایی جالب بهره‌برداری می‌کنند. و همین چند سال پیش بود که شبکه‌های اجتماعی را الهام‌بخش خیزش‌های بهار عربی معرفی کردند.

مهم این است که این فناوری‌ها‌ در اینجا ماندنی است، بنابراین مجبوریم خود را با آن‌ها وفق دهیم و یاد بگیریم چگونه با آن‌ها زندگی کنیم. باید برای همه‌چیز از رأی‌دادن گرفته تا تجارت و شهروندی رویکردهایی قرن‌بیستمی در پیش بگیریم و نیز باید دربرابر حملات بیرونی از خود دفاع کنیم. درواقع چارۀ دیگری نداریم.

ایلینگ: شما در آخر کتاب خواهشی از غول‌های فناوری مثل توییتر و فیسبوک دارید و از آن‌ها درخواست می‌کنید در نظارت بر پلتفرم‌های خود بهتر عمل کنند. اما این کار به نظر من واقع‌گرایانه نیست، چون کلیت مدل کسب‌وکار آن‌ها بر تبدیل کاربران به محصولاتی برای تبلیغات‌چی‌ها استوار است و این همیشه بر هرگونه تعهد آن‌ها در قبال هنجارهای دموکراتیک یا گفتمان مدنی برتری خواهد داشت.

آیا واقعاً باور دارید که آن‌ها ارادۀ چنین تغییری را دارند، ولو این کار به قیمت ازدست‌دادن سودشان تمام شود؟

سینگر: بخش آخر نوعی هشدار است، چون فکر می‌کنم این شرکت‌ها کم‌کم از خود می‌پرسند اینکه اجازه می‌دهند مشتریانشان آماج حمله باشند درعمل برای سودشان خوب خواهد بود یا نه. درنهایت این شرکت‌ها نمی‌توانند از کشیده‌شدن به مسائل ت و جنگ و پروپاگاندا فرار کنند، چون پلتفرم‌هایشان برای همین کار استفاده می‌شود. درگیر ماجرا شدن به این صورت در خونشان نیست، ولی بالاخره به اینجا رسیده‌اند و می‌دانند که اگر با چنین مشکلاتی کنار نیایند بالاخره دولت‌ها مداخله خواهند کرد.

کاری که نمی‌توانند انجام دهند و البته کاری که در گذشته انجام داده‌اند این است که فرض کنند فناوری به‌طریقی مسائل ی ما را حل خواهد کرد. آن‌ها سالیان متمادی در این چرخه گرفتار شده‌اند، چرخه‌ای که معلوم است کارساز نیست. آن‌ها باید بدانند که این پلتفرم‌ها صرفاً تشکیلاتی انتفاعی نیست؛ بلکه سیستم عصبی زندگی شخصی، شغلی و ی ما نیز هست و مسئولیت دارند با آن‌ها رفتاری درخور داشته باشد.

بنابراین درخواست ما در این کتاب کاملاً منطقی است. اشکالی ندارد اگر محصولی، مثلاً یک نرم‌افزار رتبه‌بندی رستوران، را به‌صورت آزمایشی در دنیا منتشر کنیم تا ببینیم چه اتفاقی می‌افتد، اما موضوع وقتی مشکل‌ساز می‌شود که محصول موردنظر چیزی باشد که دنیا به آن وابسته است و احتمال کاربردش در جرم و جنایت و جنگ و خشونت می‌رود. شرکت‌ها باید همان اقدامی را انجام دهند که معمولاً ارتش انجام می‌دهد، یعنی پیشاپیش سناریویی را درقالب مانور نظامی شبیه‌سازی و همۀ اتفاقات بد و محتمل را پیش‌بینی می‌کنند و برای آن‌ها واکنش‌هایی تدارک ببینند.

این مسئولیت مدنی شرکت‌های فناوری است و دیگر نمی‌توانند سرشان را مثل کبک زیر برف کنند.



پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب گفت‌وگویی است با پیتر دبلیو. سینگر و در تاریخ ۹ اکتبر ۲۰۱۸ با عنوان 

How social media became a weapon of war» در وب‌سایت ووکس منتشر شده است. 
•• پیتر دبلیو. سینگر (Peter W. Singer) دانشمند علوم ی ،محقق روابط بین‌الملل و متخصص در زمینۀ جنگ‌های قرن بیست‌ویکم‌ام است. وی در حال حاضر استراژیست بنیاد آمریکای جدید» و ویراستارِ همکار در پاپیولار ساینس است.
••• شان ایلینگ (Sean Illing) مصاحبه‌گر رسانۀ آمریکایی ووکس است. او پیش از شروع کار رسانه‌ای در اینترنت، در دانشگاه ت و فلسفه تدریس می‌کرد. از دیگر مصاحبه‌های او که در ترجمان منتشر شده‌اند می‌توانید به چرا تظاهر می‌کنیم بیش از حد واقعی خودمان می‌دانیم» و مردم به گوگل چیزهایی می‌گویند که به هیچکس دیگر نمی‌گویند» مراجعه کنید.

[۱] LikeWar: The Weaponization of Social Media: استفادۀ نویسنده از کلمۀ Like در این عنوان معنایی دوسویه دارد که قابل انتقال به فارسی نیست. این عبارت را هم می‌توان به پسندیدن (لایک‌کردن) جنگ» ترجمه کرد و هم به شبیه جنگ» [مترجم].
[۲] battle space
[۳] unreality machine



ما از دنیای دیجیتال هم به‌خوبی سردرنمی‌آوریم: اینترنت ما را با هم آشناتر کرده یا بیگانه‌تر؟ آزادترمان کرده یا بَرده‌تر؟ یا مخلوطی از همۀ این‌ها؟ جواب قاطعی در کار نیست. ما به شکل بی‌سابقه‌ای همه‌جا در حال اظهارات عاشقانه و صمیمانه‌ایم. و در عین حال، به نظر می‌رسد سردترین، بدخوترین و خودشیفته‌ترین آدم‌های تاریخ هم هستیم. چه اتفاقی دارد برایمان می‌افتد؟ رمان‌نویس و استاد دانشگاهی کانادایی ماهیت صمیمیت در دنیای آنلاین را بررسی کرده است.

استفن مارش، 

لس‌آنجلس ریویو آو بوکس —

۱. پسرم چند وقت پیش به موزۀ هولوکاست رفت. آنجا برنامه‌ای به نام ابعاد جدید گواهان» داشتند که هولوگرامی از یک بازماندۀ آشویتس را نشان می‌داد: آن مرد غیرواقعی به همۀ سؤالاتی که کودکان دربارۀ تاریخ وحشت می‌پرسیدند، جواب می‌داد. بچه‌ها دوستش داشتند چون می‌توانستند هر چیزی بپرسند. آیا از ژرمن‌ها متنفری؟» آیا هنوز به خدا معتقدی؟» بدترین اتفاقی که افتاد چی بود؟» پسرم گفت که دانش‌آموزان هرگز نمی‌توانند چنین سؤالاتی را از یک آدم واقعی بپرسند چون خجالت می‌کشند. آن مرد هولوگرامی فرشتۀ آینده است. چون گوشت و خون ندارد، می‌توانید واقعاً با او صمیمی باشید.

۲. من دورگه‌ام، از نسل میانی: نه بومیِ دیجیتالم۱ نه بومیِ آنالوگ. اولین رابطۀ صمیمیِ زندگی‌ام دقیقاً با ظهور اتصال دیجیتال مصادف شده است. همسرم دقیقاً همان ماهی به دنیا آمد که باب کان و وینت سرف پروتکل تعامل بسته‌ای در شبکه۲ را منتشر کردند. این کتاب، با توصیف ۳TCP/IP، اتصال‌هایی را تعریف می‌کرد که خلق اینترنت را میسّر کردند. یادم می‌آید که اولین رایانۀ شخصی را در خانۀ پدری‌ام از جعبه درآوردیم، نمایش‌گر ابتدایی‌اش را یادم می‌آید که رنگ سبز وهم‌آوری مثل چشم‌های مارمولک داشت. اولین ایمیلی که فرستادم را یادم می‌آید، و اولین فُرم آنلاینی را که پُر کردم. فناوریْ سوژۀ تمام خاطره‌های جمعی‌ای است که در یادم مانده‌اند: اولین گوشی هوشمندت را که گرفتی کجا بودی؟ اولین چیزی که از آمازون خریدی چه بود؟ مای‌اسپیس۴ را یادت هست؟

از زمان کودکی‌ام به این سو، اتصال دیجیتال همۀ تعاملات بشری را متحول کرده است: از خرید ساندویچ تا رابطۀ جنسی. این بازه با بحران صمیمیت نیز همزمان بوده است. یک پیمایش جدید میان بیست هزار آمریکایی نشان داد که تقریباً نصفشان از تنهایی رنج می‌برند: مشکلی که اکنون یک مسئلۀ مزمن سلامت عمومی به حساب می‌آید. خودشیفتگی نیز عارضۀ مرتبطی است که در ۳۰ سال مطالعات بالینی روبه‌افزایش بوده است و چنان گسترده شده و نقش بنیادینی در همۀ جنبه‌های فرهنگ یافته است که نمی‌دانیم آیا کماکان می‌توان آن را نوعی بیماری حساب کرد یا خیر. همۀ انواع سرمایۀ اجتماعی با سرعت در حال زوال‌اند. همبستگی ی کم‌رنگ می‌شود و چندپارگی اجتماع در همۀ انواعش رو به افزایش است. مرز جمع‌هایمان دارد بسته می‌شود. مرز کشورهایمان دارد بسته می‌شود.

۳. همه می‌دانند که فناوری ما را، در عمیق‌ترین سطوح وجودمان، تغییر داده است. هیچ‌کس هم نمی‌خواهد به جزئیات این رخداد بپردازد. تأثیر فناوری بر صمیمیتْ نقطه‌ای کور در میدان دید فناوری‌شناسان است. عدد و رقم که نمی‌شود برایش آورد، پس چه اهمیتی دارد؟ کار که به ثبت و ضبط وقفه‌های ظریفی می‌رسد که ماشین‌ها ایجاد می‌کنند، تحلیلگران برجستۀ صمیمیت هم نابینا می‌شوند. داستان‌های کوتاه آلیس مونرو، که به‌زعم همگان صمیمی‌ترین پرتره‌ها از زندگی خانگی در بازۀ بین دهه‌های ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۰ (یعنی دقیقاً در بحبوحۀ انقطاع عظیم فناورانه) هستند، هرگز از رایانه‌ها صحبت نمی‌کنند. گویا رایانه حاشیه‌ای چرند و ناچیز در جریان واقعی حیات صمیمی یعنی خانواده و رابطۀ جنسی است. و مشکل دیگری هم هست: اگر در داستان کوتاهی دربارۀ حیات صمیمی پای یک گوشی هوشمند را باز کنید، گوشی هوشمند سوژۀ آن داستان می‌شود. فناوری همۀ معانیِ دیگرِ موجود در داستان را، مثل زندگی واقعی، می‌بلعد.

نپرداختن به دلالت‌هایی که اتصال دیجیتال در عرصۀ صمیمیت

مزیت اینترنت همان نقصش است. برابری اطلاعات اساساً آنتی‌تز صمیمیت است
دارد به خطاهای گسترده‌ای می‌انجامد. یک فرض عمومی، آن‌هم نه‌فقط میان بزرگ‌سالان، آن است که اوج‌گیری اتصال دیجیتال به زوال صمیمیت منجر شده است. ماهیت اثیری اتصال دیجیتال (گذرایی‌اش، بی‌صورت‌بودنش) قطب مقابل اتصال آنالوگ است که از جنس گوشت و خون است و مادیّت دارد. دانلود همان آلبوم خریدن نیست، نت‌فلیکس همان ویدئوکلوپ نیست، تیندر همان رمانس نیست، و غیره، و غیره، که مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. گمان عمومی این است که با فناوری، در بهترین حالت خود، صمیمیت می‌دهیم و سهولت می‌گیریم.

مشکل این گمان عمومی آن است که بازتاب واقعیت نیست. دنیای دیجیتال مملوّ از صمیمیت است. در بینِ آن‌هایی که عکسی از خودشان را برای شریک عاطفی‌شان نفرستاده‌اند، بعید است جوان‌تر از من پیدا کنید. فیس‌بوک و اینستاگرام صحنه‌ای عظیم و درهم‌تنیده از سناریوهای صمیمت‌اند: مسافرت خانوادگی، فارغ‌التحصیلی، چای‌خوران جشن تولد نود سالگی، جعبه‌کادوهای بازشدۀ صبح کریسمس، خانوادۀ همه در معرض دید. حجم هرزه‌نگاری، در وقیح‌ترین صورت‌های ممکن، بی‌سابقه است. اتصال دیجیتال اساساً برخی کارها به قدمت خودیی را هم تغییر داده است. خودیی در گذشته محصول حافظه و تخیل بود، یعنی نوعی بازسازی رؤیاگونه از تأملات اروتیک هر شخص. ولی حالا جست‌وجو میان تصاویری است که با نسخه‌ها و ترکیب‌های مختلف از سرجمع میل‌های ابرازشدۀ آدم‌های دیگر در مجموعه‌ای از پایگاه‌های داده حصر شده‌اند.

گفت‌وشنودها در رسانه‌های اجتماعی تقریباً به‌تمامی شخصی‌اند. هر بحثی در توییتر یا فیس‌بوک ناگزیر از یک سوژۀ بیرونی (مزرعه‌داری ارگانیک، بازی‌های ویدئویی، شعر) به گله‌های میان‌فردی می‌انجامد: لحنت توهین‌آمیز است» یا فکر می‌کنی کی هستی؟». ت‌ورزی در بستر اینترنت چنان مملوّ از نفرت به دیگری است که سطح نزدیکی و سبعیتش نظیر ندارد. همه‌شان تفاله‌اند» و از همۀ وجودت متنفرم» اصلی‌ترین پیغام‌های ی عصر اتصال دیجیتال‌اند.

اینجا هم، به‌واسطۀ جایگاه خاص خودم در گذر زمان، نظر ویژه‌ای دارم. زمانی را یادم می‌آید که یک برنامۀ خبری کامل می‌خواست به ما توضیح بدهد که نگاه جورج بوش پدر به ساعتش هنگام مناظره با بیل کلینتون چه معنایی داشته است. می‌دانم که باورش سخت است، ولی ت‌ورزی چنان شکل و شمایلی داشت. ژستی به ملایمت نگاهتان به ساعت می‌توانست دربارۀ دیدگاه یک نامزد ریاست‌جمهوری به زندگی، بصیرت‌آفرین باشد. در عصر فیس‌بوک و توییتر و فورچن۵، حتی وقتی یک رییس‌جمهور ‌استاری که با او خوابیده است را با دخترش مقایسه می‌کند، تقریباً هیچ توجهی را به خودش جلب نمی‌کند. افشاگری‌های ماهیتاً صمیمانه طاقتمان را طاق کرده‌اند؛ چیزی نمانده است جز صمیمیت.

شاید هم اکنون صمیمیت نه بیشتر و نه کمتر از دوران آنالوگ است، بلکه آن صمیمیت به فُرمتی متفاوت منتقل شده است. نوع بشر موجودی صمیمی است. انسان‌ها، پس از ورود به دنیایی متشکل از اتصال‌های بی‌روح، چاره‌ای نمی‌یابند جز آنکه هر تعاملی را حتی‌الامکان روح‌دار کنند. در مواجهه با یک تمدن مبتنی بر نشانی وب» (URL)، خودمان را در قالب شهوت و عطش و خشونت ابراز می‌کنیم. در مقابلِ بی‌شمار نمایشگری که هریک می‌تواند جای دیگری بنشیند، هرکداممان احمقانه احساس می‌کنیم باید خاص باشیم و برای آن‌هم هر چه از دستمان برآید می‌کنیم.

محتوای اینترنت همواره در حال شورش علیه فُرم آن است. فُرمش جهان‌شمولیِ صاف و یک‌نواخت است؛ محتوایش سمساری چرک قلب۶ است.

۴. تناقض میان فُرم و محتوا در اصلِ بنیان این سیستم نیز هویدا بود، و در سندی که خلق این سیستم را میسّر کرد آشکار است. تعریف یک اتصال در پروتکل تعامل بسته‌ای در شبکه، منحصراً به معنای پیوند میان دو یا 
هیچ‌کس باور ندارد که رنجِ دیگری واقعی است. همین مشکل اصلی اینترنت است: تحریک به غضب و نفرت
چند نهاده فارغ از مسیر» است. قدرت ناگفتنی و قیدهای عصر اتصال دیجیتال همان‌جا، دقیقاً در ابتدای راه، روشن‌اند. فارغ از مسیر»، همۀ اطلاعات را می‌توان به هم متصل کرد. ولی این اتصال‌ها فارغ از مسیر» خواهند بود. حاصلش یک فاجعه است. مزیتش همان نقصش است. این مشخصه ایراد است. برابری اطلاعات اساساً آنتی‌تز صمیمیت است.

مشهور است که وینت سرف، یکی از دو مؤلف TCP/IP، کت‌شلوار سه‌تکه می‌پوشد. در دنیای سیلی‌ولی، که همه سویشرت‌های کلاه‌داری تنشان است که لکه‌های سس رویش ریخته، او با رسمی‌ترین لباس ممکن قدم می‌زند. این می‌تواند استعارۀ مناسبی برای خود اینترنت باشد: رسمی‌بودن او، پروتکل او، ایده‌آلی که او از دسترس‌پذیری جهانی در نظر داشت، فاضلاب تحقیر و خشمی را پدید آورد که اینترنت نام دارد، و شرارت منفعت‌طلبانۀ بی‌یار و بی‌کس رسانه‌های اجتماعی را رقم زد، یعنی آن بی‌هنجاری افیون‌زده و جنون پرجلایی را که شاکلۀ تجربۀ واقعی آنلاین‌شدن است.

۵. این تناقض اساسی در عین سادگی‌اش جان‌فرساست: به‌اشتراک‌گذاری تجربۀ خصوصی هرگز چنین گسترده نبوده است، اما همدلی (توانایی صحّه‌گذاشتن بر معنای تجربۀ خصوصی دیگران) هرگز چنین کمیاب نبوده است. ویتگنشتاین در پژوهش‌های فلسفی۷ دقیقاً به مصاف همین مسئله رفت: مسألۀ معنای صمیمیت و صمیمیت معنا. او نوشت: نکتۀ اصلی دربارۀ تجربۀ خصوصی واقعاً این نیست که هرکسی سرمشق خاص خود را دارد، بلکه این است که هیچ‌کس نمی‌داند آیا دیگران نیز همین را دارند یا چیزی دیگر را. پس این فرض (گرچه قابل راستی‌آزمایی نیست) ممکن است: بخشی از بشریّت یک حس از رنگ قرمز دارند و بخش دیگر حسی دیگر». ویتگنشتاین فکر می‌کرد این فرض قابل راستی‌آزمایی نیست، اما اینترنت آن را تأیید کرده است. آیا این لباس آبی است یا طلایی؟ یانی می‌شنوید یا لورل؟

اتصال از جنس TCP/IP وعدۀ جهان‌شمولیِ ارجاع را می‌دهد، اما حس مشترک را وعده نمی‌دهد. و حس مشترکْ جوهرۀ صمیمیت است: یعنی این اعتقاد که من حس می‌کنم آنچه را دیگری یا دیگران حس می‌کنند، و دیگری یا دیگران حس می‌کنند آنچه را من حس می‌کنم. این همان پرسش جان‌فرسای انسانی است: آیا حس می‌کنی آنچه را من حس می‌کنم؟ آیا این رعشۀ قلبم برای دیگران معنادار است؟ ویتگنشتاین این پرسش سراسر نیاز و اساساً انسانی را با تمثیل معروفش از سوسک داخل جعبه بیان کرد:

کسی به من می‌گوید که فقط بر اساس قوطی‌اش می‌داند که رنج چیست! فرض کنید هرکس یک قوطی داشت که درونش چیزی بود که آن را سوسک» می‌نامیم. هیچ‌کس نمی‌تواند داخل قوطی کس دیگری را ببیند، و هر کس می‌گوید فقط با نگاه به سوسک خودش می‌داند سوسک چیست. اینجا کاملاً ممکن است هرکس چیز متفاوتی در قوطی‌اش داشته باشد.

این تمثیل به‌ظاهر چقدر گزافه است! زمانی را یادم می‌آید که آن را در دانشگاه خواندم. تصور اینکه افراد (به‌جز جامعه‌ستیزان یا نازی‌ها یا هیولاهای دیگر) نتوانند رنج دیگری را بفهمند، دست‌کمی از حرف مهمل نداشت. (در همان مناظره‌ای که جورج بوش پدر ساعتش را نگاه کرد، بیل کلینتون عبارت مشهور دهۀ ۹۰ را عرضه کرد: من رنج شما را حس می‌کنم»).

اکنون هرکس که به هر صورت و به هر مقدار آنلاین بوده باشد، با غریزۀ خود مسئلۀ سوسک داخل قوطی را درک می‌کند. فاجعۀ ی نوپدید در ایالات متحده را می‌توان در یک عبارت جمع‌بندی کرد: هیچ‌کس باور ندارد که رنجِ دیگری واقعی است. همین مشکل اصلی اینترنت است: تحریک به غضب و نفرت، حزب‌بازی شدید که این‌همه لولا را می‌چرخاند. هیچ‌کس مایل نیست توصیف دیگران از احساساتشان را بپذیرد. کل دنیای اتصال دیجیتال یک مُشت سوسک در یک مُشت قوطی است که با سیم به همدیگر گره خورده‌اند.

۶. در این وضعیتِ انقطاعِ درهم‌آمیخته، در این وضعیت صمیمیت بی‌همدلی، که عصر اتصال دیجیتال پرورانده است، دوباره سراغ جادو رفته‌ایم، سراغ آن ترس ازلی از تماس. اخیراً گزارش شد که 
اکثر مباحثه‌هایی که آنلاین رُخ می‌دهند اصلاً مباحثه به معنای تضارب آرا نیستند. این به‌اصطلاح مباحثه‌ها اتهام کفرگویی و غوطه‌وری در لذت کفرگویی‌اند
ت‌های جدید مقابله با آزار جنسی در نت‌فلیکس صراحتاً خیره‌شدن بیش از پنج ثانیه را ممنوع می‌کنند: قدرت خیرگی، قدرت چشم شور و شیطانی، بازگشته است. زبان هم دوباره قوۀ مستقیم طلسم‌ها را به خود گرفته است: کلمات می‌توانند شرّ به پا کنند، می‌توانند آسیب برسانند. با انبوه معانی، چنان زور دوباره‌ای به رابطۀ جنسی داده‌ایم که افراد کمتر از آن بهره‌مند می‌شوند. اکثر مباحثه‌هایی که آنلاین رُخ می‌دهند اصلاً مباحثه به معنای تبادل ایده‌ها نیستند. این به‌اصطلاح مباحثه‌ها اتهام کفرگویی و غوطه‌وری در لذت کفرگویی‌اند. برهۀ فعلی را با تعبیر پساحقیقت» وصف کرده‌اند که اسمی بی‌مسمّاست. مشکل اینجاست که هرکس حقیقتی از آن خود دارد و هیچ‌کس پذیرای تردید نیست. با کمبود شفافیت اخلاقیِ مطلق‌اندیش که مواجه نیستم هیچ، حتی وفور آن را داریم. من سوسک خودم را می‌بینم، و نه سوسک هیچ‌کس دیگر را.

۷. در سنت قدیم، هنر همان جایی بود که می‌دیدیم آنچه را دیگران می‌دیدند، آن جایی که احساس می‌کردیم آنچه دیگران احساس می‌کردند. در عصر اتصال دیجیتال، هنرمند به جایگاهی مقدس رسیده است که در هیچ عصر دیگری در مخیله‌ها خطور نمی‌کرد، دقیقاً ازآن‌رو که غرض هنرمندان در عصر اتصال دیجیتال عرضۀ صمیمیت به مخاطبان است. هنرمندان آمده‌اند تا در هستی خویش امیدهای ی‌مان و در سلیقه‌شان تمناهای سبک‌زندگی‌مان را بازنمایی کنند. البته تاریخْ سد این بت‌شکنی می‌شود. اگر قرار بود در راهروهای موزۀ متروپولیتن در نیویورک قدم بزنید و آثار همۀ بچه‌بازها و مان و قاتلان را حذف کنید، شدنی بود؟ اگر می‌کردید، چه حجمی از زیبایی از کفتان می‌رفت؟ لازم به ذکر نیست که هدف بت‌شکنیْ ذره‌بین‌گرفتن روی دشواری‌های انسانی گذشته نیست، بلکه خلق پیکربندی‌های جدید است: هنرمند در مقام یک تمثال اجتماعی، صورت حس‌ها، و ارزش‌های مشترک. هنرمندان (و نه آثارشان) همان اتصالی‌اند که می‌طلبیم چون احساس می‌کنیم اکنون می‌دانیم که هستند.

تفاوت میان شاعران و شاعرهای اینستاگرامیْ مصداقی عالی از این گذار است. من از زندگی شخصی جان بریمن اصلاً خبر ندارم. نمی‌دانم به همجنس تمایل داشت یا جنس مخالف. ابداً نمی‌دانم چه شکلی بود و چه لباس‌هایی را می‌پسندید. ولی می‌دانم که او نوشته است دنیای طبیعی معقول می‌نماید: گربه از آب متنفر است و ماهی دوست دارد». همچنین می‌دانم که در دوران بزرگ‌سالی‌ام، هر ماه چند بار به این بند شعرش فکر کرده‌ام. این بند، مبلمانِ حیات ذهنیِ درونی‌ام شده است که دائم آنجا جابه‌جا می‌شود. روپی کائور را اگر در خیابان ببینم فوراً می‌شناسم. عکسی از او دیده‌ام که در آن گویا خون قاعدگی را روی لباسش نشان می‌دهد. ولی از چیزهایی که نوشته است چیزی بلافاصله به ذهنم نمی‌آید.

نه اینکه یک جنس شاعر بهتر از جنس دیگر باشد. هر دوِ آن‌ها، در مخاطبانشان، طلب صمیمیت را بازتاب می‌دهند. ولی جنس این دو صمیمیت فرق دارد. یکی زبانی و آنالوگ است؛ دیگری تصویری و دیجیتال است، دیگری آینده است.

۸. چند روز پیش، دنبال یک نقاشی می‌گشتم که مطمئن بودم جایی آن را دیده‌ام. آن نقاشی یک‌جور تقلید از تابلوِ زایش ونوس» اثر بوتیچلی بود که آن الهه، به‌جای برخاستن از مدیترانۀ باشکوه و پرآب، از دل دریایی از زباله برمی‌خاست. در این تصویری که دنبالش می‌گشتم، ونوس یک ‌استار بود. مابقی چهره‌های تصویر، همگی، به شخصیت‌های فرهنگ عامه‌پسند ارجاع داشتند. به گمانم یکی از آن‌ها شاید چوباکا بود. حدود نصف روز در گوگل می‌گشتم تا این نخودسیاه را پیدا کنم. در ذهنم مثل چیزی بود از جنس کارهایی که از ز جوان برمی‌آید، یا شاید تاکاشی موراکامی، یا (با قدری زیاده‌روی) کریس اوفیلی. هرچه یا هرجا گشتم، حتی چیزی شبیه به آن را نیافتم. اوقاتی از این دست که گوگل جواب نمی‌دهد، که اینترنت اطلاعات مورد نیازتان را ندارد، بسیار سرخورده می‌شویم و علتش دقیقاً آن است که چنین اوقاتی بسیار نادرند، چون خوب می‌دانید که اطلاعات بالأخره یکجایی نشسته است و مشکل لابد از جانب شماست. کم‌کم برایم روشن شد. این نقاشی که در اینترنت دربه‌در دنبالش بودم وجود نداشت. هیچ‌کس آن را نکشیده 
ماشین‌ها با فتح قلمرو فعالیت‌های این‌چنینی انسان‌تر نمی‌شوند، بلکه وجه انسانی آن فعالیت کمتر می‌شود
بود. آن نقاشیْ تصور من بود. گمان کرده بودم که تخیلم اثری هنری است که از پیش در یک پایگاه‌داده آرشیو شده است.

۹. از نسل میانی که باشی، مزیت دیگری هم داری و آن اینکه یادت هست بارها قرار بود رایانه‌ها جانشین آدمیان شوند و نشدند. همین چند ماه پیش، گوگل مدعی شد که دستیار مصنوعی‌اش آزمون تورینگ را از سر گذرانده است: یعنی افراد نمی‌توانستند تشخیص بدهند که با یک رایانه حرف می‌زدند. روزی روزگاری، این احتمال را پایان بشریت حساب می‌کردند. اما چنین لحظه‌ای رسید و مخاطبان شانه‌ای بالا انداختند و بس. یادم هست که واکنش به پیروزی رایانۀ آبی پررنگ بر کاسپاروف نیز همین شانه بالا انداختن بود. زمینه‌چینیِ بزرگی شده بود (آیا رایانه‌ها دارند جایگزینمان می‌شوند؟») و بعد، وقتی اتفاق بالأخره افتاد، همه به شطرنج‌بازی‌شان ادامه دادند و از مابقی جهات هم انسان ماندند. سرانجام گو۸ هم همین است.

در تک‌تک این اعجازهای رایانشی، انتظار وقوع به‌مراتب مهیب‌تر از اصل واقعه بوده است. چرا؟ چون ماشین‌ها با فتح قلمرو فعالیت‌های این‌چنینی انسان‌تر نمی‌شوند، بلکه وجه انسانی آن فعالیت کمتر می‌شود. یکی از بزرگ‌ترین لطف‌های توسعۀ فناورانۀ چهار دهۀ اخیر آن بوده است که نشان داد (به تعبیر مرسوممان) هوش» چقدر کم می‌ارزد. آی‌کیو برای به‌دردنخورها است و بس. قدیم‌ها، جماعتْ گرد هم به تماشای اعجوبه‌هایی می‌نشستند که شاهکارهای محاسباتی ظاهراً غیرممکن را انجام می‌دادند. حالا هرکسی که یک گوشی داشته باشد می‌تواند همان کار را بکند. روزگاری، غرورمان را با کاری جار می‌زدیم که ازقضا روشن شد یک عملیات بیومکانیکی است. وقتی یک الگوریتم یک آهنگ هیپ‌هاپ تولید کند (که خواهد کرد)، مطمئن خواهیم بود که آن آهنگ پرشنونده تابع یک فرمول است؛ چنانکه اکنون می‌دانیم (و از قبل هم می‌دانستیم) شطرنج دست‌آخر فقط یک سلسله محاسبات است.

زندگی‌تان را که روی رایانه‌ها بگذرانید، دقیقاً همان بخشی که رایانشی نمی‌شود، فرموله نمی‌شود، الگوریتمی نمی‌شود، همان بخش است که انسانی است. چنان‌که، در ایامی دیگر هم، آنچه ما داشتیم و جانورها نداشتند، انسانمان می‌کرد. در دوره‌ای که از اطلاعات آکنده است، به‌طور تصور‌ناپذیری زرنگ است، و ورای تخیل اجدادمان باهوش است، فهممان از شاکلۀ انسان‌بودن مثل همیشه بدوی است. این ماجرا نه وضعیت جدیدی است، نه منحصر به شرایط اتصال دیجیتال است. روح همواره معمّا بوده است. در چنگ تبیین نمی‌آید. آن بخش مقدس درونمان، آنچه در ما انسانی است، نادانستنی است و حتی برای خودمان سرّی است. همیشه همان نام سرّی بوده که اهمیت داشته است.

۱۰. بحران صمیمیت نوعی تصادف نیست، واقعه‌ای نیست که ازقضا» با اوج‌گیری گوشی‌های هوشمند و رسانه‌های اجتماعی مصادف شده باشد. مدار دقیق این رابطه را سخت می‌توان تشخیص داد، علتش هم فقط آن دشواری‌های شناخته‌شده‌ای نیست که در فهم معنای حقیقی آمارها داریم. چه کسی می‌تواند اعوجاج خودش را شفاف و روشن ببیند؟ قانون آمارا۹ می‌گوید ما معمولاً در کوتاه‌مدت دربارۀ تأثیر فناوری اغراق می‌کنیم و در درازمدت آن را دست‌کم می‌گیریم؛ این قانون به‌طور کلی دربارۀ سرنوشت انسان هم صادق است. در طول تاریخ هم، مثل بخش صمیمی زندگی‌مان، همان تصمیماتی که اصلاً به چشممان نمی‌آیند عمیق‌ترین پیامدها را دارند. یک حرف ناگهانی مادر. یک مهمانی که دقیقۀ نود تصمیم گرفتیم برویم. همین‌ها چنان ما را شکل می‌دهند که تصورش هم سرگیجه‌آور است. قانون کرانزبرگ (فناوری نه خوب است و نه بد، خنثی هم نیست») حکمتی در خود دارد که می‌گوید سوءتفاهمْ گریپذیر است. به همین خاطر است که گذر ایامْ عجیب‌ترین غافلگیری‌ها را در خاتمه رقم می‌زند. به همین خاطر است که پیامدهای فناوری هرگز آن‌هایی نیستند که افراد گمان می‌کنند.

۱۱. ماجرایی نُقل محافل -طبعاً نقل محافل اینترنتی- شده است که سرویس مخفی آلمان سراغ شیوۀ جدیدی رفته است: برای اسنادی که بالاترین درجۀ طبقه‌بندی 
دقیقاً همان بخشی که رایانشی نمی‌شود، فرموله نمی‌شود، الگوریتمی نمی‌شود، همان بخش است که انسانی است
را دارند مأموران از ماشین‌تحریر استفاده می‌کنند و آن‌ها را در قفسه‌هایشان بایگانی می‌کنند. آن‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که هر چیز دیجیتالی بالذات در خطر است. لذا آن چیزهایی را که می‌خواهند از پیش خودشان بیرون نرود، آن چیزهایی را که واقعاً مهم‌اند، آنالوگ نگه می‌دارند.

۱۲. بحران صمیمیت مستقیماً ناشی از ساختارهای اتصال دیجیتال است، نه صرفاً نتیجۀ استفادۀ نادرست از آن‌ها. نمی‌توان امیدی داشت که مدیریت بهتر مسأله را حل کند. همۀ طرح‌های اصلاح اینترنت برآمده‌اند از سوءتفاهم دربارۀ آن چشم‌انداز بنیادین از اتصال که ظهور اصل این پدیده را میسّر ساخته است. شرکت‌های فناوری دیجیتال هر کاری هم بکنند (جز آنکه کلاً تولید فناوری دیجیتال را متوقف نمایند) نمی‌توانند انقطاع گریپذیر اتصالمان را التیام ببخشد. اتصال‌های اینترنت در اصل و ذاتشان فارغ از مسیر» هستند، و ابنای بشر (خواه در اینترنت یا خارج آن) إلی‌الأبد محتاج مسیرند.

چاره‌ای نداریم جز آنکه جایی خارج از فناوری دنبال این مسیرها بگردیم. اسم سرّی همان آواتار گمنام نیست. در دنیای متشکل از اطلاعات تامّ و تمام، جوهرۀ انسانی همانی است که از جنس اطلاعات نیست، و جوهرۀ صمیمیت در به‌اشتراک‌گذاشتن همان چیزی است که نمی‌توان روی شبکه به اشتراک گذاشت. اسم‌های سرّی همواره محور امر مقدس بوده‌اند. نزد مصریان باستان، خدای عالم‌گیرشان به نام را یک اسم مقدس داشت، یک اسم سرّی. موسی که از خدا پرسید او کیست، پاسخ آمد: هستم آنکه هستم». بدون اسرار، وحی و الهامی در کار نخواهد بود.

عرصه‌های مختلف اتصال دیجیتال می‌روند که تمام حوزۀ عمومی را از آن خود کنند. این‌گونه که شود، حوزۀ عمومی مجموعه‌ای از بیگانگی‌ها خواهد شد: یک مُشت سوسک در یک مُشت قوطی. در دنیایی که سراسر به‌اشتراک‌گذاری است، آنچه به اشتراک نمی‌گذاریم ما را تعریف می‌کند. سرّ از حیز انتفاع ساقط خواهد شد، چون روی شبکه نیست. این همان بخشی از ماست که اهمیت دارد.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را استفن مارش نوشته است و در تاریخ ۱۵ اکتبر ۲۰۱۸ با عنوان 

The Crisis of Intimacy in the Age of Digital Connectivity» در وب‌سایت لس‌آنجلس ریویو آو بوکس منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۶ آذر ۱۳۹۷ با عنوان 

اینترنت خوب است، اما نه برای صمیمیت و گفت‌وگو» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• استفن مارش (Stephen Marche) رمان‌نویس کانادایی و عضو هیئت علمی دانشگاه کینگزکالج است. او سه کتاب در ژانر تخیلی و دو کتاب دانشگاهی نوشته است. آخرین کتاب‌های او چنین نام دارند: تخت ناساخته: حقیقت آشفته دربارۀ‌ مردان و ن قرن بیست‌ویکم (The Unmade Bed: The Messy Truth About Men and Women in the Twenty-First Century) و ولع گرگ (The Hunger Of The Wolf).

[۱] بومی دیجیتال به کسانی گفته می‌شود که پس از همه‌گیر شدن اینترنت و دنیای دیجیتال به دنیا آمده‌اند و به همین خاطر دوران پیش از اینترنت را تجربه نکرده‌اند [مترجم].
[۲] A Protocol for Packet Network Intercommunication
[۳] یکی از مهم‌ترین پروتکل‌های به‌کارگرفته‌شده در شبکه‌های رایانه‌ای است که مجموعه قوانین موردنیاز جهت قانونمندکردن چگونگی ارتباطات در این شبکه‌هاست [ویکی‌پدیا].
[۴] MySpace: جزو نخستین شبکه‌های اجتماعی در اینترنت است [مترجم].
[۵] 4chan: یک وب‌گاه انگلیسی زبان برای اشتراک گذاری تصاویر است. این وب‌گاه در ۱ آکتبر ۲۰۰۳ فعالیت خود را با محتوای اصلی مانگا و انیمه آغاز کرد. کاربران به صورت ناشناس در فورچن فعالیت می‌کنند. گروه‌های ناشناس فعال در این وب‌گاه بارها مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفتند. کاربران فورچنمسئول تعدادی از حمله‌های اینترنتی به وب‌گاه‌ها و کاربران اینترنتی و ترویج رفتارهای خشونت آمیز بوده‌اند. گاردین به‌صورت خلاصه کاربران فورچن را "دیوانه، نوجوان،. ، باهوش، مسخره و هشدار دهنده" توصیف می‌کند [ویکی‌پدیا].
[۶] تعبیری از دابلیو. بی. ییتز، شاعر آمریکایی [مترجم].
[۷] Philosophical Investigations
[۸] Go: نام دستیار گوگل که بر اساس هوش‌مصنوعی ساخته شده است [مترجم].
[۹] Amara’s Law


همکاری میان انسان‌ها مهم‌ترین عنصر در پیشرفت جوامع بشری بوده، اما امروزه در اینترنت خبری از آن نیست


حتماً گذرتان به آدم‌هایی افتاده که از نزدیک انگار آزارشان به مورچه هم نمی‌رسد، اما وقتی به حساب توییترشان می‌روید می‌بینید گرگ‎های درنده‎ای هستند که دائماً به دیگران پرخاش می‌کنند. واقعاً چه چیزی در اینترنت موجب این‌همه تغییر در رفتار آدم‌ها می‌شود؟ گایا وینس از کشفی ساده، اما بزرگ، می‌گوید: الماس و گرافیت هر دو از کربن‌اند، اما فقط چینش عناصرشان فرق می‌کند: کافی است آدم‌های مهربان را با یک چینش دیگر کنار هم بنشانید تا مثل آدمخوارها به جان هم بیفتند.



 

گایا وینس، 

موزاییک — در شامگاه هفدهم فوریه ۲۰۱۸، پروفسور 

مری بیرد عکسی از خودش را در توییتر منتشر کرد که در آن در حال گریه‎کردن بود. استاد برجستۀ دوران کلاسیک در دانشگاه کمبریج، که حدود دویست‎هزار دنبال‎کننده در توییتر دارد، پس از مواجه‎شدن با طوفان توهین‎های آنلاین حال آشفته‎ای پیدا کرده بود. این حملاتْ واکنشی به اظهارنظر او دربارۀ هاییتی بود. بیرد بار دیگر توییت کرد: من از صمیم قلب سخن می‎گویم (البته شاید هم اشتباه کنم) اما چرت‎وپرت‎هایی که در پاسخ نصیبم می‎شود اصلاً منصفانه نیستند، واقعاً منصفانه نیستند».

ادامه مطلب


فیسبوک رفته‌رفته به نهادی همچون NSA تبدیل می‌شود؛ شاید در وهله‌ی نخست، قیاس عجیبی باشد. در گزارشی به بررسی بیشتر این دیدگاه می‌پردازیم.


چند سال پیش بیان جملاتی از جانب یک مرد جوان، دنیا را متعجب کرد:

باید آگاه باشید هر مرزی که از آن عبور می‌کنید، هر خریدی که انجام می‌دهید، هر تماسی که برقرار می‌کنید، هر دکل تلفن همراهی که از کنار آن عبور می‌کنید، هر دوستی که دارید، مقاله‌ای که نوشتید، سایتی که از آن بازدید می‌کنید، موضوعی که تایپ می‌کنید و بسته‌ای که به جایی ارسال می‌کنید، همگی در دست یک سیستم است؛ سیستمی‌ که دسترسی‌اش نامحدود است؛ اما حفاظت اطلاعاتش نه.

این عین جملاتی است که ادوارد اسنودن در گفتگوهای خود با لورا پواتراس فیلمساز بیان کرده است. این گفته‌ها به سال ۲۰۱۳ و هنگامی‌ باز می‌گردد که اسنودن درمورد سیستم‌های ردیابی و استراق سمع 

NSA با پواتراس در ارتباط بود. با این حال، از زمانی که 

فیسبوک پس از انتخابات سال ۲۰۱۶ تحت نظارت و حساسیت عمومی‌ بیشتری قرار گرفت، این هشدار اسنودن به پواتراس به‌طور فزاینده ای مورد توجه واقع می‌شود و چنین به‌نظر می‌آید که گفته‌های وی درمورد این پلتفرم اجتماعی مطرح هم صادق باشد.

ادامه مطلب


وسایل دیجیتال ما را گرفتار بدترین نوعِ تربیت فرزند کرده‌اند، اما راه نجات چیست؟


کودکانِ امروزی می‌توانند از چهارماهگی منظماً از وسایل دیجیتال استفاده کنند. پدر و مادرها هم طبیعتاً از این بابت نگران و ناراحت‌اند؛ حق هم دارند، اما تهدید بزرگتر، نه اعتیاد کودکان به گوشی‌های هوشمند، بلکه دلمشغولی پدر و مادرها به این وسایل است. بررسی‌ها نشان می‌دهند هر چه استفادۀ والدین از گوشی‌ها بیشتر می‌شود، به همان میزان، کودکانِ بیشتری راهیِ اورژانس بیمارستان‌ها می‌شوند یا آسیبِ روحی و شناختی می‌بینند.


ادامه مطلب


چگونه ترانه In My Feelings رپر کانادایی جهانی شد؟

چالش رقص کیکی (KiKi) چند روزی است که به عنوان ترند جدید در شبکه های اجتماعی و فان هیجان انگیز برای کاربران این شبکه تبدیل شده و میلیون ها نفر را در سراسر دنیا با خود همراه کرده است. پس از چالش آب یخ، چالش سیاه و سفید، چالش سلفی بدون آرایش (#nomakeupselfie) و بسیاری از چالش های پر سر و صدای سالهای اخیر، چالش رقص کیکی، بخشی از کاربران این شبکه را مجذوب کرده و روز به روز به طرفداران آن اضافه می شود. این چالش بر خلاف چالش های قبلی، خطرناک بوده و سازمان ها و موسسات مختلفی نسبت به انجام آن در محیط های عمومی به خصوص معابر، هشدار داده اند.

ادامه مطلب


هوش هیجانی کیفیت زندگی، کار و روابط را بالا می‌برد اما هنگامی که صحبت از مهندسی اجتماعی به میان می‌آید، نتیجه‌ی معی دارد و فرد را آسیب‌پذیر می‌کند.


مهندسی اجتماعی (Social engineering) سوءاستفاده‌ی زیرکانه از تمایل طبیعی انسان به اعتماد کردن بوده و جدیدترین روش سوءاستفاده‌ی هکرها از دیگران است. در این روش افراد سودجو به کمک مجموعه‌ای از تکنیک‌ها، فرد را به فاش کردن اطلاعات یا انجام کارهایی خاص متقاعد می‌کنند.

شاخص امنیت سایبری IBM نشان می‌دهد ۹۵ درصد مشکلات امنیتی به‌دلیل اشتباه خود انسان‌ها اتفاق می‌افتند. به‌عنوان مثال فیشینگ (سرقت اطلاعاتی مانند حساب بانکی، رمز عبور و.) یکی از رایج‌ترین مشکلات امنیتی است که هکرها با فرستادن یک ایمیل معمولی طعمه‌های خود را شکار می‌کنند. آن‌ها در ایمیل فایل‌های مخربی را پیوست می‌کنند که دانلود کردنشان باعث ورود نرم‌افزارهای مخرب به سیستم کاربر شده و اطلاعات بانکی یا سایر اطلاعات آن‌ها را سرقت می‌کند.

ادامه مطلب


چرا برخی از ن ایرانی پلنگ شده‌‎اند؟ 

در لغت‌نامه دهخدا پلنگ این‌طور تعریف شده است: 

پلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِ) جانوری است از رده ٔ داران از راسته ٔ گوشتخواران جزو تیره ٔ گربه سانان ای سیاه روی پوست و گونه های متعدد.

در 

ویکی‌پدیا هم در تعریف پلنگ نوشته شده: پلنگ (نام علمی: Panthera pardus) جانوری از خانوادهٔ گربه‌سانان و کوچک‌ترین حیوان در میان سه گربهٔ بزرگ در سردهٔ پلنگ‌مانندها است که شیر و ببر دو عضو دیگر آنند.

این تعریف‌ها تا چند سال پیش برای همه ما عادی بود و دقیقا هم می‌دانستیم که پلنگ یک گربه‌سان بسیار زیبا و جذاب است. اما تعریفی که اکنون از پلنگ» در ذهن داریم چیزی بی‌ربط به باورهای قبلی ماست.

ادامه مطلب


یادگیری کودکان وقتی به بهترین شکل اتفاق می‌افتد که با بدن خود درگیر جهان خارج شوند.


یادگیری شخصی» شیوه‌ای از آموزش است که این روزها بین طرفداران تکنولوژی محبوبیت زیادی دارد. آن‌ها می‌گویند برای بچه‌ها رایانه‌ای شخصی تهیه کنید و رهایشان کنید در اینترنت تا هر چه خودشان می‌‌خواهند و هر طور که خودشان دوست دارند بیاموزند. اما پشت این شیوۀ آموزش خطای فلسفی بزرگی نهفته است: اینکه همه‌چیز را می‌شود با چشم آموخت. در حالی که مرلوپونتی به ما آموخته است ما نه‌فقط با چشم، بلکه با تمام بدنمان می‌آموزیم.


نیکولاس تامپیو، 

ایان —در مزرعه‌ای که برای آخر هفته به آنجا رفته‌ایم، خروس می‌خواند و خانوادۀ من با صدایش بیدار می‌شوند. هوا بسیار پرطراوت است و ستارگان پیش از برآمدن خورشید از پشت تپه در آسمان سوسو می‌زنند. به انبار علوفه می‌رویم که در آن اسب‌ها، گاوها، مرغ‌ها، خوک‌ها، سگ‌ها و گربه‌ها انتظارمان را می‌کشند. سطل‌های آب را می‌شوییم و دوباره پر می‌کنیم و به گاوها و اسب‌ها کاه و یونجه می‌دهیم. بچه‌ها برای صبحانه تخم‌مرغ جمع می‌کنند.

ادامه مطلب


دهکدۀ جهانی مارشال مک‌لوهان
مارشال مک‌لوهان، استاد ادبیات دانشگاه تورنتو، بدون آنکه کسی بداند چرا، معروف‌ترین چهرۀ علم ارتباطات است. او که مسیحیِ مؤمنی بود، معمولاً تصویری ویران‌شهری از آیندۀ ارتباطات تصویر می‌کرد. دهکده‌ای جهانی که هیچکس در آن خوشبخت نبود. مقاله‌ای جدید با استناد به حرف‌هایی منتشرنشده از او، معتقد است که مک‌لوهان عمدۀ دیدگاه‌های خود را از عارفی مسیحی وام گرفته بود که هیچ‌وقت نخواست نامی از او ببرد.

 

پیتر فوئرهرد، 

جی‌استور دیلی — نظریه‌پردازان علوم ارتباطات معمولاً بخت آن را نمی‌یابند که سلبریتی یا ستاره‌ای بین‌المللی باشند، ولی یک استثنای بسیار مهم وجود دارد. نام مارشال مک‌لوهان، استاد دانشگاه و مؤلف کانادایی، از دهۀ ۱۹۶۰ تا زمان مرگش در سال ۱۹۸۰ به شکل غیرمنتظره‌ای وارد گفت‌وگوهای جمعی شد و مک‌لوهان شهرتی همگانی پیدا کرد.

ادامه مطلب


از تیلور سوئیفت تا داعش آن‌ها را به شیوه‌ای یکسان به کار می‌گیرند، چه درسی در این مسئله وجود دارد؟

بسیاری از پروژه‌هایی که ابتدا به منظور اهدافی نظامی راه‌اندازی شده بودند، بعدها برای کسب درآمد نیز به کار گرفته شدند، از پودر پنیر بگیرید تا جی.پی.اس. اما شبکه‌های اجتماعی گویا مسیر برعکس را طی کرده‌اند. پلتفرم‌هایی که از اساس برای کسب سود طراحی شده‌ بودند، حالا به بخشی جدایی‌ناپذیر از هر اقدام ی و نظامی تبدیل شده‌اند. وضعیتی که به تعبیر نویسندگان کتابی جدید باعث شده است کل جهان به میدان نبردی دائمی تبدیل شود.


گفت‌وگوی شان ایلینگ با پیتر سینگر، 

ووکس — ما در دنیای بات‌ها و ترول‌های اینترنتی و فیدهای خبری گلچین‌شده زندگی می‌کنیم، دنیایی که در آن واقعیت در دسترس همگان است.

کتاب جدید لایک‌جنگ: جنگ‌افزار‌شدن شبکه‌های اجتماعی۱ به واکاوی این پرسش می‌پردازد که شبکه‌های اجتماعی چگونه فرهنگ ما را متحول و قواعد قدیمی ت و حتی جنگ را وارونه می‌کنند. نویسندگان کتاب، پیتر دبلیو. سینگر و امرسون بروکینگ، می‌خواهند نشان دهند که تمایز متعارف بین سرگرمی و ت، جنگ و صلح و حتی غیرنظامی و نظامی رفته‌رفته در حال ناپدید شدن است.

ادامه مطلب



ما از دنیای دیجیتال هم به‌خوبی سردرنمی‌آوریم: اینترنت ما را با هم آشناتر کرده یا بیگانه‌تر؟ آزادترمان کرده یا بَرده‌تر؟ یا مخلوطی از همۀ این‌ها؟ جواب قاطعی در کار نیست. ما به شکل بی‌سابقه‌ای همه‌جا در حال اظهارات عاشقانه و صمیمانه‌ایم. و در عین حال، به نظر می‌رسد سردترین، بدخوترین و خودشیفته‌ترین آدم‌های تاریخ هم هستیم. چه اتفاقی دارد برایمان می‌افتد؟ رمان‌نویس و استاد دانشگاهی کانادایی ماهیت صمیمیت در دنیای آنلاین را بررسی کرده است.

استفن مارش، 

لس‌آنجلس ریویو آو بوکس —

۱. پسرم چند وقت پیش به موزۀ هولوکاست رفت. آنجا برنامه‌ای به نام ابعاد جدید گواهان» داشتند که هولوگرامی از یک بازماندۀ آشویتس را نشان می‌داد: آن مرد غیرواقعی به همۀ سؤالاتی که کودکان دربارۀ تاریخ وحشت می‌پرسیدند، جواب می‌داد. بچه‌ها دوستش داشتند چون می‌توانستند هر چیزی بپرسند. آیا از ژرمن‌ها متنفری؟» آیا هنوز به خدا معتقدی؟» بدترین اتفاقی که افتاد چی بود؟» پسرم گفت که دانش‌آموزان هرگز نمی‌توانند چنین سؤالاتی را از یک آدم واقعی بپرسند چون خجالت می‌کشند. آن مرد هولوگرامی فرشتۀ آینده است. چون گوشت و خون ندارد، می‌توانید واقعاً با او صمیمی باشید.

ادامه مطلب


م و کسب اطلاعات دقیق٬ صحیح و به روز از منابع مطلع و رسمی بر اساس مستندات، انتظاری است که از انسان عصر دهکده جهانی داریم. در جامعه اطلاعاتی امروز دنیا، دسترسی به اطلاعات غلط بسیار آسان و در دسترس تر از اطلاعات صحیح و واقعی است و به همین خاطر به دلیل کم حوصلگی کاربران اینترنت و جست و جوی سطحی در موتورهای جست و جو و انتخاب چند گزینه اول به نمایش در آمده که گاها اطلاعات دقیق ندارد و به زور گوگل آنالیتیک و SEO، جایگاه گرفته است، شاهد استناد کاربران به اطلاعات غلط و بعضا خنده دار هستیم. از  همه عجیب تر، اصرار برخی از کاربران اینترنت روی پذیرش قطعی موضوعاتی است که اثبات نادرست بودن آن کار دشواری نیست.

ادامه مطلب


سربازان سایبورگ، ایده‌ای است که شاید آینده جنگ‌ها را متحول کند و پنتاگون منابع مالی این پروژه را باهدف پیشرفته‌تر کردن مغز سربازان تقبل کرده است.


پنتاگون منابع مالی پژوهش در زمینه‌ی ایمپلنت‌های مغزی را باهدف پیشرفته‌تر کردن مغز سربازان تأمین کرده است. درحال‌حاضر نگرانی‌های متعددی نظیر تغییرات آب‌و‌هوایی، اخبار جعلی، بی‌عدالتی و ثبات دموکراسی در دنیا وجود دارد؛ اما می‌توان مورد دیگری به این نگرانی‌ها اضافه کرد، سربازانی که به‌واسطه‌ی نصب دستگاه‌های الکترونیکی در مغز آن‌ها، توانایی‌هایشان ارتقا می‌یابد و سربازان سایبورگ نامیده می‌شوند.

ادامه مطلب


این روزها بحث مسئولیت‌پذیری پلتفرم‌های اجتماعی در قبال تأثیراتی که بر زندگی کاربران می‌گذارند بالا گرفته است. این مسئله وقتی پیچیده‌تر می‌شود که نابرابری‌های جنسیتی را نیز لحاظ کنیم. تحقیقات متعددی نشان می‌دهد که ن در مجموع بیشتر از مردان در شبکه‌های اجتماعی وقت می‌گذرانند، بیشتر مورد نفرت‌پراکنی قرار می‌گیرند، کمتر قدرت نه گفتن پیدا می‌کنند و به دلیل نیاز بیشتر به پذیرفته‌شدن، آسیب‌های بیشتری می‌بینند. چرا رفتار جنسیت‌ها در شبکه‌های اجتماعی این‌قدر متفاوت است؟


الکساندرا آتاناسوا، 

سوشال مدیا تودی — تاکنون توجه کرده‌اید که بیشتر اعضای پینترست۱ زن‌‌اند نه مرد؟ یا اینکه ترول‌ها معمولاً مرداند؟

در این نوشته، به برخی رفتارهای وابسته به جنسیت در رسانه‌های اجتماعی، انگیزه‌های پشت این فعالیت‌ها و جایگاه آنها در درک وسیع‌تر ما از رفتارهای اجتماعی می‌پردازیم.

خبر در مقابل دوستی‌
تحقیقات نشان می‌دهند که مردها رسانه‌های اجتماعی را بیشتر برای کسب اطلاعات به کار می‌برند در حالی که ن از این پلتفرم‌های اجتماعی برای ارتباط با دیگر افراد استفاده می‌کنند. همچنین مطالعات حاکی از آنند که وقتی مردها در شبکه‌های اجتماعی حساب کاربری باز می‌کنند، بیشتر به دنبال ایجاد روابط جدید هستند ولی زن‌ها بیشتر روی حفظ روابط موجود تمرکز می‌کنند.

ادامه مطلب


شبکه‌های اجتماعی می‌توانند ابزار انقلاب باشند، به نشر ایده‌های سازنده کمک کنند و انسان‌ها را به هم پیوند دهند. اما با همه این خوبی‌ها بر زندگی روزمره بشر تاثیرات منفی بسیاری دارند.

در عصر دیجیتال که کاربران هر روز زمان بیشتری را به پرسه زدن در فضای مجازی اختصاص می‌دهند، تحقیقات در مورد تاثیرات این کار نیز بیشتر شده و مشخص گشته اینترنت و شبکه‌های اجتماعی بر زندگی روزمره انسان اثرات بعضا جبران‌ناپذیری بدنبال دارد؛ از نگرانی در مورد حریم خصوصی گرفته تا مزاحمت آنلاین، معضلات هر روز کاربران شبکه‌های اجتماعی هستند. اما در کنار این نگرانی‌ها، پژوهش‌های تازه نشان داده‌اند که وابستگی کاربران به اینترنت و شبکه‌های اجتماعی اثر منفی بر روی سلامت جسمی و روانی آنها دارد.

تازه‌ترین پژوهش در بریتانیا نشان داده است که اینستاگرام تاثیر منفی بر سلامت جوانان دارد. اسنپ‌چت در این مطالعه به عنوان دومین شبکه اجتماعی مضر برای سلامت روانی ذکر شده است.

نکته قابل اشاره این است که شمار زیادی از کاربران رابطه عشق و نفرت با شبکه‌های اجتماعی دارند؛ اما همانند اعتیاد به هر چیز دیگری حتی در مواقعی که از شبکه‌های اجتماعی متنفر هستند، نمی‌توانند آن را ترک کنند.

دلیل را شاید بتوان در این دانست که شبکه‌های اجتماعی به فضایی برای ایجاد روابط، شکل دادن به هویت، بیان احساسات، عقاید و آموختن درباره جهان اطراف تبدیل شده است. چنین موضوعاتی اساسا با سلامت روان مرتبط است.

از جمله اثرات منفی شبکه‌های اجتماعی می‌توان به مواردی اشاره کرد که در زیر برایتان توضیح داده‌ایم. امید که مورد توجهتان قرار بگیرد.

افزایش احساس تنهایی بشر در عصر دیجیتال

با وجودی که امروزه فناوری‌های پیشرفته و امکانات زیادی از جمله شبکه‌های اجتماعی در اختیار بشر قرار دارد اما تنهایی» یکی از بزرگترین مشکلات افراد در عصر دیجیتال است.

کارشناسان اعتقاد دارند استفاده از شبکه‌های اجتماعی و ارسال پیامک و استفاده از سایر امکانات این گونه نرم افزار‌ها به جای صحبت با افراد و دیدار با یکدیگر یکی از علت‌های اصلی تنهایی و افسردگی بین انسان‌ها به ویژه جوانان است.

به گفته دانشمندان استفاده از وسایل الکترونیکی و امکانات موجود در آن نه تنها جایگزین ارتباط‌های واقعی بین انسان‌ها نیست بلکه می‌تواند زمینه ساز آسیب‌های رفتاری و از دست رفتن سلامت روان آنها شود.

با شروع به کار نسل جدید شبکه‌های اجتماعی مبتنی بر تلفن همراه هوشمند در دنیا افراد بیش از پیش دچار تنهایی و انزوا شده‌اند. در واقع استفاده از پیامک به جای مکالمه سبب کاهش فعالیت‌های اجتماعی افراد و افت توان ارتباطی آن‌ها با دیگران شده است.

استفاه از تلفن، تبلت و فبلت‌های هوشمند به وسیله افراد نوعی اعتیاد در آن‌ها به وجود آورده است و بیشتر افراد در زمان صرف غذا با اعضای خانواده، تماشای تلویزیون یا حتی صرف وقت با اعضای خانواده به کار با این وسایل الکترونیکی می‌پردازند. وسایل الکترونیکی فرصت بودن افراد با یکدیگر، رفتن به مهمانی و گذراندن اوقات فراغت را از بین برده است و با وجود آنکه فرد گمان می‌کند اطرافیان او در شبکه‌های اجتماعی حضور دارند و هر لحظه می‌تواند برای آن‌ها پیام بفرستد، اما در تنهایی به سر می‌برد و دور از افراد است.

چاره چیست؟

کارشناسان به افراد به ویژه جوانان توصیه می‌کنند برای حفظ سلامت روان و جلوگیری از آسیب آن، مدت زمان محدودی برای استفاده از تلفن‌های همراه هوشمند و سایر وسایل الکترونیکی در نظر بگیرند. موارد زیر جایگزین‌هایی فوق العاده برای موفقیت فردی و حرفه‌ای در عوض صرف بازه زمانی زیاد و بیهوده در شبکه‌های اجتماعی است:

  • صحبت با افراد و مکالمه حضوری با آنها
  • انجام فعالیت‌های اجتماعی
  • مطالعه کتاب‌های کاغذی
  • ورزش کردن
  • غذا پختن
  • مطالعه برای یادگیری مهارت و تخصص‌های جدید
  • افزایش حواس‌پرتی و نداشتن توانایی کافی برای تمرکز روی کارها

  • زمانی که شبکه‌های اجتماعی نخستین گام‌ها را برای حضور میان مردم بر می‌داشتند، این باور ایجاد شده بود که اعضای این قبیل پلتفرم‌ها به صورت ناخودآگاه مهارت انجام همزمان چند کار را کسب می‌کنند و مغز آنها قابلیت تفکیک کارهای مختلف را به خوبی یاد می‌گیرد. اما بررسی‌های جدید نشان داد که این باور کاملا غلط است و مغز افرادی که مدام در این قبیل فضاها حضور دارند به گونه دیگر عمل می کند.

    در بررسی جدید مرکز TollFreeForwarding مشخص شد کسانی که به صورت دایم در شبکه‌های اجتماعی حضور دارند نسبت به کاربران معمولی اینترنت کمتر از مهارت یادشده بهره می‌برند. به عبارت دیگر، افرادی که معتاد به شبکه‌های اجتماعی نیستند مهارت بیشتری برای انجام چند کار به صورت همزمان دارند.

    مغز معتادان به شبکه‌های اجتماعی قادر نیست روی اختلالات صورت گرفته و حواس‌پرتی‌های ناشی از اطلاعات مختلفی که دریافت می‌کند، فیلتر بگذارد و همین مساله باعث می‌شود این افراد نتوانند چند کار را به صورت همزمان انجام دهند. این بررسی همچنین مشخص کرده است افرادی که حضور کمرنگ‌تری در اینترنت دارند، اطلاعات را با دقت و کیفیت بالاتر در حافظه خود ذخیره می‌کنند.

    افزایش اضطراب و خودکم‌بینی افراد 

    سال گذشته میلادی، انجمن سلطنتی سلامت عمومی در تحقیقی از حدود ۱۵۰۰ نفر در سنین ۱۱ تا ۲۵ سال خواست تا خلق و خوی‌شان در زمان استفاده از پنج شبکه اجتماعی محبوب را ثبت کنند. براساس نتیجه این تحقیق به نظر می‌رسد، دو شبکه اجتماعی اسنپ‌چت و اینستاگرام بیش از همه بر اضطراب و خودکم‌بینی افراد تاثیر داشته است.

    در این بررسی از هر ده نفر، هفت نفر گفته بودند که اینستاگرام باعث شده که تصویر خیلی بدی از بدنشان داشته باشند و نیمی از شرکت کنندگان ۱۴ تا ۲۴ ساله گفتند که اینستاگرام و فیسبوک حس اضطراب را در آن‌ها تشدید کرده. دو سوم از شرکت کنندگان هم گفتند که فیسبوک قلدری آنلاین را افزایش داده است. در مدرسه هر گونه قلدری تنها محدود به همان محل می‌شود. اما قلدری آنلاین این حس را می‌دهد که شما در تختخواب خودتان تحت تاثیر این مسئله قرار می‌گیرید.

     شبکه‌های اجتماعی تاثیری منفی بر سلامت روان دارند

    نیمی از کاربران ۱۸ تا ۳۴ ساله گفته‌اند ترک یکباره شبکه‌های اجتماعی تاثیر مثبتی بر خواب آنها داشته و روابط آنها را در دنیای واقعی بهتر کرده است. حدود نیمی از این افراد (۴۷ درصد) هم معتقد بودند که این کار در کل برای سلامت آنها سودمند بوده است.

    افسردگی کودکان

    لوئیز تئودوسیو، روانپزشک می‌گوید تاثیر استفاده بیش از حد از تلفن همراه را می‌توان در رفتارهای کودکان و نوجوانان مشاهده کرد.

    به گفته این روانپزشک امروز شاهد افزایش شمار نوجوانانی هستیم که تاثیر شبکه‌های اجتماعی باعث افسردگی، اضطراب و سایر بیماری‌های مرتبط با سلامت روان در آن‌ها شده است. لوئیز تئودوسیو می‌گوید یکی از گروه‌هایی که بیشتر از همه درباره آنها احساس نگرانی وجود دارد، کودکانی هستند که به دلیل اعتیادشان به شبکه‌های اجتماعی و یا بازی‌های کامپیوتری تمایلی به بیرون رفتن از خانه ندارند. این گروه از کودکان اغلب از صحبت کردن با روانپزشک خودداری می‌کنند. در مواردی ممکن است ماه‌ها طول بکشد تا بتوان آن‌ها را به خارج شدن از خانه ترغیب کرد. این کودکان در دنیایی تخیلی زندگی می‌کنند که در مواردی بر سلامت فیزیکی آن‌ها تاثیر می گذارد. آن‌ها به این دلیل که نمی‌خواهند دنیای مجازی خود را ترک کنند، ممکن است به بیماری‌های فیزیکی مبتلا شوند.

  • والدین چه کاری می‌توانند انجام دهند؟

    مراقب زمانی که کودکان صرف اینترنت می‌کنند، باشند. مطمئن شوند که این زمان با فعالیت‌های دیگر کودکان مثل روابط اجتماعی، ورزش، خوردن و خوابیدن تداخل نداشته باشد.

    • اجازه ندهند که کودک در زمان غذا خوردن از موبایل و یا سایر وسایل مشابه استفاده کند.
    • یک ساعت قبل از خواب تمامی این وسایل را از کودک دور کنند.
    • اجازه ندهند که کودکشان این وسایل را در اتاق‌شان شارژ کنند.
    • با کودکان، مرتب درباره آن چه که در اینترنت انجام می‌دهند، صحبت کنند. مثلا از آن‌ها سوال کنند که امروز چه پیام‌هایی گذاشته‌اند. با چه کسانی دوست هستند و استفاده از اینترنت چه تاثیری بر آن‌ها داشته است.
    • به خاطر داشته باشید که فیسبوک، توییتر و یا اینستاگرام رسما کودکان زیر ۱۳ سال را از داشتن هر گونه حساب کاربری منع می‌کند.
    • کودکان را تشویق کنید تا از اینترنت برای فعالیت‌های خلاقانه استفاده کنند.
    • به آن‌ها در زمینه انجام تکالیفشان کمک کنید.

    کاهش میزان شادی افراد 

    اسنا اونیل یک شخصیت معروف اینترنتی اهل استرالیا است و در ظاهر به نظر می‌رسید همه آنچه می‌خواست را داشت: حدود یک میلیون فالوور در شبکه‌های اجتماعی و قرارداد‌‌های مدل بودن که از همه‌طرف به سویش سرازیر بود اما او به طور علنی اعلام کرد که از اینستاگرام بیرون خواهد رفت چون هیچ‌کدام از این چیزها او را خوشحال نمی‌کند.

    در واقع، با اینکه در اوج» بود گفت که هرگز تا این حد احساس بدبختی» نکرده است. مارکو لاکوبونی، استاد روانپزشکی و علوم رفتاری دانشگاه کالیفرنیا UCLA می‌گوید که این طبیعی ‌است که ما آنچه دیگران دارند را بخواهیم، چون ما دارای عصب‌های آینه‌ای» هستیم و آنها ما را وا‌می‌دارند که چنین باشیم. اگر نتوانیم خود را با بُت‌های‌مان مطابقت دهیم، احساس سر‌خوردگی و شکست می‌کنیم.

    چاره چیست؟

    نیازی نیست برای همیشه از شبکه‌های اجتماعی خارج شویم فقط اگر می‌توانیم گاهی به عصب‌های آینه‌ای‌مان استراحتی بدهیم و کمتر به اینستاگرام یا دیگر شبکه‌های اجتماعی سر بزنیم.

    آسیب‌های شبکه‌های اجتماعی بر ن

    همان طور که در بالا بارها اشاره کردیم، شبکه‌های اجتماعی به شکلی روز افزون در دنیای حقیقی تاثیر می‌گذارند. اما زنها در این شبکه‌ها بیشتر در معرض خطر قرار دارند و نمی‌توانند بدون دغدغه فعالیت‌های آنلاین خود را انجام دهند. نتیجه تحقیقی که اتاق فکری با نام دموس در بریتانیا انجام داده، نشان می دهد که ن حتی در دنیای مجازی هم بیشتر از مردان در معرض آزار و اذیت هستند. بررسی یک دوره سه ماهه در توییتر نشان می‌دهد که در زبان انگلیسی صد هزار بار از کلمه استفاده شده است.

  • نابودن کردن زبان فارسی 

    یکی از وظایف مهم رسانه‌ها و فضای مجازی انتقال درست پیام به بهترین شکل در کمترین زمان است. زبان به‌عنوان ابزار ارتباطی نقش بسیار مهمی را در این زمینه ایفا می‌کند. به‌کارگیری درست زبان و قواعد آن از طریق اصول و مبانی نگارشی و ویرایشی اولین و مهمترین ابزار هر رسانه است. اما امروزه در فضاهای مجازی آسیب‌های زیادی به زبان فارسی وارد می‌کنند. یکسان نبودن سبک نوشتاری، کاربرد وسیع شکسته‌نویسی، آشفتگی رسم‌الخط و دخالت سلیقه‌های شخصی و بدعت‌گذاری رسم‌الخطی، وجود غلط‌های املایی بی‌شمار، مبهم بودن جملات به‌دلایلی چون نامعلوم بودن جای ضمیر، حذف‌های نابجا، جملات مرکب و طولانی، ‌بی‌توجهی به معنای دقیق واژگان، نشاندن اجزای جمله در جای نامناسب و به‌جای هم و تأثیر پذیرفتن بیش از حد از زبان محاوره، راه یافتن واژگان بیگانه مخفی، انتقادهای شدید و تند خارج از قواعد نقد و ادب و …. همگی باعث شده‌اند زبان فارسی در معرض خطر جدی قرار بگیرد.

    غلط‌نویسی و ایجازنویسی معمول در فضای مجازی یک آسیب صددرصدی برای زبان و ادبیات فارسی است. این آسیب به‌مرور به فضای حقیقی هم سرایت خواهد کرد. غلط‌ها به هر حال دست به دست خواهد شد و به زبان و فرهنگ عمومی هم انتقال می‌یابد. این غلط‌نویسی‌ها شاید برای نسل ما شناخته شده باشد و مشکلی ایجاد نکند، اما ممکن است نسل بعدی را تحت تأثیر سوء قرار دهد و کودکان و نوجوانان فکر کنند درست همانی است که در فضای مجازی می‌آید.

    چاره چیست؟

    این رویه در طول زمان خطرناک است. برای مقابله با این اشتباهات فاحش ادبی هم می‌توان از خود فضای مجازی برای آموزش کاربران استفاده کرد، به‌خصوص با تشکیل گروه‌های ادبی در آن.

  • چگونه می‌توان میزان استفاده خود از شبکه‌های اجتماعی را کاهش داد؟

    اگر ترک کامل اعتیاد به شبکه‌های اجتماعی برایتان خیلی سخت است، سعی کنید که میزان استفاده خود را محدود کنید. شاید توصیه‌های زیر برای کم کردن وقت‌گذرانی در شبکه‌های اجتماعی بتوانند در این مسیر به شما کمک کنند:

    • وقتی در مراسم و مناسبت‌های اجتماعی شرکت می‌کنید به هیچ عنوان از شبکه‌‎های اجتماعی استفاده نکنید.
    • بعد از ساعت ۶ بعد از ظهر از شبکه های اجتماعی استفاده نکنید.
    • اکانت‌های شخصی را در محل کار یا مدرسه چک نکنید.
    • استفاده از شبکه‌های اجتماعی را به زمان مشخصی محدود کنید، مثلا روزی چهار بار و هر بار فقط یک ربع به فیسبوک‌ سربزنید و سعی کنید این میزان را به مرور کاهش دهید.
    • شبکه‌های اجتماعی را قبل از خواب و در رختخواب ممنوع کنید.نور صفحه‌ موبایل یا تبلت باعث کاهش فعالیت هورمون خواب می‌شود و باعث می‌شود که مغز سیگنال بیدار شدن دریافت کند.
    • مکان استفاده از شبکه‌های اجتماعی را محدود کنید. مثلا خودتان را مقید کنید که هیچ وقت در اتاق خواب سراغ اینستاگرام نروید.
    • ابزارهای دیجیتال مانند موبایل و تبلت را در ساعات مشخصی از روز از خود دور نگه دارید تا سراغ شبکه‌های اجتماعی نروید.
    • چالش کنترل استفاده از شبکه‌های اجتماعی را به عنوان یک فعالیت مثبت برای خود و اطرافیان‌تان جا بیندازید تا انگیزه کافی برای پایبند ماندن به آن داشته باشید،مثلا بگویید که می‌خواهید تمرکزتان را بالا ببرید.

    کارشناسان علاوه بر توصیه‌ به کاهش استفاده از شبکه‌های اجتماعی، توصیه‌هایی هم دارند که کاربران چگونه از شبکه‌های اجتماعی استفاده کنند:

    • قبل از تایپ کردن فکر کنید. یک قاعده ساده آن است که چیزی را که در گفت‌وگوی رو در رو به دیگران نمی‌گویید، در شبکه‌های اجتماعی هم ننویسید.
    • عملکرد خود در شبکه‌های اجتماعی را حسابرسی کنید. هر از گاهی پروفایل‌های خود در شبکه‌های اجتماعی را بررسی کنید و از خود بپرسید آیا از پیام‌ها، عکس‌ها و مطالبی که به طور عمومی منتشر می‌کنید راضی هستید؟ آیا چهره‌ای که برای خود ساخته‌اید با واقعیت زندگی شما منطبق است؟
    • خانه‌تکانی دیجیتال را فراموش نکنید. لازم نیست که در همه شبکه‌های اجتماعی پروفایل داشته باشید. اگر یکی از حساب‌های شما مدتی است که بی‌استفاده مانده است، آن را پاک کنید.

یکی از شوخی های رایج در مورد شبکه های اجتماعی مدیریت کانال ها و صفحات متعدد توسط پروفسور سمیعی است. جالب اینجاست که اغلب محتوای این کانال های پرمخاطب به مباحث و موضوعاتی برمی گردد که از نظر علمی هیچ و پایه اساسی ندارند. البته این مساله به پروفسور سمیعی یا شبکه های اجتماعی محدود نمی شود و از سال ها قبل اکثر مردم شیفته مباحثی نظیر ارتباط با ارواح، طالع بینی، انرژی درمانی و غیره بوده اند که متخصصان از آن با عنوان شبه علم نام می برند.

توسعه ابزارهای ارتباطی نظیر وب و شبکه های اجتماعی و همچنین رشد قارچ گونه رسانه های غیرمعتبر باعث گسترش قابل توجه شبه علم شده است. باور مردم به این مطالب می تواند صدماتی جبران ناپذیر را به باور آورد، بنابرین نیاز به توضیح شبه علم و روش های تمایز آن از علم واقعی ضروری به نظر می رسد.

شبه علم که در مقابل دانش واقعی قرار می گیرد، معضلی است که مردم را از واقعیات عینی دور کرده و به سوی خرافات و باورهای غیرمنطقی می کشاند که تنها هاله ای از حقیقت دور آنها را احاطه کرده اما از درون پوچ و بی اساس هستند. در این مطلب به توضیح شبه علم و ارائه مثال هایی از آن پرداخته ایم اما پیش از آن باید بدانیم علم چیست.

علم چیست؟

با شنیدن واژه علم تصاویر مختلفی به ذهن هجوم می آورند: یک کتاب قطور، کلاس درسی با چند ده صندلی، یک آزمایشگاه پر از میکروسکوپ، منجمی در حال رصد آسمان شب یا دانشمندی در حال مطالعه جانوران. در واقع همه این موارد در هم تعریف علم می گنجند: علم تلاش هماهنگ بشر برای اطلاع یا درک بهتر تاریخ طبیعی جهان و چگونگی کارکرد آن است که از طریق مشاهده، اندازه گیری، آزمایش و نتیجه گیری صورت می گیرد. 

شبه علم چیست

ارسطو دانش علمی را مجموعه ای از آگاهی های قابل اتکا می داند که از لحاظ منطقی و عقلانی، قابل توضیح باشند. یک تجربه علمی باید قابل راستی آزمایی، تکرار و ابطال ‌پذیر باشد در غیر این صورت در رده علم جای نخواهد گرفت.

محققان برای آزمایش یک مفهوم یا مطلب از روش علمی استفاده می کنند که شامل مراحل زیر است:

  • مشاهده
  • طرح سوال یا مساله
  • جمع آوری اطلاعات
  • فرضیه سازی
  • طراحی و انجام آزمایشات
  • تحلیل داده ها و نتیجه گیری
  • انجام دوباره آزمایش برای اطمینان از اتفاقی نبودن نتایج
شبه علم چیست؟

شبه علم یک رفتار، ایده یا باور است که خود را به جای علم جا می زند اما بر شواهد نادرست یا غیرعلمی بنا شده. در این نوع ادعاهای عجیب و غریب خبری از روش علمی برای آزمایش نیست و تنها بر تجربیات شخصی یا داستان های قدیمی تکیه می شود.

شبه علم چیست

شبه علم را می توان نقطه برابر علم به حساب آورد چرا که ادعاهای آن شاید در نگاه اول امکان پذیر و منطقی به نظر برسد اما هیچ اساس یا پیشینه تجربی برای آن وجود ندارد. در ایران چاکراهای بدن، شخصیت شناسی بر اساس ماه تولد، در اختیار داشتن نیروهای ماورایی و طالع بینی از روی موقعیت ماه و ستارگان را می توان از رایج ترین موارد شبه علم و حتی ضد آن به شمار آورد.

نشانه های شبه علم

رد شبه علم آنقدر برای دانشمندان مهم بوده که از سال ها قبل به دنبال ایجاد معیاری برای تشخیص آن از علم واقعی بوده اند و حتی یکی از اهداف رشته فلسفه علم هم تمایز بین نظریات علمی و غیر علمی است. برای شناسایی ایده های شبه علم می توان از معیارهای زیر بهره برد:

ابطال ناپذیری: یکی از مهمترین روش های تشخیص شبه علم ابطال پذیری است چون بسیاری از ادعاها و ایده های مطرح شده در این حوزه قابل آزمایش و ابطال پذیر نیستند. برای مثال اگر کسی بگوید تمامی خرس ها شش دست و پا دارند اما در صورت دیده شدن به هر نحو یا فیلمبرداری و عکاسی از آنها دو دست دیگر خود را پنهان می کنند پس این ادعا قابل آزمایش نیست و در رده علم جای نمی گیرد.

هدف ایده: علم بر کمک به مردم برای داشتن درکی صحیح، عمیق و جامع از جهان هستی متمرکز است اما هدف شبه علم معمولا ی، نشر عقاید خرافی یا ایدئولوژیک است.

شبه علم چیست

چگونگی مقابله با چالش ها: علم از چالش ها استقبال کرده و در پی اثبات یا رد ایده ها است اما شبه علم به مخالفت بی دلیل با مخالفان یا ایده های ناقض خود برخواسته و حتی به تهدید و توهین پناه می برد.

عدم شفافیت: طرفداران شبه علم علاقه ای به شفافیت ندارند و اغلب ایده های عجیب خود را در رسانه ها و همایش های مخصوص خودشان مطرح می سازند.

ایستایی: نظریه های علمی از طریق دانش پویا و در حال رشد پشتیبانی می شوند و ایده های حول یک موضوع معمولا با گذشت زمان و انجام تحقیقات بیشتر تغییر می کنند. از طرف دیگر شبه علم درگیر ایستایی و کرختی شدید است و معمولا تحقیقات جدیدی پیرامون یک مطلب صورت نمی گیرد.

تئوری توطئه: طرفداران شبه علم در مقابل رد ادعاهایشان توسط شخصیت های برجسته یا نهادهای رسمی، آنها را به حمایت جانبدارانه از محافل آکادمیک متهم کرده و خود را قربانی توطئه و حق کشی نشان می دهند.

تکرار ناپذیری: یکی دیگر از نشانه های شبه علم این ادعا است که یک رویداد خاص تنها یک یا چند بار معدود در طول تاریخ یا حتی زندگی یک شخص روی داده و امکان تکرار آن وجود ندارد. طبیعتا زمانی که امکان آزمایش یک رویداد وجود نداشته باشد نمی توان به صحت آن پی برد.

معیارهای دیگری برای تشخیص شبه علم وجود دارد، برای مثال پناه بردن به عباراتی نظیر بر اساس تحقیقات دانشمندان، تکیه بر همهمه و شایعه یا سوءاستفاده ناشیانه از واژه های علمی مثل انرژی امواج، کوانتوم و غیره

نمونه های شبه علم

یکی از نمونه های واضح شبه علم جمجمه شناسی است که در قرن هجدهم توانست توجه عامه مردم را به خود جلب کرده و محبوبیت زیادی پیدا کند. بر اساس این ایده که توسط فرنز گال» رواج پیدا کرد می توان با مطالعه برجستگی های ظاهری جمجمه به شخصیت افراد پی برد. او پس از مطالعه تعدادی بیمار و زندانی سیستمی شامل ۲۷ نوع برجستگی جمجمه را توسعه داد که حتی طی دو قرن بعد هم بین مردم محبوب و پذیرفته شده بودند.

با این حال مطالعات بعدی دانشمندان ثابت کرد که این سیستم هیچ پایه و اساس علمی ندارد و سماجت روی آن تنها از روی عدم آگاهی یا منافع شخصی صورت گرفته است. چه استعدادها، توانایی و شخصیت هایی که به خاطر باور به این سیستم مضحک از بین نرفت. هرچند همین حالا هم معیارهای دیگر نظیر ماه تولد افراد کارکردی مشابه پیدا کرده است.

شبه علم چیست

یک شبه علم دیگر روش درمان تب زرد توسط بنجامین راش» در دهه ۱۹۷۰ است که به درمان و در عین حال مرگ بسیاری منجر شد. منتقدان راش در آن زمان روش درمانی او را خطرناک تر از خود بیماری می دانستند اما وی با تاکید بر اینکه مرگ بیماران ناشی از تب زرد است عملا ابطال پذیری روش خود را زیر سوال برده بود. بعدها مشخص شد که حق با منتقدان بوده است.

از دیگر نمونه های شبه علم می توان به ارتباط بین واکسن و ابتلا به اوتیسم، سنگ درمانی، درمان های جایگزین، هومیوپاتی (همسان درمانی)، آدم فضایی ها، بشقاب پرنده ها، عرفان کوانتومی، طالع بینی، کف بینی، شخصیت شناسی بر اساس ماه تولد یا جایگاه ستارگان و سیارات، ادراک فراحسی، انکار کروی بودن زمین و

 موارد متعدد دیگری اشاره کرد.

جمع بندی

شبه علم به نوعی خرافه ای مدرن است که با تکیه بر رنگ و لعاب علمی و استفاده از واژه های پرطمطراق نظیر تحقیقات دانشمندان و عبارات مبهم علمی خود را در قالب علم واقعی جا می دهد.

توسعه ابزارهای ارتباطی نظیر وب و شبکه های اجتماعی از یک سو و از سوی دیگر رشد قارچ گونه رسانه های غیرمعتبر باعث گسترش قابل توجه شبه علم شده است. باور مردم به این مطالب می تواند صدماتی جبران ناپذیر را به باور آورد، بنابرین نیاز به توضیح شبه علم و روش های تمایز آن از علم واقعی ضروری به نظر می رسد.


دیگر دیدنِ جاذبه‌های طبیعی مشهور یا آثار تاریخی پرشکوه تقریباً ناممکن شده است، چون هر وقت که برسید، هزاران نفر پیش از شما آنجا هستند و دارند پی در پی از خودشان عکس می‌گیرند. هر قدمی که برمی‌دارید باید مواظب باشید که عکس بقیه را خراب نکنید یا ناخواسته عکستان ثبت نشود. این عکس‌گرفتن‌ها در حال تغییر تجربۀ ما از زندگی‌اند. اما در برابر صفحۀ اینستاگرامِ پربیننده‌مان چه چیزی را داریم از دست می‌دهیم؟


ربکا مک‌میلان، 

کانورسیشن — در کنفرانسی در ۱۴ ژوئن، نیکولا مندلسون، یکی از مدیران فیس‌بوک، پیش‌بینی کرد که این شبکۀ اجتماعی در ظرف پنج سال آینده تماماً ویدئو» خواهد شد.

او گفت: سال‌به‌سال شاهد کاهش متن‌ها هستیم. اگر قرار بود شرط ببندم، می‌گفتم: ویدئو، ویدئو، ویدئو».

در این حین، 

مقاله‌ای که به‌تازگی در نیویورک تایمز منتشر شده است، زندگی گروهی از جوانان اهل مهمانی را گزارش می‌کند که اسم خودشان را گروه اسنپ پک» گذاشته‌اند. این گروه برنامۀ شب‌هایشان را حول محورِ گرفتنِ عکس‌هایی تنظیم می‌کنند که بتوانند با دنبال‌کنندگانشان به اشتراک بگذارند. گزارشگر توضیح می‌دهد:

برای آن‌ها، گرفتن عکس و ویدئو از طریق اینستاگرام و اسنپ‌چت راهی برای به‌یاد‌سپردن شب نیست، بلکه رویداد اصلی شب است.

این دو روایت به نتیجۀ یکسانی منجر می‌شود: تصاویر دارند مسلط می‌شوند.

تصاویر، بیش‌از‌پیش، به بخش مهمی از رابطه با دیگران، تأییدشدن و ثبت‌کردن تجربه‌های جدید تبدیل شده‌اند. و بااینکه ممکن است به نظر بیاید که بارانِ رنگ‌ها و پیکسل‌ها و صورت‌ها و چشم‌اندازها فقط تخیلات ما را غنی‌تر می‌کند و رابطه‌مان را با جهان بهبود می‌بخشد، به نظر می‌رسد که خلاف این موضوع در حال رخ‌دادن است.

مری پایلونِ رومه‌نگار، در مقاله‌اش 

اینستاگرام تعطیلات را نابود می‌کند»، شرح داد که چگونه، زمانی‌که از معبدی در کامبوج بازدید می‌کرده، دریایی از گردشگرانْ مشغول گرفتنِ عکس بی‌نقص و به‌اشتراک‌گذاشتن آن بودند و عجیب آنکه هیچ‌

میل شدید و ناگزیر به نشان‌دادن بی‌درنگ و الکترونیکیِ خودْ پدیده‌ای است که منحصراً دوران دیجیتال ما ممکن کرده است

کس واقعاً حضور نداشت».

درحقیقت، میل شدید و ناگزیر به نشان‌دادن بی‌درنگ و الکترونیکیِ خودْ پدیده‌ای است که منحصراً دوران دیجیتال ما ممکن کرده است. بله، داشتن قابلیتِ به‌اشتراک‌گذاری تصاویرِ بیشتر با مخاطب گسترده‌تر مزیت‌هایی هم دارد، اما تمایل روزافزون به ثبت و ارسال این تصاویر جای تمرکز ساده و رابطۀ مستقیم انسانی را گرفته است.

باوجوداینکه ممکن است ارزیابی دقیق این تغییر دشوار باشد، پژوهشگران در رشته‌های متفاوت در حال مشاهده و فهمیدن پیامدهای آن‌اند. 

زندگی در حباب خودنگر

شری ترکلِ روان‌شناس در کتاب باهم تنها۱ می‌نویسد: در قرن بیست‌ویکم زندگی در حباب رسانه طبیعی شده است».

با کمک تلفن‌ها و کامپیوترهایمان، فارغ از اینکه کجاییم یا پیش چه کسی هستیم، دائماً با دیگران در ارتباطیم و با آن‌ها تعامل می‌کنیم. اما عکس‌گرفتن و تولید ویدئو بخش اصلی این تبادل دیجیتالی شده است.

جان آر. سولر، استاد روان‌شناسی، عکاسی و به‌اشتراک‌گذاری مداوم عکس را در حکم طلب تأیید تفسیر می‌کند. او می‌نویسد:

هر وقت عکسی را به اشتراک می‌گذاریم، امیدواریم دیگران جنبه‌هایی از هویتمان را که در آن تصویر جای داده‌ایم تأیید کنند. دانستن اینکه دیگران می‌توانند این تصویر را ببینند قدرت عاطفی بیشتری به آن می‌بخشد. گرفتن بازخورد از دیگران این حس را به وجود می‌آورد که عکس واقعی‌تر است.

در جست‌وجوی تأیید دیجیتالی، حتی تجربه‌های معمولی هم به خوراک عکس تبدیل می‌شوند.

به‌جای اینکه حضور داشته باشیم، یعنی جایی که هستیم باشیم (و واقعاً مشاهده‌اش کنیم)، مایلیم که از همۀ تجربه‌های زیسته به‌مثابۀ فرصتی برای بازنمایی و بیان بصریِ خودمان بهره ببریم. بخشی از مشکل این نوع از مستندنگاریِ مصرانه مرز باریک بین بازنمایی یا بیان و بازاریابی یا کالایی‌کردن زندگی روزمره -مثل گروه اسنپ پک»- است.

اساساً احتمال دارد مجموعه‌ عکس‌های شخصی، که از طریق اپلیکیشن‌هایی مثل اینستاگرام و فیس‌بوک تبلیغ می‌شوند، به ابزاری برای خودتبلیغی بدل شوند. توانایی سنجش مداوم بازخورد عمومی برای هر عکسی که ارسال شده کاربران 

درحالی‌که ممکن است در انجام‌دادن هم‌زمان چند وظیفه پیشرفت کنیم، توانایی‌مان برای تمرکز عمیق در زمان‌های طولانی تضعیف شده است

را قادر می‌کند، و شاید تشویقشان می‌کند، که، در نهایت صرفاً برای به‌حداکثررساندن واکنش مثبت، بازنمایی بصری زندگی خودشان را دستکاری کنند.

تریسی الووی، استاد روان‌شناسی دانشگاه فلوریدای شمالی، می‌نویسد: هر فرد خودشیفته به برکه‌ای نیاز دارد که تصویرش را منعکس کند. درست مثل نارسیس، که به برکه‌ای خیره شد و زیبایی‌اش را تحسین کرد، شبکه‌های اجتماعی، مثل فیس‌بوک، به برکۀ دوران مدرن ما تبدیل شده‌اند».

الووی و گروهش، در پژوهشی در سال ۲۰۱۴، ارتباط بین استفاده از فیس‌بوک و همدلی را بررسی کردند. آنان دریافتند، باوجوداینکه عواملی در شبکه‌های اجتماعی وجود دارد که رابطۀ اجتماعی را تقویت می‌کند، ویژگی‌های تصویرمحورِ پلتفرم -قابلیت به‌اشتراک‌گذاری تصویر و ویدئو- خصوصاً درخودفرورفتگیِ ما را بیشتر می‌کند.

خلاقیت به تمرکز نیاز دارد
اما اینکه بارها از تجربه‌هایمان در زمان واقعی فاصله بگیریم تا گوشی‌های هوشمندمان را درآوریم -و بعد تصویر را قاب‌بندی کنیم، عکاسی کنیم، از فیلترها استفاده کنیم و آن را ارسال کنیم- تأثیر نامطلوبی دارد و توجهمان را برهم‌ می‌زند. منظورم از توجه نه‌فقط توانایی مشاهدۀ دقیق بلکه توانایی تمرکز و دقت طولانی‌مدت هم هست.

نیکلاس کار، نویسندۀ حوزۀ فناوری، در کتابش، کم‌عمق‌ها: اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟۲، دربارۀ انعطاف‌پذیری عصبی۳ صحبت می‌کند، که توانایی شبکۀ عصبی ما برای تغییر در برابر واکنش به محرک‌هاست.

او به‌ویژه دربارۀ شیوه‌هایی بحث می‌کند که ذهنمان، در واکنش به مشغولیت بی‌وقفه با فناوری دیجیتال، تحول پیدا کرده است. دربارۀ جست‌وجو در اینترنت می‌نویسد: وقفه‌‌های پی‌درپیْ افکارمان را پراکنده و حافظه‌مان را ضعیف و ما را عصبی و مضطرب می‌کند». وقفه‌های مکرر برای ارسال تصاویر و دنبال‌کردن نحوۀ پذیرفته‌شدنشان هم به همین ترتیب احتمال دارد توجهمان را منحرف کند و اضطراب را افزایش دهد.

درنتیجه، احتمال دارد جنبه‌های دیگر محیط و تجربه‌هایمان را از دست بدهیم. درحالی‌که ممکن است در انجام‌دادن هم‌زمان چند وظیفه پیشرفت کنیم، توانایی‌مان برای تمرکز عمیق در زمان‌های طولانی تضعیف

تخیل ابزار تمرکز است»

شده است.

کار در ادامه می‌گوید:

آن کارکردهای ذهنی که در رقابتِ بقای پرمشغله‌ترین» سلول‌های مغز می‌بازند آن‌هایی‌اند که زمینه را برای تفکر آرام و خطی آماده می‌کنند، یعنی آن کارکرد‌هایی که ما برای عبور از روایتی بلند یا استدلالی پیچیده استفاده می‌کنیم، همان‌هایی که وقتی می‌خواهیم دربارۀ تجربه‌ها بیندیشیم یا در مورد پدیده‌ای درونی یا بیرونی تأمل کنیم از آن‌ها کمک می‌گیریم.

به عبارت دیگر، به نظر می‌آید آن نوع از توجهی که ما، از طریق به‌اشتراک‌گذاری معمول تصویر، دائماً تقویت می‌کنیم به قیمت آن نوع از توجهی تمام می‌شود که ما نیاز داریم تا، مثلاً، به کتاب‌ها معطوف کنیم. اسون بیرکرتس، نویسندۀ کتاب عوض‌کردن موضوع: هنر و توجه در عصر اینترنت۴، ادبیات را به تمرکز پیوند می‌دهد و تأکید می‌کند که آثار هنری شاهکارهای تمرکزند».

او در ادامه می‌گوید: تخیل ابزار تمرکز است».

خلأ همدلی؟
در پژوهشی که در سال ۲۰۱۳ انجام شد و رمان‌نویس‌ها از آن استقبال کردند، پژوهشگران مؤسسۀ آموزشی نیو اسکول۵ رابطه‌ای بین خواندن رمان و افزایش همدلی گزارش کردند.

احتمال دارد بسیاری از استادان ادبیات (ازجمله خود من) به چنین تحقیقی بی‌اعتنایی نشان دهند، چرا که این پژوهش چیزی را تأیید می‌کند که ما سال‌هاست می‌گوییم. آثار ادبی برای ما فرصتی فراهم می‌آورند تا خلاقانه به تجربیات دیگران از جهان فکر کنیم (به‌جای اینکه نگاهی اجمالی به آن‌ها بیندازیم یا به‌سرعت مرورشان کنیم). اما فقط وقتی می‌توانیم از این فرصت استفاده کنیم که قادر باشیم توجه کنیم، یعنی زمانی‌که به خودمان اجازه می‌دهیم که سرعتمان را به قدری کم کنیم که چیزی را که 

آثار ادبی برای ما فرصتی فراهم می‌آورند تا خلاقانه به تجربیات دیگران از جهان فکر کنیم

مشاهده می‌کنیم جذب کنیم.

باوجوداینکه برخی با این پژوهش مخالفت‌ کردند، صرف زمان برای پرداختن به نثر، شعر و حتی عکاسی بی‌تردید برای من و دانشجویانم این امکان را فراهم کرده است که بسیاری از تجربه‌ها را به‌دقت بررسی کنیم. همچنین ما را وادار کرده است که با قصد قبلی بر این تمرکز کنیم که چگونه این تجربه‌ها در رویدادهای کنونی اهمیت دارند.

مثلاً کتاب تحسین‌شدۀ کلودیا رنکینِ شاعر، شهروند: یک ترانۀ آمریکایی۶، به ذهنم می‌‌رسد که هم از تصویر و هم از متن استفاده می‌کند تا به واقعیت‌های نژادپرستی معاصر آمریکا در شکل‌های بی‌شمارش بپردازد و خوانندگان را مجبور می‌کند نابرابری‌هایی که شرایط امروزی ما را ساخته است ارزیابی کنند.

بیرکرتس اشاره می‌کند: بیش‌ازپیش معتقدم که هنر، از طریق تخیل، راه ضروریِ مقابله با بحران وفور اطلاعات است».

اگر بیش‌ازحد سرگرم گرفتن و تبلیغ عکسیم، یا اگر بیش‌ازحد آشفته‌ایم چرا که داریم سیل عکس‌های دیگران را دنبال می‌کنیم، بعید است از زندگی در حباب رسانه» خارج شویم.

دلمان برای اتفاقات اطرافمان تنگ می‌شود. و قادر نخواهیم بود همدلی و توجهی را به دنیا عرضه کنیم که دنیا نیاز دارد و سزاوارش است.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را ربکا مک‌میلان نوشته است و در تاریخ ۲۸ ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان 

What’s lost when we photograph life instead of experiencing it» در وب‌سایت کانورسیشن منتشر شده است. وب‌سایت 

ترجمان آن را در تاریخ ۱۱ دی ۱۳۹۷ با عنوان وقتی به‌جای تجربه‌کردن زندگی از آن عکس می‌گیریم، چه چیزی را از دست می‌دهیم؟» و ترجمۀ الهام آقاباباگلی منتشر کرده است.
•• ربکا مک‌میلان (Rebecca Macmillan) دانشجوی دکتری ادبیات انگلیسی در دانشگاه تگزاس است. رسالۀ دکتری او دربارۀ رابطۀ شعر معاصر و تصویر است.

[۱] Alone Together: Why We Expect More from Technology and Less from Each Other
[۲] The Shallows: What the Internet is Doing to Our Brains
[۳] neuroplasticity
[۴] Changing the Subject: Art and Attention in the Internet Age
[۵] New School for Social Research
[۶] Citizen: An American Lyric


کپشن‌های اینستاگرام جایگزین وبلاگ‌نویسی شده‌اند

کپشن‌ها انگ ابتذال را از اینستاگرام برداشتند

نوشته‌‌های اینستاگرام اثر عمیقی می‌گذارند که عکس‌‌ها به‌‌تنهایی از پس آن برنمی‌‌آیند.

شامی در رستورانی مجلل، استراحت زیر آفتاب کنار استخر خانگی، جشنی همراه با دوستان، یا تصویری از چهرۀ خود. تا همین چند سال پیش، اینستاگرام فقط جای این‌جور عکس‌ها بود. اما حالا تبدیل شده است به جذاب‌ترین پلتفرم قصه‌‌گویی در اینترنت، که در متن‌های طولانی و صمیمانۀ زیر عکس‌هایش می‌شود غر زد، اظهار فضل کرد، خاطره گفت، و حتی داستان‌های بلندی نوشت که روزی جایشان در کتاب‌ها یا نهایتاً مجله و وبلاگ بود. آیا کپشن‌ها می‌توانند جای عکس‌ها را بگیرند؟

ادامه مطلب


دیگر دیدنِ جاذبه‌های طبیعی مشهور یا آثار تاریخی پرشکوه تقریباً ناممکن شده است، چون هر وقت که برسید، هزاران نفر پیش از شما آنجا هستند و دارند پی در پی از خودشان عکس می‌گیرند. هر قدمی که برمی‌دارید باید مواظب باشید که عکس بقیه را خراب نکنید یا ناخواسته عکستان ثبت نشود. این عکس‌گرفتن‌ها در حال تغییر تجربۀ ما از زندگی‌اند. اما در برابر صفحۀ اینستاگرامِ پربیننده‌مان چه چیزی را داریم از دست می‌دهیم؟


ربکا مک‌میلان، 

کانورسیشن — در کنفرانسی در ۱۴ ژوئن، نیکولا مندلسون، یکی از مدیران فیس‌بوک، پیش‌بینی کرد که این شبکۀ اجتماعی در ظرف پنج سال آینده تماماً ویدئو» خواهد شد.

ادامه مطلب


یکی از شوخی های رایج در مورد شبکه های اجتماعی مدیریت کانال ها و صفحات متعدد توسط پروفسور سمیعی است. جالب اینجاست که اغلب محتوای این کانال های پرمخاطب به مباحث و موضوعاتی برمی گردد که از نظر علمی هیچ و پایه اساسی ندارند. البته این مساله به پروفسور سمیعی یا شبکه های اجتماعی محدود نمی شود و از سال ها قبل اکثر مردم شیفته مباحثی نظیر ارتباط با ارواح، طالع بینی، انرژی درمانی و غیره بوده اند که متخصصان از آن با عنوان شبه علم نام می برند.

ادامه مطلب


شبکه‌های اجتماعی می‌توانند ابزار انقلاب باشند، به نشر ایده‌های سازنده کمک کنند و انسان‌ها را به هم پیوند دهند. اما با همه این خوبی‌ها بر زندگی روزمره بشر تاثیرات منفی بسیاری دارند.

در عصر دیجیتال که کاربران هر روز زمان بیشتری را به پرسه زدن در فضای مجازی اختصاص می‌دهند، تحقیقات در مورد تاثیرات این کار نیز بیشتر شده و مشخص گشته اینترنت و شبکه‌های اجتماعی بر زندگی روزمره انسان اثرات بعضا جبران‌ناپذیری بدنبال دارد؛ از نگرانی در مورد حریم خصوصی گرفته تا مزاحمت آنلاین، معضلات هر روز کاربران شبکه‌های اجتماعی هستند. اما در کنار این نگرانی‌ها، پژوهش‌های تازه نشان داده‌اند که وابستگی کاربران به اینترنت و شبکه‌های اجتماعی اثر منفی بر روی سلامت جسمی و روانی آنها دارد.

تازه‌ترین پژوهش در بریتانیا نشان داده است که اینستاگرام تاثیر منفی بر سلامت جوانان دارد. اسنپ‌چت در این مطالعه به عنوان دومین شبکه اجتماعی مضر برای سلامت روانی ذکر شده است.

ادامه مطلب


ماندگارتر از آرایش، ارزان‌تر از جراحی

لبخند صمیمی اینفلوئنسرها خرج هنگفتی روی دست فالورها می‌گذارد

امروزه دشوار بتوان اینفلوئنسری پیدا کرد که روکش دندان نداشته باشد.

پوستی صاف، ناخن‌هایی مانیکور‌شده، لبخندی زیبا و دندان‌هایی سفید. داشتن این ویژگی‌ها منجر به لایک و کامنت و فالور بیشتر می‌شود و این یعنی کسب درآمد هر چه بیشتر برای اینفلوئنسرها. آدم‌ها یک نگاه به صفحۀ گوشی می‌اندازند و یک نگاه به خودشان در آینه. ما دائماً می‌خواهیم خودمان را شبیه به افراد مشهور اینستاگرامی کنیم و همین اشتیاق روزافزونِ ما تجارت عظیمی را در این شبکۀ اجتماعی راه انداخته. یک نمونه‌اش، تجارت دندان‌های سفیدی که از پشت لبخند این افراد برق می‌زنند.

آماندا مول، 

آتلانتیک — مایکل آپا به یاد دارد زمانی را که نخستین‌بار یکی از بیمارانش به او گفت می‌خواهد دندان‌هایش را درست کند زیرا در سلفی‌هایی که می‌گیرد دندان‌هایش را دوست ندارد. سال ۲۰۱۵ بود و بیمارش هم هدی قطان نام داشت که دلیل خوبی برای نگرانی بابت لبخندش داشت: هدی از وبلاگ محبوبش دربارۀ آرایش و زیبایی و میلیون‌ها فالور اینستاگرامش بهره برده است تا برند جهانی لوازم آرایشی خودش را تأسیس کند: هدی بیوتی». در این راه، جادۀ موفقیت او با هزاران عکس کلوزآپ و ویدئو از صورتش سنگفرش شده است.

هدی برای بهتر‌ساختن دندان‌هایش سراغ روکش‌های چینی رفت که در ده سال اخیر بسیار محبوب شده‌اند. مایکل آپا که متخصص زیبایی دندان است و خودش هم نزدیک ۲۵۰هزار فالور در اینستاگرام دارد تمام کارهایی که روی دندان‌های هدی انجام داده را در کانال یوتیوبش پخش کرده است. چندین دهه است که از روکش دندان برای کمک به افرادی عادی استفاده می‌شود که مشکلات جدی در شکل و اندازۀ دندان‌هایشان دارند ولی می‌توان از این روکش‌ها استفاده کرد تا لبخندی زیبا را زیباتر کرد. این کار فراتر از توانایی ارتودنسی رایج است. هزینۀ این روکش‌ها از هزار دلار برای هر دندان شروع می‌شود، ولی برای متخصصان رده‌بالا مانند آپا این مبلغ بین سه تا چهارهزار دلار است.

سالیان سال، استفاده از روکش برای بهترکردن یک دندان سالم محدود به ثروتمندان افسانه‌ای بود که به‌سبب حرفه‌شان زیبا بودند. در اواخر دهۀ نود میلادی، این روکش‌ها در میان سلبریتی‌های کلاسیک بسیار رایج شد و اگر اینستاگرام نبود، احتمالاً محدود به همان جمع‌های از‌ما‌بهتران می‌ماند. اینفلوئنسرها، کاربرانی اکثراً جوان و مؤنث با زیبایی‌های فراطبیعی، به‌شدت تحت‌فشار هستند تا همان استانداردهای زیبایی را داشته باشند که همتایان معروف هالیوودی آن‌ها دارند، همتایانی که اغلب بسیار ثروتمندتر هستند. این روزها، مایکل آپا مدام از افرادی در مشاغل مختلف می‌شنود که می‌خواهند در سلفی‌هایشان زیباتر دیده شوند: از وقتی اینستاگرام محبوب شد، تمام عمل‌های زیبایی بسیار رایج و پرطرف‌دار شده‌اند».

در مقایسه با سلبریتی‌های قدیمی، این اینفلوئنسرها رابطۀ صمیمانه‌تر و متفاوتی با طرفدارانشان دارند. همین موضوع به اینستاگرام کمک کرده است میان آنچه بازیگران و مدل‌ها روی بدنشان انجام می‌دهند و آنچه مصرف‌کنندگان جوان مشتاق انجامش هستند شکافی باقی نگذارد. درنتیجه، اینفلوئنسرها طیف وسیعی از اقدامات زیبایی را برای مصرف‌کنندگان جوان طبیعی و معمول کرده‌اند.

تاریخچۀ روکش دندان به سال ۱۹۲۸ میلادی [۱۳۰۷ شمسی] برمی‌گردد،

دندان را می‌تراشند تا کوچک‌تر شود و جا برای روکش باز شود، سپس روکش را با چسب به دندان می‌چسبانند. این روکش‌ها حداقل ده سال دوام می‌آورند
وقتی مدیران یک استودیوی هالیوودی از دکتر چار پینکاس، از پیشگامان زیبایی دندان، خواستند تا ظاهر دندان‌های یک بازیگر را زیباتر کند. آن نسخه از روکش‌ها موقتی بودند و در انتهای روز بازیگران می‌توانستند لبخند زیبایشان را از روی صورتشان بردارند. امروزه روکش‌ها ماندگارترند. دندان را می‌تراشند تا کوچک‌تر شود و جا برای روکش باز شود، سپس روکش را با چسب به دندان می‌چسبانند. این روکش‌ها حداقل ده سال دوام می‌آورند. روکش و تزریق لب و لیزر فرکسل جزو اقدامات زیباییِ رایج میان اینفلوئنسرها هستند، تهاجمی‌تر و ماندگارتر از گریم و آرایش ولی ارزان‌تر و خفیف‌تر از جراحی پلاستیک.

بروک ارین دافی، استاد ارتباطات دانشگاه کرنل، می‌گوید: اینفلوئنسرها باید اصول زیبایی مرسوم را به جا بیاورند، اگر کوتاهی کنند و ظاهری زیبا نداشته باشند، طرفدارانشان این موضوع را به رویشان خواهند آورد و آن‌ها را نقد خواهند کرد». دافی چنین ادامه می‌دهد که با‌این‌حال اگر بیش‌از‌اندازه به خودشان برسند و غیرطبیعی جلوه کنند باز طرفدارانشان علیه آن‌ها خواهند شد. این مسئله ستارگان اینستاگرام را در موقعیتی دشوار قرار می‌دهد، اقداماتی در سطح روکش دندان می‌تواند گشایشی در این موقعیت ایجاد کند: مخاطبان می‌خواهند حس کنند شخصی واقعی را دنبال می‌کنند، شخصی که واقعاً زیباتر و ثروتمندتر و خوشبخت‌تر از هرکس دیگری است که آن‌ها در دنیای واقعی می‌شناسند.

امیلی هاند، دانشجوی دکتری در دانشگاه پنسیلوانیا، که دربارۀ اینفلوئنسرهای اینستاگرام تحقیق می‌کند می‌گوید: بخشی از این موضوع درواقع فشاری است برای ماندن در حد آن دسته از اقدامات زیبایی که ایمن هستند و از ‌لحاظ معیارهای رایج نتیجۀ خوبی به دست می‌دهند». هاند می‌گوید، برای بسیاری از نی که حساب‌های کاربری‌شان متمرکز بر موضوع مد و زیبایی و سبک زندگی است، این موضوع یعنی چسبیدن به هنجارهای معمولِ آرایش و پیرایش نه: زلف پریشان، پوست صاف، کمرِ باریک، ناخن مانیکور‌شده، لب‌های برجسته، لبخندی مرتب و سفید. داشتن این ویژگی‌ها منجر به لایک و کامنت و فالور بیشتر می‌شود که آن‌هم اینفلوئنسر را در جایگاه بهتری برای جذب حامی و کسب درآمد قرار می‌دهد.

معمولاً راحت‌ترین روش کسب درآمد برای اینفلوئنسرها این است که محصولاتی را به فالورهایشان بفروشند که خودشان با استفاده از آن‌ها به این زیبایی‌ها رسیده‌اند و راهی پیش پای فالورها بگذارند تا ظاهری را که تحسینش می‌کنند روی خودشان کپی کنند. برای نمونه، قطان با فروش محصولات مژه مصنوعیِ خود شرکتی راه انداخت که اینک یک میلیارد دلار ارزش دارد. البته همه شرکت خودشان را تأسیس نمی‌کنند و در این استراتژی معمولاً پای طرف سومی نیز در کار است. یعنی اینفلوئنسر از محصولات یا خدمات یک کسب‌و‌کار تعریف می‌کند و علاوه بر مبلغی که بابت آن پست تبلیغاتی می‌گیرد، خودش آن محصول یا خدمات را رایگان دریافت می‌کند. این ساز‌و‌کار منجر شده است که بسیاری از اینفلوئنسرها یک دست دندان سفید، و البته رایگان، داشته باشند.

مایکل آپا می‌گوید: امروزه دشوار بتوان اینفلوئنسری یافت که روکش دندان نداشته باشد». وقتی آپا در سال ۲۰۱۴ میلادی کسب‌و‌کار خود را از نیویورک فراتر برد و یک مطب هم در

یک جفت کفش کریستین لوبوتین و یک جفت لب برجسته قیمت تقریباً یکسانی دارند
دوبی راه انداخت، روش اولیۀ او برای به‌دست‌آوردن مشتریان جدید این بود که از اینفلوئنسرهای منطقه دعوت کرد تا به مطب او بیایند و دندان‌هایشان را روکش کنند. چشم‌انداز فکری‌ام دربارۀ نحوۀ جذب بیماران و کسب‌و‌کارها را کلاً تغییر داد». می‌گوید اکنون بالای نود درصد مشتریانش در هر دو مطب کسانی هستند که از‌طریق اینستاگرام او را شناخته‌اند و اینفلوئنسرها و سلبریتی‌ها هم از‌ همین طریق با او ارتباط برقرار می‌کنند (همین اواخر کلو سویگنی بازیگر و کایل ریچاردز ستارۀ یکی از برنامه‌های واقع‌نما در پست‌های اینستاگرام آپا دیده شده‌اند).

در اینستاگرام، هر چیزی که محبوب سلبریتی‌ها می‌شود سریعاً مخاطب زیادی میان کاربران معمولی پیدا می‌کند، کاربرانی که تشنۀ تجربۀ سبک زندگیِ افراد معروف و پولدار هستند. آنابلا اوکیندو پاریللی، دندان‌پزشک و رئیس دورۀ دندان‌پزشکیِ زیبایی برای دانشجویان خارجی در دانشگاه نیویورک، می‌گوید تأثیر شبکه‌های اجتماعی بر افراد باور‌کردنی نیست». اکثر افراد از پس خرید یک رژ لب یا کفش مجلسی برمی‌آیند، ولی فروش روکش ده‌هزار دلاری چیز دیگری است. با‌این‌حال، چون شبکه‌های اجتماعی فضایی هستند که کاربران توقع نگاهی نزدیک‌تر و صمیمی‌تر را به زندگی یک فرد دارند، شرایط برای اینفلوئنسرها مهیا می‌شود تا چیزی بیش از لباس و لوازم آرایشی را به فالورها پیشنهاد دهند.

برای برآورده‌ساختن آن توقع، اینفلوئنسرهای حوزۀ زیبایی و سبک زندگی طبقه‌ای از متخصصان پزشکیِ معروفِ اینستاگرامی را خلق کرده‌اند، افرادی مانند دکتر میامیِ جراح پلاستیک و سایمون اوریانِ متخصص پوست که حالا هر‌ کدام میلیون‌ها فالور خودشان را دارند. از ‌نظر بسیاری اینکه بیمار آن‌ها باشید یک کالای لوکس است، مانند داشتن یک کیف طراحی‌شده توسط یک طراح مشهور، ولی این‌بار برای جسمتان، نه تیپتان. تبلیغ عمل‌های زیبایی نیز در شبکه‌های اجتماعی رفته‌رفته شبیه تبلیغ سایر کالاهای مرسوم‌تر ولی مد‌روزی می‌شود که نشان‌دهندۀ جایگاه و طبقۀ اقتصادی بالای دارندۀ آن است. یک جفت کفش کریستین لوبوتین و یک جفت لب برجسته قیمت تقریباً یکسانی دارند و بسیاری از کاربران جوان شبکه‌های اجتماعی نیز این دو را در یک دسته‌بندی قرار می‌دهند.

آسان نیست که یک عمل پزشکی را به‌شکل یک کالای مصرفی بسته‌بندی و عرضه کنید، ولی ساختار و فرهنگ اینستاگرام برای این کار عالی است. اینستاگرام جایی است که می‌بینید دوستانتان برای چاشت چه می‌خورند و کمی پایین‌تر یک سلبریتیِ اینترنتی با دندان‌های جدیدش پز می‌دهد. سطح توانایی افراد برای پردازش جداگانۀ این دو هنوز به سطح فناوری دمِ‌دست ما نرسیده است. دافی می‌گوید هنگام ارزیابی پست‌های اینفلوئنسرها از همان چارچوبی استفاده می‌کنیم که برای دوستان و همسایگان هم از آن استفاده می‌کنیم. می‌پنداریم شبکه‌های اجتماعی دیدی کلی از شخص واقعیِ پشت این صحنه‌ها

من دندان‌هایم را همین‌طور که هستند دوست دارم ولی دیشب در آینه نگاهی دقیق به آن‌ها انداختم
به ما می‌دهد».

نسبت به نسل پیش، کاربران شبکه‌های اجتماعی در فضایی زندگی می‌کنند که فرصت‌های بسیار بیشتری برای قضاوت دربارۀ ظاهر خودشان دارند. آپا می‌گوید واقعاً می‌بینید طی این زمانی که یک گوشی هوشمند داشته‌اید چقدر پیرتر شده‌اید». فشاری به کاربرهای عادی وارد می‌آورد تا همان استانداردهای افراد معروف و ثروتمند را به جا بیاورند. این استانداردها زیبایی‌شناختی هستند ولی در‌عین‌حال اجتماعی‌اقتصادی نیز هستند: این زیبایی خیلی خرج برمی‌دارد. اینستاگرام، با تبلیغات محصولات متنوعی که مدام نمایش می‌دهد، افرادی را که فراتر از توان مالی خود خرج می‌کنند بیشتر در این مسیر پیش می‌راند و می‌تواند آن‌ها را به سمت دندان‌پزشک‌های بی‌تجربه و ارزان‌تر سوق دهد. پاریللی و آپا بر این باورند عکس‌های قبل و بعد عمل در شبکه‌های اجتماعی صرفاً تصویری واضح از آنچه ممکن است اتفاق بیفتد نشان می‌دهند. این دو متخصص هشدار می‌دهند بیشتر آن تصاویری که می‌بینید اقداماتی است که روی دندانی سالم و بی‌مشکل انجام شده است: خیلی‌ها می‌توانند روی دندانی سالم کار کنند و آن را سفید‌تر کنند ولی وقتی مشکلی پیش بیاید، این عمل‌های زیبایی بسیار پیچیده‌تر و پیشرفته‌تر می‌شوند و تجربۀ زیادی می‌طلبند».

در عرصۀ وسیع و بی‌واسطۀ اینترنت، اینفلوئنسرها کارکرد مهمی دارند که بسیاری از کاربران آن را ارزشمند می‌دانند. اینفلوئنسرها نیرویی تعدیلگر هستند، تمام محصولات و خدمات و تجارب موجود را از فیلتر خود می‌گذرانند، محصولات و خدماتی را که مردم عادی زمان بررسی دقیق تمام آن‌ها را ندارند. اگر بتوانید چند ستارۀ اینستاگرامی هم‌سلیقه با خودتان پیدا کنید، کمکتان خواهند کرد تا دکوراسیون اتاق خواب خود را تغییر دهید یا یک کت زمستانی بخرید.

رفته‌رفته که مصرف‌کنندگان اینستاگرام را بیشتر به‌عنوان مکانی برای خرید قبول می‌کنند، قابلیت فروش در اینستاگرام به حوزه‌های بیشتری از زندگی نفوذ می‌کند. هاند می‌گوید صمیمیت مصنوعی اینفلوئنسرها و زیرساخت یکدست و سریعِ خرید در اینستاگرام این پلتفرم را بستری کارا برای تبلیغ انواع چیزها کرده است: وقتی اینفلوئنسری را فالو می‌کنید و او آرایشگر و متخصص پوستش را در پستی تگ کرده باشد، بلافاصله با یک کلیک می‌توانید به پروفایل آن‌ها بروید و از آن‌ها وقت بگیرید». حتی اگر کاملاً از این سازوکار فروش آگاه باشید، باز هم ترکیب این نیروها و عوامل می‌تواند مقاومت‌ناپذیر باشد. من دندان‌هایم را همین‌طور که هستند دوست دارم ولی دیشب در آینه نگاهی دقیق به آن‌ها انداختم.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را آماندا مول نوشته است و در تاریخ ۴ فوریۀ ۲۰۱۹ با عنوان 

Why Does Everyone Suddenly Have Fancy Fake Teeth» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است. وب‌سایت 

ترجمان آن را در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۳۹۸ با عنوان 

لبخند صمیمی اینفلوئنسرها خرج هنگفتی روی دست فالورها می‌گذارد»و ترجمۀ بابک طهماسبی منتشر کرده است.
•• آماندا مول (Amanda Mull) از نویسندگان آتلانتیک است.


آینده در دست عکس‌ها نیست

چه رازی در کامنت‌های اینستاگرام پنهان شده؟

در دنیایی که عکس‌ها همه شبیه هم‌اند،جذابیت مطالب به نظرات پایین آن‌هاست

دو سال پیش بود که اینستاگرام بخش نظردهیِ پایین پست‌ها را ارتقا داد و افراد توانستند در آنجا با هم حرف بزنند. از آن به بعد همه‌چیز در این شبکۀ تصویری زیر و رو شد. ترول‌های اینستاگرامی به دنیا آمدند، باب تازه‌ای برای گفت‌وگو یا اظهارنظرهای فخرفروشانه باز شد، و حتی عده‌ای لابه‌لای این نظرات دنبال نیمۀ گمشدۀ خودشان گشتند. و حالا کار به اینجا رسیده که نظردادن چهره‌های مشهور از پست‌های صفحه‌شان مهم‌تر شده. کسی چه می‌داند؟ شاید کامنت‌ها می‌توانند چیزهایی بگویند که عکس‌ها از نشان‌دادن آن عاجزند.

ادامه مطلب


رابطهٔ انسانی به‌مثابهٔ کالایی لوکس

هر چه فقیرتر باشی، بیشتر به صفحهٔ گوشی‌ات نگاه می‌کنی

نمایشگرها در گذشته مختص نخبگان بودند. امروزه کنارگذاشتن آن‌ها نشان تشخص است

وقتی فقیر باشید، همیشه نگران وقتی هستید که نتوانید کار کنید. دوران پیری برای فقرا مشکلات دوچندانی دارد، مسائل مالی و جسمی از یک سو، و تنهایی از سویی دیگر. اما شرکت‌های سیلی‌ولی که نمی‌خواهند هیچ انسانی در رنج باشد، برای این مشکل فقرای کهن‌سالان هم راه‌حلی ساخته‌اند: برنامه‌هایی کامپیوتری که با آن‌ها حرف می‌زند. ولی پیرهای پولدار همچنان با آدم‌ها» نه نرم‌افزارها» در ارتباطند. این آغاز دوران جدیدی است که در آن فقط پولدارها می‌توانند بیرون از تلگرام هم با آدم‌ها معاشرت کنند.

ادامه مطلب


کارکرد زبان انتقال پیام نیست

چت‌های بیهوده، به روایت زبان‌شناسان

مالینوفسکی راز شبکه‌های اجتماعی را کشف کرده بود: صرفاً با دیگران بودن»

اگر چند روزی در توییتر، اینستاگرام یا هر شبکۀ اجتماعیِ دیگری پرسه بزنید، مداوماً با آدم‌های منتقدی رو‌به‌رو می‌شوید که می‌گویند سطح بحث‌ها خیلی پایین آمده و دیگر هیچ‌کس حرف جدی نمی‌زند و همه شده‌اند کارشناس و حرف‌هایی شبیه این. این انتقادات ریشه در تصور خاصی از زبان دارند که می‌گوید زبان ابزاری است برای انتقال افکار و اندیشه‌ها». اما اگر اساساً هدف از حرف‌زدن، نه انتقال پیام، که صرفاً لذت‌بردن از معاشرت و پیوند با دیگران باشد چه؟

ادامه مطلب


گوگل در برنامه‌‌ی سواد رسانه‌ای تلاش می‌کند تا کودکان را با اطلاعات دروغ اینترنتی و اخبار جعلی و نحوه‌ی شناسایی آن‌ها آشنا کند.

گوگل از توسعه‌ی برنامه‌ی دوساله‌ی آموزش کودکان در حوزه‌های امنیت و شهروندی دیجیتال رونمایی کرد. برنامه‌ای به‌نام Be Internet Awesome که از این به بعد میزبان موضوعات سواد رسانه‌ای هم خواهد بود. برنامه‌ی توسعه‌‌ای جدید به‌صورت اختصاصی روی شناسایی اخبار دروغ و دیگر محتوای غلط موجود در اینترنت متمرکز خواهد بود.

گوگل ۶ برنامه‌ی جدید سواد رسانه‌ای اجرا خواهد کرد که در جریان دوره‌ی تحصیلی، نکات متعددی را به کودکان آموزش می‌دهد. از میان آن‌ها می‌توان نکات کاربردی برای در امان بودن از حملات فیشینگ، شناسایی ربات‌ها، اعتبارسنجی اطلاعات، اعتبارسنجی منابع، شناسایی اطلاعات غلط آنلاین، تشخیص آدرس‌های تقلبی و موارد دیگر اشاره کرد.

لاس‌های سواد رسانه‌ای جدید گوگل (که قطعا برخی از بزرگ‌سالان هم باید آن‌ها را مطالعه کنند)، با همکاری Anne Collier تدوین شدند. کالیر دبیر اجرایی Net Safety Collaborative است. به‌علاوه Faith Rogow نویسنده‌ی کتابی با موضوع سواد رسانه‌ای برای کودکان و هم‌بنیان‌گذار سازمان ملی آموزش سواد رسانه‌ای نیز در پروژه‌ی مذکور با گوگل همکاری می‌کند.

ایمی میکات، مربی و بنیان‌گذار سرویس Teachmama در پستی وبلاگی درباره‌ی برنامه‌ی گوگل و سواد رسانه‌ای کودکان گفت:

ما به ابزارها و منابع مناسب نیاز داریم تا کودکان از حداکثر کاربردهای فناوری بهره‌برداری کنند. اکنون منابع مناسبی در حوزه‌ی امنیت و شهروندی دیجیتال در اختیار خانواده‌ها قرار دارد، اما باید فعالیت‌های جدی هم در حوزه‌ی سواد رسانه‌ای انجام شود. من با مربی‌های متعددی کار کردم. اکثر آن‌ها اعتقاد دارند سواد رسانه‌ای برای شهروندی بهتر و امنیت زندگی دیجیتال، حیاتی هستند. البته همه‌ی ما از دشوار بودن پوشش چنین موضوعاتی اطلاع داریم.

ادامه مطلب


قبل از اینترنت چه کار می‌کردی؟

چیزی نمانده تا زمانی که هیچ‌کس روی زمین یادش نیاید دنیا پیش از اینترنت چه شکلی بود. آن‌هایی که اواخر دهۀ ۱۹۷۰ به دنیا آمدند، آخرین نسلی‌اند که بدون اینترنت بزرگ شدند. جامعه‌شناسان به آن‌ها واپسین معصومان» یا مهاجران دیجیتال» می‌گویند. آن معصومیتِ» ازدست‌رفته، اگر اصلاً معصومیتی در کار بوده، چه بود؟ یک نویسنده‌ و گزارشگر کانادایی به ایامی می‌اندیشد که ذهنمان اجازۀ سرگردانی داشت.

ادامه مطلب


گزارشی جدید تأثیر شبکه‌های اجتماعی را در افزایش مشکلات روحی به ویژه در نوجوانان تأیید می‌کند اما در عین حال ادعا دارد که تأثیرات مخرب شبکه های اجتماعی در موارد خاص و برای افراد خاصی به وجود می‌آید.

مثلا در این تحقیق آمده که در دختران استفاده مداوم از شبکه‌های اجتماعی می‌تواند باعث قرار گرفتن در معرض زورگویی سایبری، کمخوابی و کاهش تحرک جسمی شود و به سلامت آن‌ها آسیب برساند. با این حال چنین تأثیراتی در پسران مشاهده نشده است.

داشا نیکو» از پژوهشگران این تحقیق می‌گوید:

در واقع شبکه‌های اجتماعی به خودی خود چنین تأثیرات مخربی ندارند. مسأله اصلی ایجاد تعادل بین استفاده از شبکه‌های اجتماعی و سایر فعالیت‌های مناسب این سنین است. علاوه بر این باید از این موضوع اطمینان حاصل کرد که اتفاقات بدی در شبکه‌های اجتماعی برای نوجوانان نمی‌افتد.

ادامه مطلب


رژیم توجه چطور ما رو از باتلاق عدم تمرکز نجات میده؟

موقعی که داشتم این مقاله رو مینوشتم، 5 بار تلگرام رو چک کردم، به پیام های واتساپ ام جواب دادم، دو تا ایمیل کاری جواب دادم. به پیشنهادهای جذاب پوش نوتیفیکیشن اپ ها نگاه کردم و با اینکه میدونستم پیام جدیدی نیومده برام، 5 بار گوشیم رو آنلاک کردم.

نتیجه ؟ من نوشتن این مقاله رو تا 3 ماه عقب انداختم!

ادامه مطلب


معمولاً تلاش می‌کنیم در حضور دیگران مؤدب‌ باشیم و با آن‌ها همدلی کنیم. پشت سرشان می‌توانیم کاملاً رذل باشیم، اما جلوی رویشان سخت است؛ چون احتمالا بلافاصله مجازات می‌شویم. اما اگر حضور فیزیکی افراد و ارتباط رودررویی که مانع رفتار بی‌ادبانه می‌شود را حذف کنیم چه؟ رابرت گرین، نویسندۀ کتاب پرفروش ۴۸ قانون قدرت»، هفت گروهی را معرفی می‌کند که در شبکه‌های اجتماعی، در نبود ارتباط رودرروی کاربران، آرامش بقیه را به‌هم‌می‌ریزند و راه‌هایی برای مهارکردن قدرت مخرب آن‌ها پیشنهاد می‌دهد.


روال آرام و بی‌تنش زندگی اجتماعی همیشه وابسته به پذیرش و پایبندی به محدودیت‌های اساسی و مشخصی برای رفتار بوده است. نمی‌توانیم به‌سادگی هر چه می‌خواهیم بگوییم یا انجام بدهیم یا به افراد توهین کنیم، بدون اینکه برایش تاوانی مثل انزوا، طردشدن و. نپردازیم. یاد می‌گیریم وقتی از اصول اجتماعی تخطی می‌کنیم و زیادی خودخواه می‌شویم، حسی از شرمندگی به ما دست بدهد. همچنین، ذاتاً گرایش داریم در حضور انسان‌های دیگر، با آن‌ها احساس همدلی داشته باشیم. پشت سرشان می‌توانیم کاملاً رذل باشیم، اما جلوی رویشان سخت است که نفرت بورزیم؛ از جنجال به پا کردن هم می‌ترسیم. پس زندگی اجتماعی خودش را با محدودیت‌ها و اصول، حس سرافکندگی و همدلی ذاتی‌مان تنظیم می‌کند و ما انسان‌ها هم کم‌وبیش با آن پیش می‌رویم.

ادامه مطلب


ماندگارتر از آرایش، ارزان‌تر از جراحی
امروزه دشوار بتوان اینفلوئنسری پیدا کرد که روکش دندان نداشته باشد.
 
پوستی صاف، ناخن‌هایی مانیکور‌شده، لبخندی زیبا و دندان‌هایی سفید. داشتن این ویژگی‌ها منجر به لایک و کامنت و فالور بیشتر می‌شود و این یعنی کسب درآمد هر چه بیشتر برای اینفلوئنسرها. آدم‌ها یک نگاه به صفحۀ گوشی می‌اندازند و یک نگاه به خودشان در آینه. ما دائماً می‌خواهیم خودمان را شبیه به افراد مشهور اینستاگرامی کنیم و همین اشتیاق روزافزونِ ما تجارت عظیمی را در این شبکۀ اجتماعی راه انداخته. یک نمونه‌اش، تجارت دندان‌های سفیدی که از پشت لبخند این افراد برق می‌زنند.

ادامه مطلب


نیر ایال روزگاری نه چندان دور، به شرکت‌های فناوری مشاوره می‌داد که چطور اپلیکیشن‌هایشان را شبیه مواد مخدر کنند. چیزهایی که خلاصی از دست آن‌ آسان نباشد. اما یک‌بار که خودش مشغول ور رفتن با گوشی‌اش بود، دختر کوچکش بارها تلاش کرد با او حرف بزند ولی موفق نمی‌شد. ایال ناگهان متوجه شد و شدیداً تحت تأثیر وضعیتی قرار گرفت که خودش یکی از مسببان آن بود. حالا او مروج راه‌حلی‌هایی برای خلاصی از اعتیاد دیجیتال است.

 

نلی بو، 

نیویورک تایمز — نیر اِیال از نوشتن کتاب به‌قلاب‌افتاده: چگونه محصولی بسازیم که اعتیادآور باشد۱ حتی برای لحظه‌ای پشیمان نیست، کتاب راهنمایی برای درگیرکردن افراد با فناوری که برای شرکت‌های سیلی‌ولی نوشته شده است. اگرچه نیر ایال به‌تازگی کتاب جدیدی نیز دربارۀ رهاسازی خودمان از این اعتیاد منتشر کرده است.

ادامه مطلب


آنچه امروز اینترنت می خوانیمش و توانایی های خارق العاده ای چون دستکاری نتایج انتخابات آمریکا و زیر و رو کردن اقتصاد را دارد زمانی شبکه ای بسیار کوچک با تنها چهار 

گره بود و صرفا در دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس، موسسه تحقیقاتی استنفورد، دانشگاه سانتا باربارا و دانشگاه یوتا میشد به آن دسترسی پیدا کرد. نخستین پیام هم که در تاریخ ۲۹ اکتبر سال ۱۹۶۹میلادی از طریق این شبکه ارسال شد، صرفا شامل دو حرف می شد: LO.

در این پروژه که به سرپرستی لئونارد کلینراک دانشمند کامپیوتر دانشگاه کالیفرنیا انجام شد، گروه کوچکی از دانشجویان و محققان در زیرزمین دانشکده مهندسی کالیفرنیا گرد هم آمدند تا ببینند که آیا میتوانند پیامی را میان دو کامپیوتر متصل به این شبکه (که یکی در دانشگاه کالیفرنیا و دیگر در موسسه تحقیقاتی استنفورد قرار داشت) ارسال کنند یا خیر.

 

اینترنت

چارلی لاین فارغ التحصیل دانشگاه کالیفرنیا پشت یک دستگاه کامپیوتر میزبان SDS Sigma 7 نشست و تلاش نمود از طریق شبکه جدیدی که با پشتیبانی سازمان پروژه های تحقیقاتی پیشرفته موسوم به آرپانت راه اندازی شده بود به سیستم میزبان SDS 940 متعلق به موسسه تحقیقاتی استنفورد نفوذ کند. او حرف اول کلمه login را تایپ کرد تا اینکه سیستم به یکباره کرش کرد. به این ترتیب LO اولین پیامی است که میان دو کامپیوتر با کیلومترها فاصله از هم با موفقیت منتقل شد و بسیاری این لحظه را سرآغاز اینترنت می دانند.

البته چندین دهه طول کشید تا دنیای آنلاین مصارف تجاری پیدا کند و در ابتدای امر نقش نوعی مجموعه ای عجیب و غریب برای گروه های خبری، محل انتشار بولتن های خبری، پروتکل های انتقال فایل و مواردی مانند این را ایفا می کرد. در طول دهه ۸۰ میلادی، این شبکه پیشرفت های قابل توجهی داشت و سرویس های تجاری نظیر CompuServe، Prodigy و در نهایت AOL در آن راه اندازی شدند و نهایتا به دهه ۹۰ میلادی و فراگیر شدن این شبکه رسیدیم.

در اواسط دهه ۹۰ میلادی شبکه جهانی وب راه اندازی شد و ایمیل به پروتکل اصلی فضای آنلاین بدل گردید.


هر روز صبح که گروه خانوادگی‌تان را باز می‌کنید، الگوی مشخصی از پیام‌ها می‌بینید: خاله‌تان تصویری از غروب آفتاب در دشتی سرسبز را فرستاده است که روی آن نوشته شده: امروز مثل خورشید بتاب» یا پسرعمویتان که عکسی از یک دسته گل گذاشته و زیرش نوشته: گاهی اوقات فقط باید لبخند بزنی و رد شوی، بگذار خیال کنند که نفهمیده‌ای». راز محبوبیت این پیام‌ها چیست؟ چه کسانی آن‌ها را می‌سازند؟ و به چه دردی می‌خورند؟

 

ویکتوریا ترک، 

وایرد —

روزی که در آن هستی هدیه‌ای است که به تو داده‌اند».

به مسیر بیندیش، نه مقصد».

زندگی کن، عشق بورز و بخند (و فراموش نکن این پیام را به اشتراک بگذاری و صفحه‌ام را دنبال کنی!)».

جملات انگیزه‌بخش بخش جدایی‌ناپذیری از رسانه‌های اجتماعی‌اند، مخصوصاً فیس‌بوک و اینستاگرام که سرتاسر آن‌ها را پیام‌های پرمغزی» گرفته‌ که اغلب پس‌زمینه‌های شگفت‌انگیزی هم دارند. حتماً متوجه منظورم هستید: عکس‌هایی از آبشارهای بزرگ و غروب‌های زیبا با جملاتی مثل تا باران نبارد، رنگین‌کمانی در کار نخواهد بود». همان پیام‌هایی که خاله‌تان مدام به اشتراک می‌گذارد و خودش هم زیرش نظر می‌دهد که کاملاً موافقم».

ادامه مطلب


 

کافی است تصمیم بگیرید چیزی را از چشم الگوریتم‌ها پنهان کنید، آن‌وقت عمق فاجعه را می‌فهمید

 

گاهی فکر می‌کنیم این‌همه جنجال دربارۀ حریم خصوصی در اینترنت زیاده‌روی است. مگر ما آدم‌های معمولی چه چیزی داریم که بخواهیم پنهانش کنیم؟ مشکل این استدلال آن است که در نظر نمی‌گیرد زندگی ناگهان بر پاشنۀ دیگری می‌چرخد. آنچه می‌خواسته‌اید دیگر نمی‌خواهید. آنچه قرار بود شادی باشد، غم و رنج می‌شود، اما هوش مصنوعی توان فهم این را ندارد. نوزادی که چشم انتظارش بودید، مرده به دنیا می‌آید، اما هنوز هر صفحه‌ای که باز می‌کنید، شیشۀ شیر و لباس نوزاد نشانتان می‌دهد.

 

اینترنت از راز متنفر است، از این هم بیشتر، راز را خوار می‌شمارد. فوریه سال پیش، من و شریک زندگی‌ام تصمیم گرفتیم تا وجود فرزند به‌دنیا‌نیامده‌مان را از نگاهِ خیره و تشنۀ اطلاعاتِ اقتصاد آنلاین پنهان نگه داریم. دلیلمان ساده بود: نخست، خواستیم فرزندمان هر زمان که مناسب و حاضر بود هویت آنلاین خود را بسازد و دوم اینکه نخواستیم فضای اینترنتی‌مان آکنده از تبلیغات پمپ‌های شیردهی و کالسکه بچه شود و در نهایت، مهم‌ترین دلیل اینکه می‌خواستیم حداقل در ظاهر، بر چیزی که حسی عمیقاً شخصی داشت کنترل داشته باشیم.

در مورد اول، اوضاع عالی است. در مورد دوم، شکستی چشمگیر خوردیم. خواهید پرسید آرزوی خیره‌سرانۀ ما برای حداقلی از کنترل چه شد؟ ناگفته پیداست، اینترنت نمی‌خواهد کنترل دست شما باشد. (بله، متوجه طنز قضیه هستم که دربارۀ کودکی مقاله می‌نویسم که در تلاشم وجودش را از چشم اینترنت پنهان کنم.)

برای من و شریک زندگی‌ام این روند آزاردهنده بود. برای سایرین، کاملاً ناراحت‌کننده. کمی بیش از ده سال پیش، فروشگاه‌های زنجیره‌ای تارگت کوپن‌های تخفیفی برای مشتریانی فرستاد که بر اساس عادات خریدشان ظن آن می‌رفت در مراحل اولیۀ بارداری باشند. مشکل کجاست؟ خوب یکی از این مشتریان نوجوانی بود که هنوز به والدینش دربارۀ این عضو جدید خانواده چیزی نگفته بود. سرنخی شد برای یک پدر بسیار عصبانی!

 

این مورد مثالی بسیار بدنام از سوء‌استفاده از اطلاعات است. ولی آن مورد استثنا نبود. در دسامبر سال ۲۰۱۸، گیلیان براکل، یکی از سردبیران واشنگتن پست، نامه‌ای سرگشاده به شرکت‌های فناوری نوشت و ملتمسانه خواست تا دیگر تبلیغات محصولات مربوط به نوزاد و لباس‌های حاملگی را به او نشان ندهند. فرزند او مرده به دنیا آمده بود ولی الگوریتم‌ها که آنقدر هوشمند بودند تا دریابند او باردار بوده، طوری طراحی نشده بودند تا دریابند خطایی رخ داده است. چنان‌که براکل نیز می‌گوید، تا‌به‌حال این شرکت‌ها از کسی اجازه نگرفته‌اند تا تبلیغات مربوط به حاملگی و مادری را فعال سازند، بااین‌حال، برای غیرفعال‌کردن آن نیز اختیار بسیار کمی به ما داده‌اند. به محض اینکه شخصی‌ترین جزئیات زندگی‌مان به دست دلالان اطلاعات می‌افتد، با مصونیتی که دارند، اطلاعاتمان را می‌فروشند

این بچۀ من است. چرا گوگل اجازه دارد پنجه‌های الگوریتمی‌ خودش را روی چهرۀ زیبای این نوزاد بکشد و اطلاعات حاصل را برای شخصی‌سازی بهتر محصولات و خدماتش استفاده کند؟

و در تمام گوشه و کنارهای اینترنت و ورای آن تعقیب‌مان می‌کنند.

وقتی کمی در ماجرا دقیق می‌شویم، این فقدانِ کنترل نگران‌کننده است. مگر اینکه غل و زنجیر زندگی مدرن را دور بریزیم و در استپ‌های اوراسیا کوچ‌نشین شویم، وگرنه پنهان نگاه‌داشتن چیزی از چشم اینترنت –یا داشتن کنترلی واقعی بر چگونگی استفاده یا سوءاستفاده از اطلاعات شخصی- تقریباً ناممکن است. برای براکل و هزاران نفر دیگری که کودکانشان را از دست داده‌اند، این فقدان کنترل غمی بزرگ به بار می‌آورد. برای دیگران، تلاش برای اعمال کنترل بر آنچه بر سر اطلاعات‌شان می‌آید ناممکن‌بودنِ این مخمصۀ حریم خصوصی را آشکار می‌سازد.

مشخص می‌شود که انصراف از ردگیری و هدف‌گیری شدن جزء گزینه‌ها نیست. چیزی به نام تراکنشِ به‌راستی تبادلی وجود ندارد. هر خریدی که می‌کنم و هر وب‌سایتی که سر می‌زنم ثبت و ردگیری می‌شود و برای همیشه در پروفایل‌هایی حک می‌شود که دلالان اطلاعات که نامشان را هرگز نشنیده‌ام به شرکت‌هایی می‌فروشند که نامشان را هرگز نشنیده‌ام تا مرا ترغیب کنند ۱۵۰ پوند خرج گهواره‌ای پاتختی کنم، که البته من هم کردم.

اینها نباید ما را شگفت‌زده‌ کند ولی ناتوانی در دورنگه‌داشتن تبلیغات‌چی‌ها و دلالان اطلاعات از رویدادِ خاصی که برایمان بار عاطفی زیادی در زندگی دارد بسیار دل‌آزار است. البته گزینه‌هایی هم پیش رویمان است. به‌جای گوگل از داک داک گو استفاده کنیم، به‌جای گوگل کروم از تور و به‌جای گوشی اندرویدی از آیفون یا یک گوشی قدیمی استفاده کنیم. تمام خریدهایمان را با پول نقد و از مغازه انجام بدهیم. هیچ ایمیلی نفرستیم و نگیریم که در آن اشاره‌ای به نوزادِ در راه باشد. مراقب فعالیت‌های آنلاین همۀ کسانی باشیم که از نوزادِ در راهِ ما اطلاع دارند، تا مبادا ناخواسته چیزی دربارۀ آن در شبکه‌های اجتماعی بنویسند.

 

ناگفته پیداست که هزینۀ پنهان‌کاری از اینترنت بسیار بالاست. بچه‌دار شدن تنش‌زاست. هراس‌های شبانه که آخرین باری که لگد بچه را حس کردیم کی بود؟ خوب بگذار تور را باز کنم تا در قسمت توصیه‌های وب‌سایت ان‌اچ‌اس درباره‌اش بخوانم. ثبت‌نام در کلاس‌هایی دربارۀ مقابله با آسب روحی زایمان؟ صبر کن تا یک ایمیل جدید در سروری شخصی باز کنم تا گوگل نتواند در اینباکس ایمیلم دنبال کلیدواژه‌ها بگردد. اعضای خوشحال خانواده در مسنجرِ فیسبوک چیزی در این مورد پرسیده‌اند؟ ازشان بخواه بلافاصله تمام آن پیام‌ها را پاک کنند و برنامۀ سیگنال را دانلود کنند.

اینکه باید به‌کارگیری اینترنت را دوباره یاد بگیریم یک چیز است و مطرود اجتماعی شدن چیز دیگر. بااین‌همه، وقتی بچه به دنیا آمد مشکل جدیدی پیش خواهد آمد. چطور می‌توان جلوی بقیه را گرفت تا عکسی را که از نوزادتان گرفته‌اند در گوگل فوتوز ذخیره نکنند تا به دست الگوریتم‌های یادگیری ماشینی گوگل نیوفتد؟ این بچۀ من است. چرا گوگل اجازه دارد پنجه‌های الگوریتمی‌ خودش را روی چهرۀ زیبای این نوزاد بکشد و اطلاعات حاصل را برای شخصی‌سازی بهتر

پس از اینکه اینترنت رازتان را فهمید پشیمان خواهید شد

محصولات و خدماتش استفاده کند؟

ولی در‌نهایت کار زیادی نمی‌توانید بکنید. اینترنت می‌خواهد همه‌چیز را دربارۀ شما بداند و مطمئن باشید راهی خواهد یافت. در سال ۲۰۱۴، جنت ورتسی، زنی باردار و جامعه‌شناس در دانشگاه پرینستون، از سفسطۀ حریم خصوصیِ آنلاین همین‌قدر مبهوت و ناراحت بود. تلاش او برای دور‌نگاه‌داشتن بارداری‌اش از تورِ تبلیغات‌چی‌های اینترنتی موفق‌تر از تلاش ما بود، ولی در‌نهایت به شکست انجامید وقتی دریافت گویا رفتار او باعث شده است مظنون به فعالیت‌های مجرمانه شود. ظاهراً انجام تمام خرید‌های آنلاین با کارت‌های هدیه، شما را کلاه‌بردار و مجرم جلوه می‌دهد.

شاید بگویید چه اهمیتی دارد، اصلاً اینترنت یعنی همین» ولی تا بخواهید چیزی را از اینترنت پنهان نگاه دارید، چیزی عمیقاً شخصی را برای خودتان نگاه دارید و نخواهید ردگیری و پولی شود، خواهید دید درماندگی یعنی چه.

و پس از اینکه اینترنت رازتان را فهمید پشیمان خواهید شد. کالیر میرسون در 

مقاله‌ای در وب‌سایت وایرد به تحریف مبتذل واقعیت بارداری در تبلیغات آنلاین و در پست‌های اینفلوئنسرهای اینستاگرام اشاره می‌کند. در نگاه الگوریتم‌های اینستاگرام بارداری و زایمان و نگهداری از نوزاد تجربه‌ای زیبا و جادویی است، غرق در نورهای گرم و درخشان، که نیست. میرسون می‌نویسد آرزو داشتم من هم از این مادران اینستاگرامی باشم، زنی مصون از ناملایمات مادری: ترشح مدام شیر، ترک‌های پوستی، بلاتکلیفی در چگونگی کنارآمدن ی».

بچه‌دار شدن تجربه‌ای است عمیقاً شخصی ولی اینترنت ‌بی‌پروا آن را به هر چیزی غیر از این تبدیل می‌کند. این بچۀ ماست، ولی برای موتورهای جستجو و شبکه‌های اجتماعی و دلالان اطلاعات فرصتی است تا بی‌محابا ما را هدف گیرند. این شرایط را دوست ندارید؟ راه‌حل دشوار است. نوزادِ در راه شما هیچ نمی‌داند اینترنت چیست ولی مانند تک‌تک ما او نیز یک کالاست.

 


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را جیمز تمپرتون نوشته است و در تاریخ ۱۲ مارس ۲۰۱۹ با عنوان 

I tried to keep my unborn child secret from Facebook and Google» در وب‌سایت وایرد منتشر شده است. وب‌سایت 

ترجمان آن را در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۸ با عنوان 

نمی‌خواستم اینترنت بفهمد بچه‌ای در راه داریم، نتوانستم» و ترجمۀ بابک طهماسبی منتشر کرده است.
•• جیمز تمپرتون (James Temperton) رومه‌نگار بریتانیایی و سردبیر بخش دیجیتال وب‌سایت وایرد است. تکنولوژی و فرهنگ دیجیتال علایق اصلی اوست.

وب‌سایت رسمی سازمان خدمات بهداشتی بریتانیا 


صورتی صاف، گونه‌هایی برجسته، چشمانی گربه‌ای و مژه‌هایی کارتونی. این چهره برای کاربران اینستاگرام بسیار آشناست: نی که در تلاش‌اند با دست‌کاریِ صورتشان خود را به یک ایدئال نزدیک کنند. البته این چهره‌ها به یک نژاد یا جغرافیا تعلق ندارند. لب‌هایشان به آفریقایی‌ها می‌زند؛ چشم و ابروشان به جنوبِ آسیایی‌ها شباهت دارد و مدل بینی‌شان قفقازی است. چهره‌هایی کپی‌شده که ماحصل پیچیده‌ای است از اندکی جراحی، مقدار زیادی تزریق ژل و صدالبته فیلترهای تصویر اینستاگرام. واقعاً قرار است همۀ ن جهان شبیه کیم کارداشیان شوند؟

 

ابستان گذشته بلیتی به مقصد لس‌آنجلس گرفتم تا چیزی را وارسی کنم که انگار یکی از غریب‌ترین میراث دههٔ به‌سرعت روبه‌انتهای ماست: پیدایش تدریجیِ صورتی خاص و سایبورگی۱ در بین نی که زیبا بودن را حرفه‌ای دنبال می‌کنند. صورتی جوان که پوست صاف و گونه‌های برجسته و گوشتالو دارد، چشمانش گربه‌ای، مژه‌هایش کارتونی، بینی‌اش کوچک و ظریف، و لب‌هایش گوشتی و شاداب است. این صورت نگاهی خجالتی اما بی‌احساس دارد، انگار که صاحب نگاه نصف قرص کلونوپین۲ خورده و در فکر آن است که خواهش کند با هواپیمای خصوصی به کوچلا۳ ببریدش. این چهره به‌وضوح سفیدپوست است اما به‌شکلی مرموز به نژادهای دیگر هم شباهت دارد و چهره‌نگاری نشنال جئوگرافیک از آمریکایی‌های ۲۰۵۰ را تداعی می‌کند، به شرط آنکه همهٔ آمریکایی‌ها نوادگان مستقیم کیم کارداشیان وست، بلا حدید، امیلی راتایکوفسکی و کندال جنر (که دقیقاً شبیه امیلی راتایکوفسکی است) باشند. کارا کریگ، نقاش برجستهٔ نیویورکی، اخیراً [در مورد این صورت] به من گفت: مثل یه بچه‌پلنگ جذاب و شهوت‌انگیز می‌مونه». کُلبی اسمیت هم که آرایشگر سلبریتی‌هاست به من گفت: صورت اینستاگرامیه دیگه. مثل یه مجسمهٔ خیالی می‌مونه. حجم روی حجم. صورتی که انگار از گل کوزه‌گری ساخته شده باشه».

 

اینستاگرام، که در اکتبر ۲۰۱۰ و درست با آغاز دهه راه‌اندازی شد، زیبایی‌شناسی مخصوص خودش را دارد: تصویر ایدئالْ همواره آن تصویری است که فوراً در نمایشگر گوشی ظاهر می‌شود. مشخصهٔ دیگر این زیبایی‌شناسی اشتیاقی انسانی و آشنا به نوعی یکنواختی عمومی است که سابقاً در عکس‌های عروسی بهتر از همه‌جا دیده می‌شد. حساب‌هایی در اینستاگرام از قبیل اینستا ریپیت» یکنواختی این بستر را با انتشار مجموعه‌هایی از عکس‌های مشابه از کاربران مختلف نشان می‌دهند؛ [عکسی از] شخصی با بارانی زردرنگ که جلوی آبشاری ایستاده یا دستی که برگی خزان‌زده را بالا آورده. بعضی چیزها نمود واقعاً خوبی دارند.

بدن انسان تقریباً سوژه‌ای غیرعادی برای اینستاگرام است: می‌شود با تلاش و ممارست مناسب طوری اصلاحش کرد که نمود آن به مرور زمان بهتر و بهتر شود. مدت‌هاست که مدیران هنری مجلات عکس‌های سلبریتی‌ها را ویرایش می‌کنند با این هدف که این عکس‌ها با معیارهای خیالی زیبایی بهتر جفت‌وجور شوند؛ اکنون می‌توانید فقط با چند اشاره روی نمایشگر گوشی هوشمندتان این کار را با عکس‌های خودتان انجام دهید. اسنپ‌چت، که سال ۲۰۱۱ شروع به کار کرد و در اصل بستری برای پیام‌های موقتی بود، پایگاه کاربرانش را تا حد زیادی از طریق ارائهٔ فیلترهای عکاسی حفظ کرده است. بعضی از این فیلترها امکان آن را فراهم می‌کنند که بدانید قیافه‌تان چطور می‌شد اگر صورتتان ده درصد جذاب‌تر بود یا پوستی صاف‌تر و چشمانی درشت‌تر و لب‌هایی گوشتی‌تر داشتید. اینستاگرام هم رشته‌ای از فیلترهای فریبنده برای سلفی‌گرفتن به قسمت استوری‌های خود اضافه کرده است. فیس‌تون۴، که سال ۲۰۱۳ بیرون آمده و وعده‌اش این است که کمکتان می‌کند با هر سلفی مایهٔ شگفتی دوستانتان شوید»، دقت و ظرافت بیشتری فراهم می‌آورد. تعدادی از حساب‌های اینستاگرامی وقف آن شده‌اند که [کوچک‌ترین] دستکاری‌های سلبریتی‌ها در [تصاویر] چهره‌شان با استفاده از برنامه‌های ویرایش عکس را مشخص کنند. صفحۀ سلب‌فیس»، که بیش از یک میلیون دنبال‌کننده دارد، عکس‌هایی از حساب‌های اینستاگرامی سلبریتی‌ها منتشر و نشانه‌های بی‌دقتی در استفاده از فیس‌تون را در این عکس‌ها علامت‌گذاری می‌کند. کافی است سلب‌فیس را یک ماه دنبال کنید تا کم‌کم این فرایند دائمیِ عیب‌زداییْ توأمان کسل‌کننده و بیمارگونه به نظر برسد. این احساس به شما دست خواهد داد که تغییراتی که این ن یا دستیارانشان در عکس‌ها ایجاد می‌کنند به خاطر یک واکنشی دفاعی ساده است؛ گویی فیس‌تون‌کردن خط فک [در عکس] معادل اینستاگرامیِ بازبینیِ خط چشم در توالت عمومی مشروب‌فروشی است.

اسمیت به من گفت: فکر می‌کنم نودوپنج درصد از افرادی که توی اینستاگرام بیشترین دنبال‌کننده رو دارن از فیس‌تون استفاده می‌کنن. می‌تونم بگم نودوپنج درصد از این آدم‌ها هم یک جور عمل زیبایی داشتن. می‌شه متوجه شد که یه چیزایی داره مد روز می‌شه؛ مثلاً همه دارن ابروهاشون رو با بوتاکس لیفت می‌کنن. دور پلک‌های کایلی جنر قبلاً این همه فضا نداشت، ولی الآن داره».

 

یست سال پیش، جراحی پلاستیک دخالتی نسبتاً قابل‌ملاحظه به شمار می‌آمد: عملی گران‌قیمت، تهاجمی، همیشگی و معمولاً خطرناک. اما سال ۲۰۰۲ سازمان غذا و دارو استفاده از بوتاکس برای رفع چین‌وچروک پوست را تأیید کرد. چند سال بعد پُرکننده‌های اسید هیالورونیک۵، از قبیل جووِدِرم۶ و رستیلن۷، هم به تأیید این سازمان رسید. در آغاز این پرکننده‌ها بین خطوط ریز و چین‌وچروک‌های پوست تزریق می‌شد ولی اکنون از آن‌ها برای تغییردادن خط فک و بینی و گونه استفاده می‌کنند. این‌گونه عمل‌ها دست‌کم شش ماه تا یک سال ماندگاری دارند و هزینه‌شان هم به‌اندازهٔ عمل جراحی نیست (میانگین قیمت هر سرنگ پرکننده ۶۸۳ دلار است). می‌توانید بروید بوتاکس تزریق کنید و بلافاصله به محل کارتان برگردید.

سروکلهٔ دسته‌ای از جراحان پلاستیک سلبریتی‌ها در اینستاگرام پیدا شده است که ویدئوهایی زمان‌گریز از فرایند تزریق و عکس‌های قبل‌وبعد منتشر می‌کنند. این عکس‌ها و ویدئوها صدها هزار بار دیده و پسندیده می‌شوند. به گزارش جامعهٔ جراحان پلاستیک آمریکا، آمریکایی‌ها در سال ۲۰۱۸ بیش از هفت میلیون تزریق نوروتوکسین۸ و دست‌کم ۲.۵ میلیون تزریق پرکننده داشته‌اند. طی این سال، آمریکایی‌ها ۱۶.۵ میلیارد دلار صرف عمل زیبایی کرده‌اند

بعد از تغییر در فیس‌تون، به فک واقعی خودم دست کشیدم، فکی که ناگهان تبدیل به مونتاژی دل‌بخواهی از گوشت و استخوان شده بود

که ۹۲ درصد از این عمل‌ها روی ن انجام شده است. به لطف امکان تزریق، عمل‌های زیبایی دیگر فقط مخصوص کسانی نیست که می‌خواهند تغییری عمده [در ظاهرشان] ایجاد کنند یا نبردی سنگین با روند پیری در پیش گرفته‌اند؛ اعضای 

نسل هزاره و در مواردی نادر اعضای نسل زد هم به این‌گونه عمل‌ها رو آورده‌اند. کایلی جنر، که زادهٔ ۱۹۹۷ است، در برنامهٔ تلویزیونی‌اش زندگی کایلی» از این موضوع گفته که از پانزده‌سالگی و پس از اظهارنظر پسری دربارهٔ لب‌های کوچکش، می‌خواسته سراغ حجم‌دهندهٔ لب برود.

ایدئال‌های زیبایی نه، که فقط از طریق فرایندهای دردناک دست‌کاری‌های جسمانی می‌توانند حاصل شوند، همیشه با ما بوده است؛ از پای کوچک در امپراتوری چین گرفته تا کمر باریک در اروپای قرن نوزدهم. اما سامانه‌های معاصری که کارشان مخابرهٔ دائمی تصویر خود است -تلویزیون واقع‌نما و شبکه‌های اجتماعی- آداب و انضباطی جدید برای بهینه‌سازی مداوم تصویر خود خلق کرده‌اند. شبکه‌های اجتماعی این میل را به‌شدت تقویت کرده‌اند که هویت شخصی و بدن (به‌ویژه درمورد ن) منبع بالقوهٔ درآمد در نظر گرفته شود. در ماه اکتبر، اینستاگرام اعلام کرد که همهٔ جلوه‌های مرتبط با جراحی پلاستیک» را از زرادخانهٔ فیلترهایش حذف خواهد کرد، اما به نظر می‌آید منظور اینستاگرام فیلترهایی از قبیل پلاستیکا» و فیکس‌می» باشد که به‌صراحت به جراحی پلاستیک مرتبط‌اند. فیلترهایی که صورت اینستاگرامی ارائه می‌کنند سر جای خودشان می‌مانند. شاید معقول باشد کسانی که هنگام تولد صاحب دارایی -دارایی طبیعی، دارایی سرمایه‌ای یا هر دو- بوده‌اند درمورد بدنشان همان شیوۀ مشاوران مک‌کینزی۹ دربارهٔ شرکت‌ها را در پیش بگیرند: بخش‌هایی را که عملکرد ضعیف دارند تشخیص بدهند و بازسازی‌شان کنند، چیزهایی که سود و منفعت را افزایش نمی‌دهند کنار بگذارند و کسب‌وکار را به‌سوی هر چیزی هدایت کنند که افزایش‌دهندهٔ سود باشد.

حدود پنج سال قبل بود که اسمیت برای نخستین بار به دست‌اندازی‌های صورت اینستاگرامی پی برد: وقتی که [استفاده از] حجم‌دهنده‌های لب شروع شد». اسمیت گفت: یکی رو آرایش می‌کردم و متوجه می‌شدم که لب‌هاش هیچ چین‌وچروکی نداره. خیلی راحت می‌تونستم از هر رژ لبی استفاده کنم». اسمیت موذیانه پی برد که این قضیه کارش را آسان‌تر کرده است: کارم این بود که چهرهٔ آدم‌ها رو اون شکلی کنم، ولی الآن آدم‌هایی که پیشم می‌اومدن ازقبل همون شکلی بودن. صورتشون با جراحی بهتر شده بود. عالی بود. قبلاً باید [صورت] آدم‌ها رو سایه می‌زدیم تا گونه‌هاشون اون جوری بشه، ولی حالا خودشون رفته بودن و گونه‌هاشون رو اون شکلی کرده بودن».

من گفتم نکتهٔ غریبی درمورد وجه نژادی صورت اینستاگرامی وجود دارد: ظاهراً تمایل الگوریتمی به هم‌ترازسازیِ همه چیز با ترکیبی از زیباترین چهره‌ها به ایدئالی از زیبایی منتهی شده است که ن سفیدپوستی را ترجیح می‌دهد که بتوانند ظاهری غیربومی با ریشه‌های نامعلوم را تولید کنند. اسمیت گفت: صددرصد. صحبت از پوست برنزه است، از تأثیر جنوب آسیا و شکل چشم و ابرو، از تأثیر آفریقایی‌های آمریکایی‌تبار و لب‌ها[ی پرحجم]، از تأثیر قفقازی‌ها و شکل بینی، از ترکیب گونه‌ای که معمولاً بین بومی‌های آمریکا و اهالی خاورمیانه رایجه». آیا اسمیت عقیده داشت که صورت اینستاگرامی واقعاً باعث می‌شود آدم‌ها زیباتر شوند؟ بله. اسمیت گفت: شکی نیست که مردم زیباتر و زیباتر می‌شن. الآن دنیا خیلی تصویری شده و تصویری‌تر هم می‌شه. مردم هم می‌خوان نحوهٔ ارتباط‌شون با این دنیا رو ارتقا بدن».

این نگاه خوش‌بینانه‌ای برای نگریستن به این وضعیت است. به اسمیت گفتم که نمی‌توانم از این احساس خلاص شوم که فناوری مشغول بازنویسی بدن‌های ماست با این هدف که بدنمان را با منافع خودش سازگار کند. به عبارت دیگر، چهره‌هایمان را بر حسب هر چیزی که میزان مشارکت و تعداد لایک‌ها را بالا ببرد بازآرایی می‌کند. پرسیدم: فکر نمی‌کنی تصور اینکه مردم برای همیشه مشغول این کار باشن ترسناکه»؟ اسمیت گفت: خب آره، معلومه که همچین چیزی وحشتناکه».

                                                                                          •••

بورلی هی مرکز جراحی پلاستیک لس‌آنجلس است. در مثلث متساوی‌الساقین و آفتاب‌سوخته‌ای که بین درختان نخل و فروشگاه‌های بزرگ ویلشایر۱۰ و ورودی بوتیک‌های سانتامونیکا

۱۱ قرار گرفته، در هر بلوک یک یا چند دکتر زیبایی پیدا می‌کنید. بعدازظهر چهارشنبه اتومبیل کرایه‌‌ای‌ام را توی پارکینگ زیرزمینیِ بسیار کوچکی گذاشتم و از کنار یکی از شعبه‌های شیرینی‌فروشیِ اسپرینک و یک دکان فال‌گیریِ پر از شمع بیرون آمدم و رفتم تا به وقت مشاوره‌ای برسم که از یکی از پرآوازه‌ترین جراحان پلاستیک سلبریتی‌ها گرفته بودم، کسی که ویدئوهای قبل و بعدش در اینستاگرام معمولاً نیم میلیون بیننده دارد.

به این خاطر وقت مشاوره را گرفته بودم که کنجکاو بودم بدانم تجربهٔ واقعی یک نسل هزاره‌ای که قرار است مشتری جراح زیبایی باشد چگونه است. مجبور بودم این نکته را دائم به دوست‌پسرم یادآوری کنم، چون به نظرم می‌آمد تا حدی نگران است که با ظاهر گربهٔ انسان‌نما از آن جلسهٔ مشاوره برگردم. چند هفته قبل از آن، برای نخستین بار اسنپ‌چت نصب کردم و مشغول امتحان‌کردن فیلترهایش شدم که راستش بسیار هم فریبنده و دلربا بود: این فیلترها پوستی درخشان، مژه‌هایی خرگوشی، و صورتی قلب‌گونه به من دادند. متوجه بودم که وقتی زیاد آرایش می‌کنم عملاً تلاشم این است که نسخه‌ای از این صورت را ایجاد کنم. همین‌طور فهمیدنش برایم دشوار نبود که چرا ن نسل هزاره، که مدت کوتاهی پیش از صورت اینستاگرامی زاده شده‌اند، می‌خواهند به این چهره نزدیک و نزدیک‌تر شوند. در دنیایی که ن به‌خاطر هیچ‌چیز به‌اندازهٔ جوانی و زیبایی تحسین نمی‌شوند -و در جایی که گرایشی از فمنیسم جریانِ اصلی به ن آموزش می‌دهد شیء‌انگاریِ خود۱۲، ازآنجاکه سودآور است، نشانهٔ ترقی به 

زمانی زیبایی کارداشیان زیبایی انسانی بود و الان به سیاق انیمیشن‌های کامپیوتری درآمده است

شمار می‌آید- چه بسا کسب‌وکار زیبایی یکی از معدود برنامه‌های تضمین‌شده و پربازده باشد که یک زن می‌تواند در پیش بگیرد.

مطب جراح پلاستیک بسیار زیبا و دنج بود، همچون واحه‌ای نقره‌فام در دل کویر. مسئول پذیرش، که ترانهٔ می‌خوام بدونم عشق چیه»۱۳ رو زمزمه می‌کرد، برگه‌های پذیرش را به دستم داد. در این برگه‌ها، علاوه بر دیگر مطالب، دربارهٔ عوامل ایجاد فشار عصبی و سلامت روانی سؤال شده بود. سپس یک موافقت‌نامهٔ داوری۱۴ امضا کردم. یک پزشکیار از پنج زاویهٔ مختلف عکس چهره‌ام را گرفت. یک پزشک مشاور که موهای انبوه و روحیهٔ بسیار گرم و ملاحظه‌کار داشت وارد اتاق شد. من که مراقب بودم دروغ نگویم و کم‌وبیش حواسم به این نکته بود که لازم به دروغ‌گویی هم نیست، به مشاور گفتم که تا آن تاریخ هرگز بوتاکس و پرکننده تزریق نکرده‌ام ولی علاقه‌مندم ظاهر بهتری داشته باشم و می‌خواهم بدانم توصیهٔ متخصصان چیست. مشاور [از ظاهرم] تعریف و تمجید کرد و گفت لازم نیست کار زیادی بکنم. پس از مدتی، اشاره کرد که شاید بد نباشد چند سال دیگر به فکر چانه و احتمالاً گونه‌هایم باشم: شاید بخواهم چانه و گونه‌هایم را کمی لیفت کنم.

مدتی بعد دکتر سلبریتی‌ها وارد شد و شور و اشتیاق یک جراح و دقت و ظرافت یک استاد شیشه‌گری را به نمایش گذاشت. من به او هم گفتم که صرفاً علاقه دارم خوش‌ظاهرتر باشم و می‌خواهم بدانم یک نفر متخصص چه پیشنهادی دارد. یکی از عکس‌های خودم که فیلتردار اسنپ‌چت داشت را نشانش دادم. نگاه کوتاهی به عکس انداخت و سری تکان داد و گفت: بذار نشونت بدم چه کاری از دستمون بر می‌آد». با گوشی‌اش عکسی از چهره‌ام گرفت و عکس را داخل تلویزیونی انداخت که روی دیوار نصب کرده بودند. سپس حین اینکه انگشتش را روی صفحهٔ گوشی می‌کشید گفت: ترجیح می‌دهم از فیس‌تون استفاده کنم».

ظرف چند ثانیه شکل صورتم تغییر کرد و شبیه عکس اسنپ‌چتم شد. سپس عکس دیگری از روبه‌رو گرفت و یک بار دیگر چانه‌ام را فیس‌تون کرد. صورتم به‌شکل قلب درآمده بود و استخوان‌های گونه‌ام دیده می‌شد. جراح زیبایی گفت به کمک پرکنندهٔ چانه و گونه همهٔ این‌ها امکان‌پذیر است. احتمالاً یک مرحلۀ فراوادرمانی۱۵ هم لازم است که چربی‌های نیمهٔ پایین گونه‌هایم را از بین ببرد یا اینکه می‌شود با استفاده از بوتاکس عضلات فکم را تثبیت و منقبض کرد.

از دکتر پرسیدم به کسانی که نزدش می‌روند و می‌خواهند شبیه مراجعه‌کنندگان مشهورش شوند چه می‌گوید. جواب داد: همیشه هستن کسایی که با عکس معروف‌ترین مراجعه‌کننده‌هام می‌آن اینجا. جوابم اینه: ’من نمی‌تونم [قیافهٔ] شما رو به [قیافهٔ] اون‌ها تبدیل کنم. اگه آسیایی باشید نمی‌تونم قیافهٔ شما رو قفقازی کنم، اگر هم بتونم کار درستی نیست. چون درست به نظر نمی‌آد‘. اما اگه ویژگی خاصی مد نظرشون باشه، اون‌وقت می‌تونم یه کاری بکنم. می‌تونم بگم: ’اگه یه چونهٔ تیز شبیه این بخوای، می‌شه ترتیبش رو داد‘. اما این کار هم همیشه برای همهٔ آدما مناسب نیست. مثلاً اگه تو بیایی پیش من و یه چونهٔ تیز بخوای، می‌گم نه. چون قیافه‌ات رو مردونه می‌کنه».

 

پرسیدم: به نظرتون نمی‌آد که این روزها آدم‌های بیشتری به سن‌وسال من برای این‌جور کارها پیشتون می‌آن»؟ جواب داد: فکر می‌کنم ده سال پیش انجام این کار فکر درستی به نظر نمی‌اومد. اما الآن انجام کاری که یه مزیتی براتون داشته باشه دل‌گرم‌کننده است. به همین دلیله که جوون‌ها می‌آن اینجا. هدفشون اینه که یه چیزایی رو بهتر کنن، نه اینکه بخوان یه مشکلی رو رفع کنن».

گفتم: خیلی کار ظریفیه».

دکتر پاسخ داد: حتی درمورد معروف‌ترین مشتری‌هام هم خیلی ظریفه. اگه به عکس‌هایی نگاه کنی که پنج سال فاصلهٔ زمانی دارن، می‌تونی تفاوتشون رو ببینی. ولی توی بازه‌های چندروزه یا چندماهه فرقی دیده نمی‌شه».

این احساس را داشتم که با دقت زیاد به حرف‌هایم گوش داده است. صمیمانه از او تشکر کردم و سپس یک پزشکیار وارد اتاق شد و توصیه‌ها را به‌همراه هزینه‌ها نشانم داد: تزریق پرکنندهٔ گونه (۵۵۰۰ تا ۶۹۰۰ دلار)، تزریق پرکنندهٔ چانه (۵۵۰۰ تا ۶۹۰۰ دلار)، لیپوفریز»۱۶ به روش فراوادرمانی برای متقارن‌سازی فک (۸۹۰۰ تا ۱۸۹۰۰ دلار) یا تزریق بوتاکس در مفصل فکی گیجگاهی (۲۵۰۰ دلار). از کلینیک بیرون آمدم و زیر آفتاب بورلی هی قدم گذاشتم. کمی خندیدم و تصور کردم سی هزار دلار پول اضافه چه حس‌وحالی دارد. عکس‌های فک فیس‌تون‌شده‌ام را برای دوستانم فرستادم و به فک واقعی خودم دست کشیدم، فکی که ناگهان تبدیل به مونتاژی دل‌بخواهی از گوشت و استخوان شده بود.

                                                                                          •••

جیسون دایموند جراح پلاستیک معروفی است که بارها در یک برنامهٔ واقع‌نمای تلویزیونی با عنوان دکتر ۹۰۲۱۰» حاضر شده است. دایموند تعدادی مشتری معروف دارد که لالا کنتِ ۲۹ساله، ستارهٔ سریال قواعد وندرپامپ»، یکی از آن‌هاست، کسی که در مطب جیسون دایموند عکس گرفته و در اینستاگرامش منتشر کرده و در مصاحبه با مجلهٔ پیپل گفته: در همهٔ اجزای صورتم تزریق داشته‌ام». یکی دیگر از مراجعه‌کنندگان جیسون دایموند کیم کارداشیان وست است که کلبی اسمیت در وصفش عبارت مشتری صفر» چهرهٔ اینستاگرامی را به کار برد (اسمیت گفت: هدف نهایی همیشه شبیه شدن به کیمه»). کارداشیان وست، که الهام‌بخش داپل‌گنگرهای۱۷ بی‌شماری بوده است که با عمل زیبایی تغییرشکل یافته‌اند، اصرار دارد که جراحی پلاستیک عمده‌ای انجام نداده است؛ به گفتهٔ خود کارداشیان، همه‌اش فقط بوتاکس و پُرکننده و آرایش است. بااین‌حال، کارداشیان تلاشی هم نکرده است که روند تغییرات ظاهرش را پنهان کند. سال ۲۰۱۵ کارداشیان کتابی رومیزی۱۸ از سلفی‌هایش با عنوان سلفیش» [یا خودخواه] منتشر کرد که نخستین صفحاتش مربوط به زمانی می‌شود که زیبایی کارداشیان زیبایی انسانی بوده و در آخر به دوره‌ای

این دکترها همهٔ تلاششان را به کار می‌گیرند به این امید که آدم‌ها دیگر احساس نکنند چیزی برای پنهان‌کردن دارند

می‌رسد که زیبایی او به سیاق انیمیشن‌های کامپیوتری درآمده است.

با جیسون دایموند، که محل کارش پنت‌هاوسی در ساختمانی در بورلی‌هی است، مصاحبه‌ای ترتیب دادم. روی میز مطبش یادداشت تشکری از کریسی تیگن۱۹ به چشم می‌خورد (این یادداشت را روی دو تا از کتاب‌های آشپزی او گذاشته بودند). درست مانند دکتری که روز قبلش ملاقات کرده بودم، دایموند هم، که چشمان آبی‌رنگ داشت و نیم‌تنهٔ پزشکی مشکی به تن کرده بود، هیچ شباهتی به کاریکاتورهای جراحان پلاستیک در رومه‌ها نداشت. دایموند جوان و شاداب بود و شادابی او فقط اندکی سورئال به نظر می‌آمد.

دایموند به من گفت که نزد صنفی قدیمی از بهترین جراحان پلاستیک لس‌آنجلس آموزش دیده و اعضای این صنف تبلیغ‌کردن را به‌شدت نهی می‌کرده‌اند. سال ۲۰۰۴ که فرصت حضور در برنامهٔ دکتر ۹۰۲۱۰» حاصل شده، دایموند به‌رغم توصیهٔ همسر و پرستارانش تصمیم گرفته در این برنامه حاضر شود، چون به بیان خودش: می‌دانستم که می‌توانم دستاوردهایی را به نمایش بگذارم که دنیا تا آن زمان ندیده بود». سال ۲۰۱۶ یکی از مراجعه‌کنندگان معروف دایموند قانعش کرد که حساب اینستاگرام بسازد. اکنون حساب اینستاگرام او حدود ۲۵۰هزار دنبال‌کننده دارد. کارکنان مطب دایموند که این حساب اینستاگرامی را اداره می‌کنند از این موضوع خوشحال‌اند که اینستاگرام اجازه می‌دهد مراجعه‌کنندگان او را، علاوه‌بر دکتر زیبایی، در نقش دوست و پدر دو فرزند هم ببینند.

مدت‌ها بود که دایموند وب‌سایت داشت، ولی قبلاً مراجعه‌کنندگان معروفش داوطلب نمی‌شدند در آن وب‌سایت توصیه‌ای بنویسند. دایموند گفت: البته خودمون هم هرگز چنین تقاضایی نمی‌کردیم. اما الآن عالیه. شاید نزدیک به سی درصد از سلبریتی‌هایی که پیش من می‌آن داوطلب می‌شن که توی شبکه‌های اجتماعی از ما حمایت کنن. الآن دیگه همه می‌دونن این آدم‌های معروف می‌آن پیش ما. اینستاگرام به یه دلیلی باعث شده این مسئله پذیرفتنی‌تر بشه». دایموند اشاره کرد که عمل زیبایی بیشتر به حفظ تناسب اندام شباهت پیدا کرده است: فکر می‌کنم خیلی رایج‌تر شده که مراقبت از چهره و بدن رو یه قسمتی از کلیت سلامتی بدونن. الآن یه جورایی این مسئله جا افتاده که تلاش‌کردن برای داشتن بهترین ظاهرِ ممکن هیچ اشکالی نداره».

کم‌کم پی می‌بردم که، در قبال این تلاقیِ سطح‌بالا و پرهزینهٔ سطحیگری و عمل‌باوری، نوعی صداقت آشکار و تطهیرآمیز وجود دارد. لازم نبود خودم را یکی از مراجعه‌کنندگان جا بزنم؛ این دکترها همهٔ تلاششان را به کار می‌گیرند به این امید که آدم‌ها دیگر احساس نکنند چیزی برای پنهان‌کردن دارند.

از دایموند پرسیدم نظرش دربارهٔ صورت اینستاگرامی چیست. گفتم: راستش یه ظاهری هست -یه چیزی شبیه چهرهٔ بلا حدید و کیم کارداشیان و کایلی جنر- که انگار داره شایع می‌شه». دایموند گفت همه جای دنیا کار کرده و ترجیحات هر منطقه‌ای متفاوت است و هیچ قالب و الگوی مشخصی برای همهٔ چهره‌ها مناسب نیست. دایموند ادامه داد: ولی یه چیزایی هم تغییر نمی‌کنه. مثل تقارن و تناسب و هارمونی. ما همیشه تلاش می‌کنیم توی صورت تعادل ایجاد کنیم. اگه به صورت کیم و مگان فاکس و لوسی لیو و هلی بری دقت کنی، عناصر مشترک پیدا می‌کنی: استخوان گونهٔ برجسته، چونهٔ قوی و جلواومده و سطح صاف زیر چونه که یه زاویهٔ نود درجه می‌سازه».

پرسیدم: نظرت دربارهٔ این واقعیت چیه که الآن امکان خیلی بیشتری وجود داره که مردم به چهرهٔ این سلبریتی‌ها نگاه کنن و یه جورایی به‌حق پیش خودشون بگن که می‌تونن شبیه‌ این سلبریتی‌ها بشن»؟

دایموند گفت: می‌تونیم دو روز بشینیم و راجع‌به این سؤال بحث کنیم. می‌تونم بگم سی درصد آدم‌ها با عکس کیم یا یکی شبیه کیم می‌آن اینجا. تعدادشون کمه ولی کیم نفر اول فهرسته و قابل درک هم هست. یکی از بزرگ‌ترین دردسرهام اینه که به مردم توضیح بدم که آیا عاقلانه است که بخوان توی مسیر شبیه‌شدن به چهرۀ کیم، یا هر کس دیگه‌ای، پیش برن یا نه. پشت هر جوابی که به آدم‌ها می‌دم بیست سال تجربه و انجام چند هزار عمل زیبایی وجود داره؛ کی می‌تونم یه کاری رو انجام بدم، کی نمی‌تونم انجامش بدم و کی می‌شه اون کارو کرد ولی به هر دلیلی نباید انجامش داد». به دایموند گفتم که می‌ترسم اگر تزریق پرکننده‌ها را یک بار امتحان کنم، دیگر از این کار دست برندارم. او گفت: واقعیت اینه که اکثریت قریب به اتفاق مراجعه‌کننده‌هامون از نتیجهٔ کار صددرصد رضایت دارن و دوباره می‌آن پیشمون».

ما دربارهٔ واژهٔ اعتیاد» حرف زدیم. گفتم که موهایم را رنگ کرده‌ام و غالب اوقات آرایش دارم و می‌دانم که همچنان موهایم را رنگ خواهم کرد و بالای لوازم آرایش پول خواهم داد. گفتم این رفتار را نه اعتیاد، بلکه یک انتخاب می‌دانم. (یاد جمله‌ای از کتاب منِ کامل۲۰ نوشتهٔ هیتر ویدوزِ فیلسوف افتادم: انتخاب نمی‌تواند کنش‌ها یا فعالیت‌های غیرمنصفانه و بهره‌کشانه را به‌طریقی سحرآمیز منصفانه و غیربهره‌کشانه کند»). از دایموند پرسیدم آیا مراجعه‌کنندگان بعد از انجام کارشان بیشتر احساس می‌کنند که خودشان‌اند؟

دایموند حین اشاره به صورت خودش گفت: می‌تونم تا حدودی جواب این سؤال رو بدم، چون خودم هم این کار رو می‌کنم. وقتایی که اصلاح موی سر آدم واقعاً خوب در می‌آد، آدم احساس می‌کنه تا حد ممکن خوش‌قیافه شده. این هم همون احساسه، فقط چندین برابر قوی‌تر شده».

                                                                                          •••

سر راهم به مطب دایموند، از کنار کافه‌ای گذشتم که به نظرم آشنا آمد: میزهایی با رویه‌هایی از مرمر رنگ‌پریده، کفی از چوب رنگ روشن، ردیفی از گیاهان سانسوریا با رنگ سبز متمایل به زرد، لامپ‌های آویزان و کاشی‌هایی با طرح هندسی. نویسنده‌ای به نام کایل چایکا برای این سبک از طراحی داخلی که جذابیت سردی دارد اصطلاح مرز هوایی» را اختراع کرده است، سبکی که مشخصه‌اش زیبایی‌شناسی هوش‌ربا»ست و از تور عاطفی و پیونددهندهٔ شبکه‌های اجتماعی» 

این دست فضاهای مجازی جاهایی‌اند که صدها میلیون نفر یاد می‌گیرند چیزهای یکسانی را ببینند و احساس کنند و بخواهند»

تأثیر پذیرفته است؛ این دست فضاهای مجازی جاهایی‌اند که صدها میلیون نفر یاد می‌گیرند چیزهای یکسانی را ببینند و احساس کنند و بخواهند». وی‌ورک»۲۱، غولی که کارش اجاره‌دادن محل کار است و اکنون رو به زوال می‌رود و مانند اینستاگرام از سال ۲۰۱۰ آغاز به کار کرده، زمانی سرمایه‌گذاران را از چشم‌اندازی ۴۷میلیارددلاری مطمئن ساخته بود. در آن چشم‌انداز، آدم‌ها رؤیاهای ویژهٔ خودشان را دنبال می‌کردند و هم‌زمان در شبکه‌ای سراسری از محیط‌های کاریِ تقریباً یکسان، شامل چوب‌های بازیافتی و لامپ‌های نئونی و درختچه‌های فی، گرفتار بودند. برندهایی که محصولاتشان را مستقیم به‌دست مصرف‌کننده می‌رسانند وقفه‌های تبلیغاتی پادکست‌ها را پُر کرده‌اند با نوید یگانه مسواک برقی واقعی یا بشقاب غذایی که از طریق پست به دستمان می‌رسد و محصولات‌شان را در سایهٔ حذف یکسرهٔ عمل انتخاب‌کردن به ما می‌فروشند. این‌طور که پیدا است، ایدهٔ اصلی عبارت از این باشد که انسان‌ها در تعقیب شکل‌های پیچیدهٔ خودشکوفایی به‌قدری گرفتارند که ترجیح می‌دهند بخش عمدهٔ زندگی‌شان با استفاده از قطعات پیش‌ساخته سرهم‌بندی شود.

پیش یکی دیگر از جراحان پلاستیک بورلی هی رفتم که بیش از سیصدهزار دنبال‌کنندهٔ اینستاگرامی دارد. به این دکتر گفتم رومه‌نگارم و برای مشاوره نزدش رفته‌ام. او صورتم را از چند زاویه وارسی کرد و دستی به چانه‌ام کشید و دقیقاً همان توصیه‌های دکتر قبلی را تکرار کرد. این بار قیمت‌ها پایین‌تر بودند: در اینجا می‌توانستم کل هزینه را به حساب کارت اعتباری‌ام بگذارم.

سوار آسانسور شدم و همراه با سه زن بسیار زیبا، که به نظرم آمد همگی بیست‌وچند ساله‌اند، پایین آمدم و به خیابان برگشتم. حین رانندگی به طرف هتل، احساس کردم غمگین و مقهور و شرمنده‌ام. فکر کرده بودم که از فاصله‌ای منطقی مشغول بررسی این موضوع شده‌ام: اینکه می‌توانم دیدگاه یک مراجعه‌کنندهٔ ایدئال از نسل هزاره را اتخاذ کنم و فرد جاه‌طلب و عمل‌باوری باشم که هدفش بهبودبخشیدن است، نه ازبین‌بردن مشکلات. اما دست‌آخر آنچه برایم باقی مانده بود احساس خاصی بود که از مدت‌ها قبل تجربه‌اش نکرده بودم، نوعی نیاز سیری‌ناپذیر که نخستین سال‌های بلوغم را برایم تداعی می‌کرد.

در شانزده‌سالگی برای مصاحبه‌های دانشگاه آرایش کردم؛ در ده‌سالگی برای شرکت در مسابقات ژیمناستیک آرایش می‌کردم؛ توی عکس‌هایی که از خودم در شش یا هفت‌سالگی در حال اجرای باله دارم، ریمل زده‌ام و رژ گونه و ابرو دارم و بسیار خوشحالم. از خودم پرسیدم این موضوع چه معنایی دارد که مقدار زیادی از زندگی‌ام را صرف آن کرده‌ام که در موقعیت‌هایی که صورت دست‌نخوردهٔ زن‌ها نامتعارف است، ظاهر خوبی داشته باشم؟ دوره‌ای که انسان‌های معمولی را همواره در معرض معیارهایی قرار می‌دهد که گویا کارایی شخصیت و خودِ جسمانی انسان در بازار را به عدد تبدیل می‌کنند، مرا چگونه تغییر داده بود؟ نتیجهٔ منطقیِ این رفت‌وبرگشتِ اوج‌گیرنده بین بهسازی دیجیتال و جسمانی چه بود؟

در اینستاگرام، سری زدم به حساب‌های جراحان پلاستیکی که ملاقاتشان کرده بودم و نگاهی به طومار کامنت‌ها انداختم: این همون چیزیه که لازم دارم! باید در اولین فرصت بیام پیش شما!»، می‌خوام، می‌خوام، می‌خوام!»، کمترین سن برای انجام این عمل چندساله»؟ اینستاگرام خواننده‌ای را نگاه کردم که سال ۱۹۹۹ متولد شده، کسی که در نوجوانی معروف شد و از آن به بعد صورتی کاملاً جدید برای خودش ساخت. شام آن شب را به همراه تعدادی از دوستان مؤنثم در لس‌آنجلس گذراندم که دو نفر از آن‌ها تزریق پرکننده‌ها را وارد برنامهٔ [حفظ] زیبایی‌شان کرده بودند. زیبا به نظر می‌آمدند. آفتاب غروب کرد و سوسو زدن تپه‌های لس‌آنجلس آغاز شد. این احساس به من دست داد که در آینده‌ای اجتناب‌ناپذیر نفس می‌کشم. تا چند روز بعد از این سفر حذر داشتم از اینکه صورتم را زیادی از نزدیک نگاه کنم.

 


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را جیا تولنتینو نوشته است و در تاریخ ۱۲ دسامبر ۲۰۱۹ با عنوان 

The Age of Instagram Face» در وب‌سایت نیویورکر منتشر شده است. وب‌سایت 

ترجمان آن را در تاریخ ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ با عنوان 

هدف نهایی کارداشیان است: چهرۀ ایدئال ن در اینستاگرام» و ترجمۀ حسین رحمانی منتشر کرده است.
•• جیا تولنتینو (Jia Tolentino) نویسنده و ویراستار آمریکایی و از نویسندگان مجلۀ نیویورکر است. نوشته‌های او همچنین در نشریات نیویورک تایمز مگزین و پیچ‌فورک منتشر شده‌اند. کتاب تحسین‌شدۀ آینۀ نیرنگ (Trick Mirror) آخرین نوشتۀ اوست که انتشارات رندوم هاوس آن را منتشر کرده است.

[۱] Cyborg: عبارتی ترکیب‌شده از واژه‌های سایبرنتیک و ارگانیک، به‌معنای موجودی که نیمی از اعضایش مکانیکی است و نیم دیگرش ارگانیک است [مترجم].
[۲] داروی درمان موقت اختلال هراس و اضطراب.
[۳] Coachella: فستیوال موسیقی و هنر و مد که از ۱۹۹۹ آوریل هر سال در درهٔ کوچلا در کالیفرنیا برگزار می‌شود [مترجم].
[۴] FaceTune
[۵] Hyaluronic-acid fillers: ماده‌ای که در جراحی‌های زیبایی برای حجم دادن به لب از آن استفاده می‌شود [مترجم].
[۶] Juvéderm
[۷] Restylane
[۸] neurotoxin
[۹] McKinsey: اشاره به شرکت مک‌کینزی اند کامپنی» است که معتبرترین شرکت مشاور مدیریت در جهان شمرده می‌شود [مترجم].
[۱۰] Wilshire: آسمان‌خراشی در لس‌آنجلس کالیفرنیاست که بلندترین ساختمان این ایالت به شمار می‌آید [مترجم].
[۱۱] Santa Monica: منطقه‌ای در غرب لس‌آنجلس [مترجم].
[۱۲] self-objectification
[۱۳] I Want to Know What Love Is
[۱۴] موافقت‌نامه‌ای که طی آن طرفین توافق می‌کنند در صورت اختلاف به دادگاه رجوع نکنند، بلکه صرفاً به رأی داوری مرضی‌الطرفین اکتفا کنند [مترجم].
[۱۵] Ultrasound procedure: فرآیند تشخیص و درمان پزشکی به‌کمک امواج فراصوت، که سوزاندن چربی‌ها یکی از کاربردهای آن است [مترجم].
[۱۶] Lipofreeze: عملی جراحی که در آن با روش خنک‌سازی سلول‌های چربی را از بین می‌برند. گفته می‌شود در این روش پوست آسیبی نمی‌بیند [مترجم].
[۱۷] Doppelgängers: واژه‌ای در زبان آلمانی که به معنای بدل یا همزاد شخصی زنده است [مترجم].
[۱۸] Coffee-table book: کتاب نفیسی که نه برای مطالعه، بلکه برای قرارگرفتن روی میز (در مطب و دفتر و غیره) و تماشای مراجعه‌کنندگان باشد [مترجم].
[۱۹] Chrissy Teigen: مدل، بازیگر تلویزیون و نویسندۀ آمریکایی [مترجم].
[۲۰] Perfect Me
[۲۱] WeWork


یک روز گوشی‌ات را نگاه نکن
چرا اغلب احساس می‌کنیم در حال از دست دادن» فرصت‌ها هستیم؟
ترسِ از دست دادن»، شبکه­‌های اجتماعی و زندگی واقعی­مان را به یک اندازه تسخیر کرده است

 
 
دایره‌های قرمز رنگی که رویشان اعدادی نوشته شده و کنار برنامک‌های مختلف گوشی همراهمان ظاهر شده‌اند؛ فرشته‌های عذابی که یک دم از روی شانه‌مان پر نمی‌زنند. آنقدر وسواس انگشت‌زدن روی آن‌ها گرفتارمان کرده که حتی در خواب‌هایمان می‌بینیمشان. چرا اعلان‌های شبکه‌های اجتماعی یا زنگ یک پیامک یا تماس جدید این‌قدر برایمان مهم شده؟ نگرانی برای ازدست‌دادن خبرها در روزگار شبکه‌های اجتماعی چنان بالا گرفته است که حالا نامی برای خودش دارد: فومو یا ترس ازدست‌دادن».
 
تخمین زمان مطالعه : ۱۹ دقیقه
 
عکاس: گریگوری رید.
عکاس: گریگوری رید.
 

جیکوب بوراک، ایان — آزمایشی داریم که ممکن است خوشتان بیاید: سناریوهای زیر را با مقیاسی عددی رتبه‌‌بندی کنید، از ۱ برای ناراحتی خفیف تا ۷ برای اندوهی جانکاه.

سناریوی اول: مانند هر روز صبح در حال پرسه زدن بین وب‌سایت‌‌های خبری هستید. اما امروز برخلاف ۳۰ دقیقۀ معمولتان، باید ۱۵دقیقه را به خواندن مقالات اختصاص دهید. مجبورید از بعضی ستون‌‌ها و بخش‌های مورد علاقه‌‌تان چشم‌‌پوشی کنید. چه میزان احساس ناراحتی می‌‌کنید؟ (بیشتر ما به احتمال زیاد، حد پایینی را انتخاب می‌‌کنیم. مثلا ۲).

سناریوی دوم: برای گردش به نیویورک آمده‌اید و متوجه می‌‌شوید که به هیچ ‌‌وجه نمی‌‌توانید از همۀ دیدنی‌‌ها بازدید کنید، همۀ نمایشنامه‌‌های توصیه شده را نمی‌توانید ببینید و حتی بخشی از بایدهایی» که رفقای نیویورکی‌‌تان درموردش پرحرفی کرده‌اند را نمی‌توانید انجام دهید. حالا چه حسی دارید؟ حول و حوش ۵؟

سناریوی سوم: به اتفاق دوستانتان در حال صرف شام هستید و همه توافق اکید کرده‌اید که امشب را بدون گوشی سپری کنید. اما صدای بیب بیب اعلان‌های توییتر و پیام‌های گوشی هوشمندتان تمامی ندارد. قطع به یقین در شبکۀ اجتماعی‌تان خبری‌‌ است، اما امکان چک‌کردنش را ندارید. حتی ۷ هم با استرسی که حالا احساس می‌‌کنید مطابقت ندارد.

به دنیای ترسِ از دست دادن»۱ یا فومو» خوش آمدید. آخرین اختلال فرهنگی‌ای که بی‌‌سروصدا آرامش ذهن ما را تحلیل می‌‌برد. فومو زادۀ پیشرفت تکنولوژیک و گسترش اطلاعات است و به احساس از دست دادن چیزی مهیج‌‌تر، مهم‌‌تر و جالب‌‌تر گفته می‌شود که در جایی دیگر در جریان است. همه می‌‌دانیم اسباب پریشان‌‌خاطری است اگر دیگران در حال لذت‌بردن از تجربه‌ای ارزشمندتر باشند و ما جزئی از آن نباشیم. بر اساس یک مطالعۀ جدید، ۵۶ درصد از کسانی که از شبکه‌‌های اجتماعی استفاده می‌‌کنند، از این طاعون مدرن رنج می‌‌برند.

البته حسِ از دست دادن چیز تازه‌‌ای نیست. منابع فراوانی به توصیف تضاد غم‌‌انگیز آرمان‌‌های رمانتیک و محافظه‌‌کاری اجتماعی می‌‌پردازند. به‌عنوان نمونه، ادیس وارتون، شارلوت برونته و استاندال خیلی قبل‌‌تر از اینکه ما بتوانیم دوستان دبیرستانمان را در فیسبوک ببینیم، تشویش از دست دادن را توصیف کرده‌‌اند.

قهرمانان داستان‌‌های قرن نوزدهمی، عمری درگیر تنها یک فرصتِ از دست رفته بودند، اما امروزه جریان بی‌‌وقفۀ اطلاعات به طرز نگران‌‌کننده‌‌ای جهانی را به یادمان می‌آورد که از چنگمان می‌گریزد. وقتی دارید این سطور را می‌خوانید، ممکن است مهمانی‌‌ای را که چندنفر از دوستانتان ترتیب داده‌‌اند از دست بدهید، یا غذایی را که چندتا از دوستان دیگرتان بدون شما صرف می‌‌کنند را از دست بدهید. احتمالاً دوست دارید یک تماس تلفنی را نیمه‌‌کاره رها کنید‌‌‌‌ –همان وسط بحث- تا تماس دیگری بگیرید، بدون اینکه حتی بدانید چه کسی ممکن است نفر آخر باشد.

آخر شب، وقتی جداً قسم خورده‌‌اید که گوشی را کنار بگذارید یا رایانه را خاموش کنید، باز وسوسه می‌‌شوید تا برای آخرین بار نگاهی به صفحۀ نمایش بیندازید، مبادا پیام‌‌هایی را که آشنایان درجه چندم یا حتی غریبه‌‌ها برای درخواست دوستی یا اشتراک یک خبر فرستاده‌‌اند از دست بدهید.

مطالعاتی در اختیار داریم که می‌گویند بخش عمدۀ پشیمانی‌های ما در پایان زندگی، مربوط به چیزهایی است که انجام نداده‌‌ایم و نه چیزهایی که انجام داده‌‌ایم. در این‌‌صورت مشاهدۀ مداوم کارهایی که دیگران انجام می‌دهند و ما انجام نمی‌‌دهیم، آینده‌‌ای را برایمان رقم خواهد زد که در آن مرتب گذشته را به یاد می‌‌آوریم و غصه می‌‌خوریم. گفتگویی هیجان‌‌انگیز بین چندنفر در آن سوی مجلس، می‌تواند خورۀ فومو را به جانمان بیندازد. مجموعۀ گیج‌کننده‌‌ای از نمایش‌‌ها، مهمانی‌‌ها، کتاب‌‌ها و آخرین مدهای مصرفی‌ای که رسانه‌‌های اجتماعی به خوردمان داده‌‌اند، به همین اندازه، این بلا را سرمان می‌‌آورند.

شخصیت‌‌های آنلاین جذابی که از خودمان ساخته‌ایم -و از دور بسیار فریبنده‌‌اند- فومو را از این هم وخیم‌‌تر می‌کنند. شری ترکل، روان‌شناس اجتماعی موسسۀ فناوری ماساچوست، مولف کتاب، تنها باهم: چرا بیشتر از تکنولوژی انتظار داریم و کمتر از یکدیگر۲ (۲۰۱۸)، ‌‌می‌‌نویسد تکنولوژی به سازۀ اصلی‌‌ای بدل شده که صمیمیت را با آن تعریف می‌‌کنیم. ما صدها یا حتی هزاران دوست در شبکه‌‌های اجتماعی را با رفقای بدردبخور صمیمی‌مان در واقعیت اشتباه می‌‌گیریم. با بهره‌‌گیری از صدها مصاحبه، ترکل ادعا می‌‌کند، پیشرفت تکنولوژیک، باعث زوال تدریجی روابط مهم‌‌ ما -با

اندوه برخاسته از فومو همان روحمان است که عاجزانه کمک می‌‌خواهد و التماسمان می‌‌کند که ارتباطات سطحی و نگاه افسارگسیخته‌‌مان به این‌ور و آن‌ور را کم کنیم
والدین، فرزندان یا شریک زندگی‌‌مان- شده و نوع جدیدی از تنهایی را ایجاد کرده است. با توجه به ناامنی‌‌ای که در روابطمان احساس می‌‌کنیم و نگرانی‌‌ای که دربارۀ صمیمیت داریم ترکل ادعا می‌‌کند که در جهان تکنولوژی، هم به دنبال روش‌هایی برای برقراری رابطه می‌گردیم و هم می‌خواهیم از خود در برابر رابطه‌ها محافظت کنیم. اگر تا به حال به آدم‌هایی دقت کرده باشید که حاضرند به جای حرف‌زدن با آدم‌های زندگی‌شان، پیام متنی دور و دراز برایش تایپ کنند، حتما با ارزیابی ترکل همدل خواهید بود که رابطۀ ما با تکنولوژی تازه شروع شده است. اتصال با همه، درهر زمان، تجربۀ تازه‌ای برای بشر است. آمادگی نداریم که به‌تنهایی با آن دست و پنجه نرم کنیم.

ترکل می‌‌نویسد: اگر بتوانیم خودمان را، حتی برای دوره‌‌های زمانی محدود، از دستگاه‌‌های هوشمندمان جدا کنیم، وابستگی‌‌مان به تکنولوژی کاهش می‌‌یابد. آیا روزی دستگاه‌‌هایی خواهد آمد که در ترک اعتیاد به تکنولوژی کمکمان کنند؟ من دستگاه‌هایی را پیش‌‌بینی می‌‌کنم که اطلاعات را در فواصل زمانی تصادفی و پیش‌بینی‌ناپذیر رد‌‌وبدل می‌‌کنند، به طوری که نه فرستنده و نه گیرنده متوجه تأخیر پیش‌‌آمده پیش از دریافت پیام نشود. این باعث می‌‌شود تا افراد بخشی از اعلانات را از دست بدهند و ملتفت شوند که، در کمال تعجب‌‌، می‌شود بدون خبرها هم زندگی کرد.

حتی با چنین مداخلاتی، مشکل زمانی حل خواهد شد که بفهمیم این مغز ما و طبیعتِ بشری ماست -نه تکنولوژی‌‌‌هایمان- که این اعتیاد را ایجاد کرده است. نمی‌‌توانیم به دنبال راهکار باشیم مگر اینکه صادقانه از خود بپرسیم چرا از دست دادن این‌قدر برایمان ترسناک است.

آندره شیبیلسکی، محقق اجتماعی دانشگاه آکسفورد، اخیراً سرپرستی اولین مطالعۀ تجربی بر روی این اختلال در حال انفجار را برعهده داشته است. نتایج این تحقیق در ژورنال کامپیوترها در رفتار انسان۳ در سال ۲۰۱۳ به چاپ رسیده است. جمع‌‌بندی‌‌های او، در این مقاله و جاهای دیگر، حکایت از این دارد که فومو نیروی محرکی است که ما را به استفاده از شبکه‌های اجتماعی وامی‌دارد. بالاترین سطح فومو در جوانان و بخصوص مردان جوان دیده می‌‌شود. این ترس در میان رانندگان حواس‌‌پرتی که هنگام رانندگی به کارهای دیگری مشغول هستند هم بالاست. و احتمالاً بارزترین نمونۀ این ترس خود را در افرادی ظاهر می‌‌کند که نیازهای روان‌شناختی‌‌شان برای عشق، احترام، استقلال و امنیت نشده است. روی‌‌هم‌‌رفته، از دست دادن عشق و احساساتی که داریم برای ما ترسناک است، کسانی هم که خود را تماماً وقف کارشان می‌‌کنند از این می‌‌ترسند که مبادا فرصتی در پیشرفت حرفه‌‌ای‌‌شان یا توافقی سودآور را از دست بدهند.

 

 

رابین دانبار، روان‌شناس تکاملی در دانشگاه آکسفورد و نویسنده کتاب هر شخص به چند دوست نیاز دارد؟۴(۲۰۱۰) معتقد است تنها در صورتی که از خودمان شناخت بیشتری داشته باشیم، می‌توانیم مشکلمان را کمی تسکین دهیم. دانبار مدعی است که به علت نداشتن ظرفیت ذهنی و فکری کافی، انسان‌‌ها نمی‌‌توانند با جمعی بیش از ۱۵۰ نفر در ارتباط باشند؛ میانگین تعداد انسان‌هایی که یک روستای کشاورزی در عصر نوسنگی زندگی می‌کردند. این نکته را باید به نوجوان آمریکایی‌ای گفت که ماهانه ۳۰۰۰ پیام می‌‌فرستد (بر اساس گزارش نیلسن، غول بازاریابی-نظرسنجی) و می‌‌ترسد که اگر فوراً جواب پیامی را ندهد، طرد شود. و گاه می‌شود که با هزاران نفر به طور آنلاین سرو‌‌کله می‌‌زند.

رهایی از نظرات دیگران و خلاصی از مقایسۀ اجتماعی، موفقیتی است که نصیب تعداد اندکی می‌‌شود. کم نیستند خویشتن‌دارانی که در برابر نیروی فومو مقاومت کنند. در سال ۲۰۱۲، ویلهلم هوفمان، روان‌شناس اجتماعی دانشگاه شیکاگو، کاربرد نیروی اراده در برابر وسوسه‌‌های روزمره را بررسی کرد: شرکت‌‌کنندگان وی دریافتند که اجتناب از غذا و رابطۀ جنسی، تنها از طریق نیروی اراده، برایشان به مراتب آسان‌‌تر از این خواهد بود که از شبکه‌‌های مجازی دوری کنند. در این مورد، میزان شکستشان ۴۲ درصد بود.

با وجود چنین چیز مضری که کیفیت زندگی‌‌مان را تهدید می‌‌کند، آیا کاری از ما ساخته است؟ اگر بخواهیم برای یافتن علل عاطفی نهفته در فومو از روان‌‌درمانی استفاده کنیم، بسیار پرهزینه و زیاده‌روی خواهد بود. قول و قرارها هم ما را از دستگاه‌‌های هوشمندمان دور نخواهد کرد. در عوض، بهترین راه مقابله با فومو، احتمالاً پذیرش این نکته است که در ضرب‌‌آهنگ پرجنب‌‌وجوش زندگی‌‌مان، گاهی محکوم به از دست دادن هستیم. با این شیوه شاید انتخاب‌‌هایمان نتایج بهتری را به‌‌دنبال داشته باشند.

این رویکرد ساده برای اولین‌بار در سال ۱۹۵۶ توسط هربرت سیمون، محقق بین‌رشته‌‌ای آمریکایی و برندۀ جایزه نوبل اقتصاد معرفی شد. او اصطلاح ی‌‌بسنده۵-آمیزه‌ای از دو واژۀ رضایت و بسندگی- را به کار گرفت تا بگوید: به جای دنبال‌کردن سودهای حداکثری، صرفاً به نتایجی بسنده کنیم که به اندازۀ کافی خوب»اند. استراتژی سیمون بر پایۀ این پیش‌‌فرض ساده استوار است که ما توانایی شناختی لازم برای بهینه‌سازیِ تصمیم‌گیری‌‌های پیچیده را نداریم. برای ارزیابی همۀ گزینه‌‌های موجود و پیامدهای احتمالی، حجم انبوهی از اطلاعات باید مورد پردازش قرار گیرد و این کار از عهده ما خارج است؛ چه در شبکه‌‌های اجتماعی چه در جای دیگر. بنابراین بهترین اقدام، ی‌‌بسنده است: انتخاب اولین گزینۀ موجودی

هر تاجری همیشه می‌‌داند که باید سهمی را برای طرف مقابلش باقی بگذارد، بخصوص در معاملاتی که به شراکت‌‌های بلندمدت ختم می‌‌شود
که مطابق معیارهای از‌‌پیش‌‌تعیین شده‌‌مان باشد، یعنی به اندازه کافی خوب» باشد.

در سال ۱۹۹۶، سیمون خودزندگینامه‌‌ای منتشر کرد که در آن زندگی‌‌اش را مجموعه‌‌ای از تصمیمات پراکنده توصیف می‌‌کند، او انتخاب به اندازه کافی خوب» را بهترین گزینه ممکن میان این تصمیمات می‌‌داند. سیمون مدعی است که بیشتر کسانی که به حد مطلوب توجه دارند، از هزینۀ سنگین جمع‌‌آوری اطلاعات که دست آخر بر منفعت کلی‌‌شان می‌‌چربد، غافل‌‌اند. در زندگی روزمره، این تصمیمات کمال‌‌گرایانه آسایشمان را هدف می‌گیرند: اگر دوستی دارید که فقط در رستوران‌‌های شیک غذا می‌‌خورد یا آنقدر در خرید مشکل‌‌پسند است که تا بهترین لباس را پیدا نکند، خرید نمی‌کند، استراتژیِ به اندازه کافی خوب» به‌‌کارتان خواهد آمد.

مطالعات سیمون نشان می‌‌دهد کسانی که بر تصمیمات کمال‌‌گرایانه اصرار داشتند، درمقایسه با کسانی که به تصمیمات به اندازۀ کافی خوب» اکتفا می‌کردند، از انتخاب‌‌های خود رضایت کمتری داشتند. مطالعات ما چرایی آن را روشن می‌‌کند: دستاوردهای گروه اول از دستاوردهای گروه دوم کمتر است، مخصوصاً زمانی که پای ارزیابی پیامدهای احتمالی آن‌ها در میان باشد. در مجموعه آزمایشاتی که به رهبری بری شوارتز، روان‌شناس اجتماعی دانشگاه سوارتمور صورت گرفت، به شرکت‌‌کنندگان یک پرسشنامه‌‌ی خودارزیابی داده شد تا گرایششان به تصمیمات کمال‌‌گرایانه مشخص شود (بر پایۀ موافقت یا مخالفتشان با جملاتی مثل: من هرگز منتظر بهترین‌‌های بعدی نمی‌‌نشینم یا معمولاً در خرید هدیه برای دوستانم دچار مشکل می‌‌شوم). پرسشنامه‌‌ا‌‌ی دیگر، گرایش افراد به احساس پشیمانی را می‌‌سنجید. سپس شرکت‌‌کنندگان طبق پاسخ‌‌هایی که به هر دو پرسشنامه داده بودند طبقه‌‌بندی شدند. پژوهشگران بین گرایش به بهترین بودن و شادی، اعتماد‌‌به‌‌نفس و رضایت رابطۀ منفی و میان گرایش به بهترین بودن و افسردگی، کمال‌‌گرایی و احساس‌‌پشیمانی رابطه‌‌ی مثبت پیدا کردند. مطالعۀ دیگری در این مجموعه نشان می‌‌دهد افرادی که به دنبال بهترین‌‌ها هستند، درگیر مقایسه اجتماعی بیشتری می‌‌شوند و زمانی که ضعیف ظاهر شوند، به‌‌شدت متأثر خواهند شد.

کمی صبر کنید؛ آیا فومو در شبکه‌‌های اجتماعی، دقیقاً مبتنی بر همین مقایسه نیست؟ در این صورت، آیا ی‌‌بسنده می‌‌تواند رهایی‌‌بخش باشد؟ اگر فومو را با پارامترهای سیمون بررسی کنیم، شباهت شگفت‌‌آوری میان آن و فرایندهای تصمیم‌سازی‌ای که او مطالعه می‌کرد می‌بینیم. فرایندهایی که شاخصه‌شان اضافه‌بار شناختی و آسیب‌رسانی به سلامت۶ بود.

 

وفور اطلاعاتی‌‌ای که امروز داریم، به‌‌خصوص اطلاعات آنلاین، هزینۀ دیگری را روی دستمان گذاشته است: توجهمان، که پیشاپیش هم محدودیت‌های زیادی داشته است. برای اختصاص دادنِ توجه‌‌مان به این حجم بی‌سابقه از اطلاعات با دو مانع اساسی روبرو هستیم، یکی مشکل ‌‌شناختی‌‌مان در الویت‌‌بندی و دیگری عدم توانایی‌‌مان در دریافت و پردازش همۀ این اطلاعات.

اندوه برخاسته از فومو همان روحمان است که عاجزانه کمک می‌‌خواهد، التماسمان می‌‌کند که ارتباطات سطحی و نگاه افسارگسیخته‌‌مان به این‌ور و آن‌ور را کم کنیم پیش از آنکه کیفیت زندگی و توانمان برای ابراز صمیمت و فردیت از دست برود.

استفاده از رویکرد به اندازه کافی خوب» برای مقابله با این مشکل نابودکننده، صرفاً تاکیتیکی برای بهبود تصمیم‌‌گیری نیست. این رویکرد در قدم‌‌ اول نوعی جهان‌‌بینی است، شیوه‌‌ای از زندگی‌کردن است. بعضی محققان آن را حتی نوعی ویژگی شخصیتی مورثی می‌‌دانند.

شواهد زیادی دربارۀ اثربخشی این روش وجود دارد. در زمینه کسب‌‌و‌‌کار، چشم‌‌پوشی از سود حداکثری به نفع سودی که به اندازه کافی خوب» است، به عنوان بهترین استراتژی در بلندمدت شناخته می‌‌شود. چنانکه نقل است: گاوها پول درمی‌‌آورند، خرس‌‌ها پول درمی‌‌آورند و خوک‌‌ها۷ ذبح می‌‌شوند: طمعکار چشم به بیشترین حد دارد، از این رو حاضر به پرداخت هزینه نیست. هر تاجری همیشه می‌‌داند که باید سهمی را برای طرف مقابلش باقی بگذارد، بخصوص در معاملاتی که به شراکت‌‌های بلندمدت ختم می‌‌شود. سرمایه‌‌گذارن باتجربۀ بازار سرمایه یادگرفته‌‌اند که فروش در اوج قیمت، از فروش در نقطه‌‌‌‌ای رضایت‌‌بخش، در نهایت سود کمتری خواهد داشت. گورستان مؤسسات، پر از شرکت‌‌هایی است که در نقطۀ به اندازه کافی خوب» توقف نکرده‌اند و محصولات سودآوری را که به‌راحتی می‌توانست نقد شود انبار کردند. در عوض تسلیم مشتی مهندس بلندپرواز شدند که ورد کلامشان جزئیات ریز و برنامه‌‌های غیرواقعی بود.

ریچادر آوری، مورخ بریتانیایی، در کتاب معروف خود، چرا متحدان برنده می‌‌شوند۸(۱۹۹۵)، ادعا می‌‌کند به برخی از پیامدهای جنگ جهانی دوم پرداخته که تا به حال به آن‌ها توجه نشده بوده است. یکی از مثال‌هایی که آوری می‌‌زند تلاش ارتش آلمان برای بهینه‌‌سازی استفاده از ادوات جنگی است که به قیمت افت بازدهی نبردهای تاکتیکی تمام شد. در مقطعی از جنگ، آلمان‌‌ها دستکم ۴۲۵ نوع مختلف هواپیما، ۱۵۱ نوع کامیون و ۱۵۰ نوع موتورسیکلت داشتند.

تلاشی که کمال‌‌گراها برای پنهان‌کردن خطاهایشان انجام می‌‌دهند، آن‌ها را از قبول بازخوردهای سازنده‌‌ای که برای رشد شخصی‌‌شان ضروری است، باز می‌‌دارد
هزینۀ برتری فنی تجهیزات آلمان‌ها، دشواری در تولید انبوه آن‌ها‌‌ بود که در آخر کار، از نظر استراتژیک اهمیت بیشتری پیدا کرد. در نبردهای سرنوشت‌‌ساز روسیه، هر فوج آلمانی مجبور بود یک میلیون قطعۀ یدکی برای صدها نوع مختلف نفربر، کامیون و موتورسیکلت حمل کند. روس‌‌ها در مقابل از دو نوع تانک استفاده می‌‌کردند و همین باعث می‌‌شد که نگهداری از تجهیزات در طول جنگ برایشان به‌مراتب آسان‌‌تر باشد.

کمال‌‌گرایی ویژگی شخصیتی‌‌ای است که ارتباط زیادی با میل به حداکثرکردن بازدهی تصمیمات دارد. هرچند کسانی که کمال‌‌گراها را می‌‌شناسند، می‌‌دانند زندگی برای آن‌ها مثلِ برگۀ امتیازدهیِ بی‌پایانی است که آن‌ها را با نوعی خودارزیابیِ همراه با سرخوردگی، اضطراب و گاه افسردگی از پا درآورده است. کمال‌‌گراها ترجیح می‌دهند که خطا را با شکست یکی بگیرند و تلاشی که برای پنهان‌کردن خطاهایشان انجام می‌‌دهند، حتی خطاهای اجتناب‌‌ناپذیر، آن‌ها را از قبول بازخوردهای سازنده‌‌ای که برای رشد شخصی‌‌شان بسیار ضروری است، باز می‌‌دارد. احتمالاً اثربخشی ی‌‌بسنده، توجه آن‌ها را جلب خواهد کرد.

حتی زمانی که پای دوستی عاطفی و عشق در میان است، قاعدۀ به اندازه کافی خوب»، بهترین عملکرد را دارد. دونالد وینیکات، روان‌شناس بریتانیایی، اصطلاح مادرِ به اندازه کافی خوب» را وضع کرده است. مادری که به اندازه کافی دلسوز و به قدر کفایت نسبت به نیازهای اساسی نوزادش حساس است. هر چه نوازد بزرگتر می‌‌شود، این مادر گاه‌‌گاه نیازهای او را بی‌‌پاسخ می‌‌گذارد تا او را برای واقعیتی آماده کند که درآن همیشه هرچه را که دوست داشته باشد دریافت نخواهد کرد. کودک یاد می‌‌گیرد که ی نیازهای خود را به تعویق بیندازد و این رازی ا‌‌ست که برای هرشکل از موفقیت در بزرگسالی لازم است.

زمانی هم که بالغ شدیم، با شریک ‌‌زندگی‌ای که به اندازه کافی خوب» باشد می‌توانیم خوشحال باشیم. بله، شاید آن بیرون کسی باشد که با نیازهای ما سازگاری بیشتری دارد اما بیم آن هست که کوتاهی زندگی مجالِ پیدا کردن او را ندهد.

حتی اگر احساس از دست دادن، گواهی بر رانۀ پرشور ما برای زندگی باشد، شبکه‌‌های اجتماعی چنان حداکثرطلبی ما را بی‌تناسب افزایش داده‌‌اند که مسلماً عوارضش بر کیفیت زندگی‌‌ جدی خواهد بود. اگر هنوز هم نسبت به معجزۀ به اندازه کافی خوب» برای درمان فومو ایمان نیاورده‌‌اید، کلمات رالف والدو امرسون، مقاله‌‌نویس و شاعر آمریکایی قانع‌‌تان خواهد کرد: در عوضِ هر چه که از دست داده‌‌اید، چیز دیگری را به‌دست آورده‌‌اید و در عوض هر چه که بدست آورده‌‌اید، چیز دیگری را از دست داده‌‌اید».

 

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها